شعری جدید از محمدکاظم کاظمی

 

سیصد و شصت و پنج روز غریب با قطاری از این مسیر گذشت

سیصد و شصت و پنج صبح و غروب بر سر این چنار پیر گذشت

 

سیصد و شصت و پنج صبح سپید، صبح‌خیزی به صد هزار امید

سیصد و شصت و پنج شام سیاه رنگ سلول یک اسیر، گذشت

 

ساعتی در ضیافت حافظ، ساعتی با روایت بیدل

ساعتی در برابر جنگل ساعتی در دل کویر گذشت

 

ساعتی نور و رنگ و موسیقی، ساعتی آه و اشک و دلتنگی

ساعتی شوق یک تبسم گرم، ساعتی صبرِ ناگزیر، گذشت

 

رشته‌های سپید مویم را هر زمانی بلندتر دیدم

گفتم: «ای وای، ماه نو آمد… ولی این روزها چه دیر گذشت!»

 

زندگی یک قطار مضطرب است، به همین اضطراب، عادت کن

اگر از ابتدای آبان رفت، اگر از انتهای تیر گذشت

 

مشهد، ۵ آبان ۱۳۹۵