این آهنگ، مخمسی است بر شعری از محتشم کاشانی. من سه اجرای خانگی از این آهنگ دارم که در اینجا پیشکش میکنم. گفتنی است که آهنگهای خانگی استاد غالباً با ضبط صوتهای معمولی ذخیره شده و بارها تکثیر شده تا به ما رسیده است. به همین دلیل معمولاً کیفیت صدای خوبی ندارد. گاهی هم سروصدای افراد حاضر در محفل شنیده میشود. این آهنگها از نظر موسیقی هم نسبتاً ساده است و سازهایش به یک طبله و هارمونیه خلاصه میشود. ولی با این همه بعضی از بهترین آهنگهای استاد از نظر شعر و طرز خواندن، همینهاست.
من این آهنگ را به خاطر طرز (ملودی) آن خیلی دوست دارم. استاد یک آهنگ دیگر هم با همین طرز خوانده است، یعنی «اگر خورشید گردونم، وگر گرد سر راهم» که آن را هم در سایت گذاشتهام.
من غزل محتشم را یافتم، ولی مخمس را نمیدانم که چه کسی ساخته است و متن دقیق شعر آن چیست. متأسفانه کیفیت هر سه نسخۀ این آهنگ هم خیلی پایین است و من با زحمت بسیار آن را پیاده کردهام و احتمال خطا در این متن هست.
در بیتهای محتشم هم گاه اختلافی میان خواندن استاد و اصل شعر دیده میشود.
نسخۀ مرصّع
الا ای دلبر برچیده دامان! سرو آزادم
ببین کز هجر تو در محنت و اندوه افتادم
به گوشت کی رسد شبها فغان و شور و فریادم
تو تا رفتی به سلطان خیالت ملک دل دادم
غرض از چشم اگر رفتی، نخواهی رفت از یادم
رفتی و شکست محفل ما
هم محفل ما و هم دل ما
او برفت و من بماندم از زبان
یک دو حرفی داشتم، ناگفته ماند
نباشد تا که این رسم بدی آدم و عالم
نباشد هیچکس اندر جهان بی داغ و رنج و غم
کشد مجنون فراق عشق لیلی را به جان هردم
مکن بر وصل این شیریناداها تکیه، ای همدم(۱)
که من دیروز خسرو بودم و امروز فرهادم
شهی که تاج مرصّع صباح بر سر داشت
نماز شام او را خشت زیر سر دیدم(۲)
لعل و یاقوت و جواهر چیست بر تاج شهان؟
بر سر شاهان بدین نیرنگ سنگ انداختند
ز طبل و کر و نای سلطنت آواز میآید
که دنیا بیش از این چیزی ندارد، ترک شاهی کن (بیدل)
چو غنچه تنگدل تا کی بمانم اندر این گلشن؟
ز خارستان هجران خسته و مهجور باشم من
بیا این رسم بیدادی، خدا را، از جهان بر کن
فلک، تا کی نهی داغ فراق آن پری با من؟
ز آهن نیستم، جان دارم آخر، آدمیزادم
(در اینجا آهنگ قدری افتادگی دارد)
یا علی سوی تو با روی سیاه آمدهایم
با سپاه غم و با لشکر آه آمدهایم
ما به این در نه پی حشمت و جاه آمدهایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمدهایم
۱. اصل شعر محتشم: مکن بر وصل این شیرینلبان پر تکیه، ای همدم.
۲. استاد این بیت را در چند شعر خویش به همین صورت خوانده است، ولی «او را» در وزن نمیگنجد و گویا «ورا» درست است. شاعر این شعر را نمیشناسم، ولی توانستم این چهار بیت را در تارنمای «۱۵ خرداد ۴۲» بیابم.
در این صحیفۀ علیا به خانۀ خورشید
نگاشته سخنی خوش به خط زر دیدم
که ای به دولت دهروزه گشته مستغرق
مباش غرّه، که از تو بزرگتر دیدم
کسی که تاج مرصّع صباح بر سر داشت
نماز شام و را خشت زیر سر دیدم
ز حادثات جهانم همین پسند آمد
که خوب و زشت و بد و نیک در گذر دیدم
نسخۀ آهوی چشم
(ابتدای این نسخه افتادگی دارد.)
رفتی و شکست محفل ما
هم محفل ما و هم دل ما
او برفت و من بماندم از زبان
یک دو حرفی داشتم، ناگفته ماند
تو تا در خطّۀ دل خیمۀ عشقت به پا کردی
در این کشور بسی آشوبها و فتنهها کردی
ز بهر دانهای از آشیانم چون جدا کردی
تو آن صیاد لاقیدی که از قیدم رها کردی
من آن صیدم که هر جا میروم، در دام صیادم
آهوی چشم تو را صید نه با دام کنم
آن قدر دور تو گردم که تو را رام کنم
صیاد من بنای ستم تازه کرده است
مرغی که پرشکسته شد، آزاد میکند
(در دقیقه ۵:۳۷ آهنگ قدری افتادگی دارد. در اینجا قطعاً این بند خوانده شده است:
نباشد تا که این بزم بدی آدم و عالم
نباشد هیچکس اندر جهان بی داغ و رنج و غم
کشد مجنون فراق عشق لیلی را به جان هردم
مکن بر وصل این شیریناداها تکیه، ای همدم(۱)
که من دیروز خسرو بودم و امروز فرهادم)
مغرور به آن مشو که خوانی ورقی
زان روز حذر کن که ورق برگردد
یک پرده بیش نبوَد در فقر و سلطنت فرق
طبل شه است کشکول، گر پوستکنده گویم
چو غنچه تنگدل تا کی بمانم اندر این گلشن؟
ز خارستان هجران خسته و مهجور باشم من
بیا ای رسم بیدادی خدا را، از جهان برکن
فلک تا کی نهی بار فراق آن پری با من
ز آهن نیستم، جان دارم آخر، آدمیزادم
۱. اصل شعر محتشم: مکن بر وصل این شیرینلبان پر تکیه، ای همدم.
نسخۀ ناگفته
الا ای دلبر برچیده دامان! سرو آزادم
ببین کز هجر تو در محنت و اندوه افتادم
به گوشَت کی رسد شبها فغان و شور و فریادم
تو تا رفتی به سلطان خیالت ملک دل دادم
غرض از چشم اگر رفتی، نخواهی رفت از یادم
او برفت و من بماندم از زبان
یک دو حرفی داشتم، ناگفته ماند
به چه اندیشهام از خاطر ناشاد روی
چه به خاطر گذرانم که تو از یاد روی؟
تو تا در خطّۀ دل خیمۀ عشقت به پا کردی
در این کشور بسی آشوبها و فتنهها کردی
ز بهر دانهای از آشیانم چون جدا کردی
تو آن صیاد لاقیدی که از قیدم رها کردی
من آن صیدم که هر جا میروم، در دام صیادم
بگویید اینقدر صیاد ما را
که گاهی بشنود فریاد ما را
به غیر از عشق تعلیمی نکرده
بیامرزد خدا استاد ما را
نباشد تا که این بزم بدی آدم و عالم
نباشد هیچکس اندر جهان بی داغ و رنج و غم
کشد مجنون فراق عشق لیلی را به جان هردم
مکن بر وصل این شیریناداها تکیه، ای همدم(۱)
که من دیروز خسرو بودم و امروز فرهادم
همّت عالی ندارد تکیه بر بازوی کس
آسمان با این بزرگی بیستون اِستاده است
زمانه کجروشان را به بر کشد بیدل
هر آن که راست بود، خار چشم افلاک است(۲) (بیدل)
چو غنچه تنگدل تا کی بمانم اندر این گلشن؟
ز خارستان هجران خسته و مهجور باشم من
بیا این رسم بیدادی، خدا را، از جهان بر کن
فلک، تا کی نهی داغ فراق آن پری با من؟
ز آهن نیستم، جان دارم آخر، آدمیزادم
بر آن بودم که از آهن کنم دل
ندانستم که تو آهنربایی (قاآنی)
(از اینجا یک قطعه آهنگ اردو شروع میشود)