شعر: بیدل

صبا ای پیک مشتاقان قدم فهمیده نِه سویش

که رنگم می‌پرد گر می‌تپد گَرد سرِ کویش

ندانم بیش از این عشق از من بیدل چه می‌خواهد؟

غریبم، بی‌نوایم،‌ خانه‌ویرانم، پریشانم (بیدل)

برعکس بود خاصیت زعفران عشق

چون عکس خود در آیینه دیدم گریستم

تو هم ای دیده محوِ شوق باش و بی‌خودی‌ها کن

که عالم خانۀ آیینه است از حسرت رویش

بس که دارد فطرتم ننگ از تمیز علم و فن

آب می‌گردم همه گر شعر بیدل بشنوم (بیدل)

بهارآلودۀ رنگ تمنایش دلی دارم

که گر سیر گلی در خاطر افتد می‌کنم بویش

یار شد بی‌پرده دگر تاب خودداری که راست؟

ای رفیقان نوبهار آمد، کنون دیوانه‌ام (بیدل)

به لفظی بسته‌ام دل، از مضامینم چه می‌پرسی؟

دو عالم معنیِ باریک، قربان سر مویش

به وصل از ناتوانی رنج هجران می‌کشم بیدل

ندارم آن‌قدر جرأت که چشم وا کنم سویش