چهها که نوشتیم
نویسنده: رهنورد زریاب
طرح روی جلد: محسن حسینی
ناشر: محمدابراهیم شریعتی افغانستانی
چاپ اول، تهران، ۱۳۸۲
۳۰۰۰ نسخه، ۲۰۸ صفحه، رقعی
اعظم رهنورد زریاب را بیشتر با عنوان داستاننویس میشناسیم و البته از داستاننویسان بزرگ افغانستان است. اما کتاب «چهها که نوشتیم» مجموعهای از مقالههای این داستاننویس است که در زمینههای مختلف ادبی و تاریخی نگاشته شدهاست.
در این کتاب، دوازده مقاله از نویسنده را میخوانیم که البته بعضی از آنها، شکل به نگارش درآمدۀ سخنرانیهای اوست که در محافل و مجالس مختلف ایراد شده است. رویکرد محتوایی مقالات، بیش از همه به سوی ادبیات است و در کنار آن، بعضی ملاحظات تاریخی یا اجتماعی نویسنده هم به چشم میخورد.
«چهها که نوشتیم» کتابی است با ارزشهای ویژه؛ و بیش از یک مجموعه مقالۀ صرف برای خواننده سودمند میافتد. ارزش این کتاب، در پژوهشهای ارائهشده در مقالات خلاصه نمیشود و این موی، پیچشهای دیگری هم دارد که با نگاهی ظریفبین، میتوان آنها را دریافت.
در واقع، «چهها که نوشتیم» به نوعی یک راهنمای نگارش مقاله هم میتواند بود، یعنی خوانندۀ جوان این کتاب، میتواند بسیاری از نکات عملی مقالهنویسی را نیز از آن یاد بگیرد و ارزش این نکات، شاید از آن چیزهایی که به طور مستقیم در مقالات ارائه شدهاست، کمتر نباشد.
یکی از امتیازهای جنبی این کتاب، زیبایی نثر آن است. نثر زریاب در داستانهایش نیز به زیبایی و پختگی شهرت دارد، آن هم نه شهرتی کاذب. نثر این کتاب نیز آنقدر روان و تندرست است که شاید سختگیرترین ویراستار هم آن را محتاج ویرایش نداند و این، به ویژه برای من که سالهاست در مقام ویراستار با نثرهای معیوب و ناتندرست نویسندگان جوان ما دستوپنجه نرم میکنم، بسیار محسوس است و مشهود.
نثر زریاب، نه همانند نثرهای روزنامهای و گزارشی، خام و بیآرایه است که از آن احساس کسالت کنیم و نه همانند قطعات ادبی، آنچنان سنگین است که منظور نویسنده را در پردهای از آرایشهای لفظی نگهدارد. نثری است که در حد متعادلی، از تمایزهای بیانی برخوردار است، و البته هیچگاه این تمایزبخشیها، این نثر را کدر نکردهاند. آنچه تمایزبخشیهای زریاب را دوستداشتنی و پذیرفتنی کردهاست، تعادل و تنوّع آنهاست، یعنی او از چند شگرد مختلف برای برجستهساختن واژگان و جملات نثرش بهره گرفته و البته در هر شگرد نیز کوشیدهاست از افراط بدور ماند. او هم یک باستانگرایی ملایم دارد، هم در موارد لازم از زبان محاوره و حتی عامیانه سود میجوید و هم با فارسینویسی و یا عربینگاریهای آگاهانه و خارج از هنجار عادی زبان، میکوشد نثر را از یک نثر بسیار خشک، رسمی و روزنامهای دور نگه دارد. مثلاً در این پاره از یک مقالۀ او، کلمهای نسبتاً ادبی و کهنگرایانه همچون «باخترزمین» در کنار کلمۀ «بیخی» نشسته و این نشستن نیز هیچ حس ناخوشایندی در ما ایجاد نمیکند. در همین پاره، باز کلمۀ «پندار» که بویی از فارسیگرایی دارد، با سه کلمۀ عربی پیاپی «تصویر»، «مخدوش» و «معیوب» در کمال همنشینی ظاهر میشود.
«غالباً ـ در کشورهایی چون کشور ما ـ چنین تصور میشود که اوضاع هنری ـ ادبی در باختر زمین، بیخی بههنجار، دلخواه و خوشایند است و در این عرصهها، هرکسی پایه و جایگاه راستین و درخور خودش را دارد و به گفتۀ معروف مردم، حق به حقدار رسیده است. حال آنکه، چنین پنداری درست نیست و این تصویر اوضاع هنری ـ ادبی کشورهای باختر زمین را، تصویری مخدوش و معیوب بهشمار میتوان آورد.» (صفحۀ ۳۰)
نکتۀ دیگری که در نثر زریاب ـ هم در داستانهایش و هم در این کتابش ـ یادکردنی است، رفتار بسیار سنجیدۀ او در قبال تنوع منطقهای زبان فارسی است. منظور این است که زریاب، بر خلاف بعضی دیگر نویسندگان ما، توانسته به زبانی برخوردار از مشخصات فارسی افغانستان و ایران دست یابد و از هیچ سوی به پرتگاه نیفتد. این نکته به ویژه از آن روی اهمیت مییابد که نویسندگان ما ـ به ویژه جوانان ـ از این ناحیه گاه در سردرگمی محض به سر میبرند. گاه برای حفظ «هویت ملی» و «افغانی» زبان خویش، از همه دستاوردهای فارسیزبانان ایران چشممیپوشند و حتی بعضی واژگان کهن فارسی خویش را به بهانۀ ایرانیبودن از دایرۀ زبان خویش بیرون میرانند. گاه نیز به علت محرومیت از حضور در جامعۀ فارسیزبان داخل کشور، همۀ امتیازهای فارسی افغانستان را از دست میدهند و نمیتوانند به کمک کارکردهای بومی، این نثر را برای دیگر فارسیزبانان دلپذیرتر سازند.
زریاب، چنان که گفتیم، در این مورد، برخوردی بسیار تساهلآمیز، روشنبینانه و عاقلانه دارد و میکوشد که زیبایی و قدرت زبانش را به هیچوجه فدای این تعصبهای واهی نکند. او به راحتی کلمۀ «بیخی» رایج در افغانستان را در کنار واژگان و عباراتی همچون «دوسوم» (دو بر سه) یا «درصد» (فیصد) یا «دانشگاه» یا «دانشکده» که خاص فارسیزبانان ایران بودهاست، مینشاند و بدین ترتیب، نمونهای از یک نثر فارسی کامل ارائه میدهد نه فارسی افغانستانی یا ایرانی، و ما بدین زبان بهشدت محتاجیم.
آموزۀ دیگری که در «چهها که نوشتیم» میتوان یافت، دقتنظر و موشکافی نویسنده در مباحث مطروحه در کتاب است. او از هیچیک از مباحث به طور سرسری عبور نکرده است. در هر مورد کوشیده با یک وسواس و دقت عالمانه و محققانه، جوانب مختلف امر را به کاوش بگیرد و بکوشد در موضوع مورد بحث، حرف نهایی را بگوید، بهگونهای که بتوان به نوشتهاش همانند یک منبع دست اول اعتماد کرد. این دقت نظر عالمانه را بهویژه در مقالۀ «قصۀ غمانگیز جشنهای ما» میتوان سراغ گرفت. مقاله تاریخی است و زریاب هرچند خود مرد این میدان نیست، با دقت و وسواس ویژهای که در بسیاری از تاریخنگاران نیز نمیتوان یافت، اسناد مدارک مورد نظر خود را یافته و از آنها سود جسته است.
چیز سومی که به طور مشخص و عملی میتوان از این کتاب فراگرفت، روشنبینی، انصاف و امانتداری نویسنده است که گاه حتی افراطآمیز به نظر میآید. البته نباید فراموش کرد که افراط در این امور، به هیچوجه ناپسند نیست. زریاب حتی در مقام وضع یک اصطلاح که خود ابداع کردهاست هم چنین نگرانیای دارد که مبادا واضع آن اصطلاح کسی دیگر باشد و این از کمال امانتداری او حکایت میکند: «بنده سالها پیش، واژۀ «ارزشنما» را در برابر مقولۀ یونانی Criterion به کار بردم. واژههای «مِحک»، «معیار»، «میزان» و «مقیاس» نیز در این معنی به کار رفتهاند. در همان سالها، یعنی در دهۀ چهل هجری خورشیدی، واژۀ «سازآمیز» را نیز ساختم و به جای موزیکال Musical)) که خیلی هم رواج داشت و اکنون هم رواج دارد، گذاشتم.
خدا کند که در هر دو مورد، اشتباه نکردهباشم و حق کس دیگری زیر پا نشدهباشد. اگر کس دیگری، پیش از من، این واژهها را به همین معانی، به کار بردهباشد، پیشاپیش از او پوزش میخواهم و سخن خودم را پس میگیرم.» حالا شما این رفتار محتاطانه و مؤدبانه را مقایسه کنید با کار کسانی که در عرصۀ تحقیق شتر را با بارش میربایند و دم بر نمیآورد و بلکه مدعی نیز میشوند.
برخورد او با دیگر محققان نیز بسیار مؤدبانه است، حتی با کسانی که در نوشتهاش مورد انتقاد شدید واقع شدهاند. برای نمونه میتوان انتقاد او بر همیشخلیل گردآورندۀ دیوان اشرفخان هجری در صفحۀ ۹۴ کتاب را ذکر کرد و لحن آن را مقایسه کرد با انتقادهایی که گاهگاه در مطبوعات ما از این محقق و آن پژوهشگر میشود.
همینگونه، زریاب در این کتاب از جزماندیشی و مطلقنگری نیز پرهیز کردهاست و این، روشی پسندیده و نیکوست در پژوهشهای علوم انسانی. او گاه چنان با احتیاط و دوراندیشی اظهار نظر میکند که ممکن است یک خوانندۀ سطحینگر، از آن بوی عدم اطمینان و اعتماد به نفس را استشمام کند، ولی واقعیت این است که عدم قطعیت موجود در این مباحث، هر محقق روشنبینی را به احتیاط وامیدارد.
رعایت این دقتنظر و بزرگمنشیها، باعث شده که با خواندن این کتاب، چهرهای بسیار دلپذیر از نویسندهاش برای ما مجسّم شود و این چهره، بسیار متفاوت است با آنچه مثلاً از رضا براهنی در کتاب «طلا در مس» ترسیم میشود. به نظر من، در محیط فرهنگی پر تنش و آشوب کشور ما، این رفتار ملایم، متین و بزرگمنشانه بسیار سازنده و جهتبخش خواهد بود. ما به اندازۀ کافی درشتناک، شتابزده، مطلقنگرانه و احساساتی نوشتهایم. حال نیاز به چیزهای دیگری داریم.
باری، بنا بر این ملاحظات است که من کتاب «چهها که نوشتیم» را یک نمونۀ برجسته و قابل پیروی در مقالهنویسی به ویژه در حوزۀ ادبیات و فرهنگ میدانم و میپندارم که جوانان ما، از جهات مختلف میتوانند از این کتاب بهره برند، بهویژه آنان که دستاندرکار نوشتن چیزهایی از این دست هستند.