شعر از واقف لاهوری است.[۱] ملودی این آهنگ، با آهنگ «خلق را نسبت بیگانگی‌ای هست به هم / نسخهٔ محفل» یکسان است.

ابتدای آهنگ موجود نبود و من قدری آن را ترمیم کردم به طوری که ناقص به نظر نرسد.

کاروان بار سفر بست، از آن می‌ترسم

که کنم گریه و سیلاب برد محفل را

در غم هجر تو گریان ز سفر می‌آیم

همره قافلۀ لخت جگر می‌آیم

از دل غرقه به خونم چه خبرهاست که نیست

قاصد اشکم و از کوی جگر می‌آیم

آمد دل از سیاحت و آورد این خبر

آسودگی به هیچ ولایت نمانده است

کباب خام‌سوز آتش حسرت دلی دارم

که هر جا بی‌نوایی سوخت، دودش سر کشید اینجا (بیدل)

[ناتمام]

[۱] دیوان واقف لاهوری، چاپ سنگی لاهور، ۱۳۳۸ قمری، صفحهٔ ۲۱۳. دیوان واقف لاهوری، به کوشش غلام‌ربانی عزیز، لاهور: پنجابی ادبی اکادمی، ۱۹۶۲ م، صفحهٔ ۶۱۱.