شعر این آهنگ در کتاب «جان خرابات» حمید هامی، به اسم «رحیم ترین» ثبت شده است. در مورد این شاعر اطلاعی ندارم. [۱]

حسن بی‌ناز را کسی چه کند؟

دلربا شوخ و شنگ می‌باید

دیدم چو خرامت به چمن از سر ناز است‌

دامان تو را، وه که چه زیبا و دراز است‌

روزی که فلک قرعۀ این فال به من زد

ما را به سر کوی تو این عجز و نیاز است‌

از سر کویت غبارم برده‌اند، امّا هنوز

می‌تپد هر ذرّه در یاد تپیدنهای من‌ (بیدل)

هرگز تو نبودی خبر از حسن و جمالت‌

این سهو و خطا و گنه آینه‌ساز است‌

ماه من از حسن خود واقف نبود

گردن آیینه‌سازان بشکند

بشنو که کند مرغ دلم ناله سحر چون‌

گفتا مشو آزرده‌، شب عشق دراز است‌

شب وصل تو گرچه کوتاه است‌

از خدا خواهمش به عمر دراز

گفتم که بسوزم به غم عشق تو تا کی‌

گفتا صفت عشق همین سوز و گداز است

خندیده به سویم نظری کرد و به من گفت

هر شب تو بیا، این در رحمت به تو باز است

[۱] جان خرابات، حمید هامی، کابل: نشر امیری، ۱۴۰۰، صفحهٔ ۲۵۴.