۱. گلدستۀ نزاکت حسنت که بسته است

۲. ای نور دیده، دیدۀ تو دیده دیده‌ام

۳. دیگر به هجر یار مکن امتحان من (نسخۀ فراق)

۴. دیگر به هجر یار مکن امتحان من (نسخۀ گریه)

۵. آسودگان گوشۀ دامان بوریا

۶. از مردم زمانه ز بس حیله دیده‌ام

یکی از شیرین‌کاری‌های استاد سرآهنگ، خواندن چند شعر در یک ملودی (طرز) است. شاید می‌خواسته است چند شعر را در یک طرز امتحان کند، یا با ملودی‌های ثابت، آهنگ‌های بیشتری خوانده باشد. یا فقط قصد تنوع داشته است. هر چه هست، این آهنگ‌ها وقتی در کنار هم شنیده می‌شوند، لطفی دارند.

در بین آثاری که من دارم، پنج آهنگ «گلدستۀ نزاکت حسنت که بسته است»، «دیگر به هجر یار مکن امتحان من» (در دو اجرا)، «ای نور دیده، دیدۀ تو دیده دیده‌ام» و «آسودگان گوشۀ دامان بوریا» در یک طرز خوانده شده است. من این طرز را خیلی خوش دارم و اکنون هر پنج آهنگ را یکجا منتشر می‌کنم.

 

 

گلدستۀ نزاکت حسنت که بسته است

شعر: بیدل. اجرای خانگی. ناتمام

گلدستۀ نزاکت حسنت که بسته است‌؟

کز بار جلوه رنگ بهارت شکسته است‌

از قطره تا محیط تسلّی سراغ نیست‌

آسودگی ز کشور ما رخت بسته است‌

(در اینجا استاد به تناسب مصراع «آسودگی ز کشور ما رخت بسته است» می‌گوید «حالا برای از این‌ها چه می‌خوانم‌؟» و چند بیت سیاسی می‌خواند.)

ز طبل و کرّ و نای سلطنت آواز می‌آید

که دنیا بیش از این چیزی ندارد، ترک شاهی کن‌ (بیدل)

سر شب سر قتل و تاراج داشت‌

سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت‌

به یک گردش چرخ نیلوفری‌

نه نادر به‌جا ماند و نه نادری‌

(ناتمام)

 

ای نور دیده‌! دیدۀ تو دیده دیده‌ام‌

شعر از رحمت بدخشی است و در آن با کلمۀ «دیده» با اشکال گوناگون هنرنمایی شده است. افزون بر این که خود استاد نیز بیت‌های بسیاری که «چشم» و «دیده» در خود دارد، در آهنگ درج کرده است، چنان که رسم اوست.

تو را نه من به غلط نور دیده می‌گویم‌

قسم به نرگس مستت که دیده می‌گویم‌

ای نور دیده‌! دیدۀ تو دیده دیده‌ام‌

گردیده‌ام من، نه چنین دیده دیده‌ام(۲)

با چشم کبود می‌برد دل‌

این فتنه بلای آسمانی است‌

گر دیده سوی دیدۀ تو دیده وا کند

گر دیده‌ام‌، به دیدۀ دزدیده دیده‌ام‌

صد نگه جایی که او باشد به هر سو می‌کنم‌

تا به تقریبی، نگاهی جانب او می‌کنم‌

تا چشم من به چشم آن پری‌چشم افتاد

از هر طرفی به چشم من چشم افتاد

خوش آن ساعت که تو مشغول بودی دوش در بازی‌

که من هم از تو پنهان با تو می‌کردم نظربازی‌

هر دیده دیده، دیده در ایام دیده‌ای‌

لیک همچو دیدۀ تو نه من دیده دیده‌ام‌(۳)

تا درون باغ چشم من به چشم گل فتد

گل فتد در چشم من‌، گر چشم من بر گل فتد

رحمت به دیده دیدۀ هر دیده دیده گفت‌

کم دیده‌ام چو دیدۀ تو نور دیده‌ام‌

۱. دربارۀ این شاعر و متن کامل و دقیق شعر اطلاعات خوبی ندارم. این قدر می‌دانم که او از شاعران متأخر افغانستان بوده است و فرزندش با عنوان «استاد بدخشی» احتمالاً زنده است. حسیب‌الله فضل در وبلاگ خود مطلبی در این مورد نوشته است و چند بیت از غزل را به این صورت نقل کرده‌است که البته به این نقل هم اطمینان کامل نیست.
ای نور دیده دیدهٔ تو دیده دیده ام
گردیده دیده ام نه چنین دیده دیده ام
کی دیده سوی دیده تو دیده واکند
گر دید هم به دیده دزدیده دیده ام
گردیده ام در عالم و هر دیده دیده ام
چون دیدهٔ تو دیده کجا دیده دیده ام
رحمت بدیده دیده هر دیده دید و گفت
کم دیده ام چو دیدهٔ تو نور دیده ام
نشانی:
http://www.afghanpedia.com/projects/libraries/articles/getarticle.jsp?article=38
۲. این مصراع در اصل گویا چنین است: گر دیده دیده‌ام، نه چنین دیده دیده‌ام.
۳. به نظر می‌رسد که در اصل چنین بوده باشد: لیکن چو دیدۀ تو نه من دیده دیده‌ام

 

دیگر به هجر یار نباشد توان من‌ (نسخۀ فراق)

شعر: ندیم کابلی

فراق، آنچه به من می‌کند سزاوارم

چرا که قدر وصال تو را ندانستم

دیگر به هجر یار نباشد توان من

یارب مکن به دوری او امتحان من

یارب مکن به بار دگر امتحان ما

برداشتیم پیش تو دست دعا، بس است (بیدل)

می‌توان داد به من خدمت خیاطی خویش

که به بالای تو عمری است نظر دوخته‌‌ام

نه هجران دانم و نی وصل، بیدل، این قدر دانم

که الفت عالمی را داغ کرد، آتش به بنیادش(۱) (بیدل)

من به حسرت دورگرد و مدعی مغرور وصل

ای محبت، خاک بر سر باد تأثیر تو را

هزار بار من این نکته کرده‌ام تحقیق

کسی که بد نکند، روز بد نخواهد دید

بدخواه کسان هیچ به مقصد نرسد

یک بد که کند تا به خودش صد نرسد(۲)

من نیک تو خواهم و تو بدخواهی من(۳)

تو نیک نبینی و مرا بد نرسد

نمک و سودۀ الماس شبیه‌‌اند به هم

به غلط هر که خورَد جان به سلامت نبرد

به خمّ باده نمک محتسب ز خامی کرد

به اهل میکده آخر نمک‌حرامی کرد

من‌بعد بوسه‌ای ز لب شکّرین تو

کردم اگر سؤال، بزن بر دهان من

تا مرا می‌خواستی، از جان، می‌خواستم تو را(۴)

تو نخواهی، من نخواهم، ای نگارا! جنگ نیست

دلگیر گشته باز ز من دلستان من

آیا کسی چه گفته به او از زبان من؟(۵)

شکایتی که رقیب از زبان من به تو گفت

ز دوری تو بمیرم اگر خبر باشم

رقیب گفت که «دو سه روزه می‌روم به سفر»

دعاش کردم و گفتم «هزار ساله روی»(۶)

بسیار معتبر شده پیشت رقیبِ سگ

آخر چرا نگاه تو آدم‌شناس نیست؟

دنیا همه چیز خود به ما داد ولی

چیزی که از او گرفتیم عبرت بود(۷)

تکبر به مردم زیان می‌رسانَد

ضررها به پیر و جوان می رسانَد

(گویا استاد ادامۀ این شعر را از خاطر می‌برد.)

مغرور به آن مشو که خوانی ورقی

زان روز حذر کن که ورق برگردد

شهی که تاج مرصّع صباح بر سر داشت

نماز شام ورا خشت زیر سر دیدم(۸)

۱. استاد «محبت عالمی را داغ کرد…» خوانده است
۲. در اصل چنین است: یک بد نکند تا به خودش صد نرسد.
۳. در اصل این است: من نیک تو خواهم و تو خواهی بد من.
۴. گویا در اصل این است: تا مرا می‌خواستی، می‌خواستم از جان تو را. شاعرش را نشناختم.
۵. این بیت، در اصل غزل ندیم، بیتِ دوم است. یعنی غزل دو مطلع پیاپی دارد به سبک بعضی غزل‌های بیدل.
۶. گویا در اصل چنین است: رقیب گفت: «دو سه روزه می‌روم به سفر / دعاش کردم و گفتم «هزار ساله روی»
۷. گویا در اصل چنین است: چیزی که گرفتیم از او، عبرت بود.
۸. دربارۀ این بیت در آهنگ «الا ای برچیده‌‌‌‌‌‌‌دامان، سرو آزادم» توضیح داده‌ام.

 

دیگر به هجر یار نباشد توان من‌ (نسخۀ گریه)

 دور از تو گریه هم نتوانم به کار کرد

ترسم که سیل اشکم از این دورتر برد

دیگر به هجر یار نباشد توان من

یارب مکن به دوری او امتحان من

یارب مکن به بار دگر امتحان ما

برداشتیم پیش تو دست دعا، بس است (بیدل)

دوری یاران همدم آفت جان بوده است

درد بی‌درمان که می‌گویند، هجران بوده است

گفتی‌: شب فراق تو بی ما چه می‌کنی‌؟

قربان شوم تو را، به خدا گریه می‌کنم‌

الهی سیه باد روز فراق

که یاران ز یاران جدا می کند

فراق تو، ای مایۀ شادی‌ام

چه گویم که با ما چه‌ها می‌کند

دلگیر گشته باز ز من دلستان من

آیا کسی چه گفته به او از زبان من؟

شکایتی که رقیب از زبان من به تو گفت

ز دوری تو بمیرم اگر خبر باشم

(از اینجا بلافاصله آهنگ پشتو «لوگر سو» شروع می‌شود. آن آهنگ را به صورت مستقل ذخیره کرده‌ام.)

 

آسودگان گوشۀ دامان بوریا

شعر این آهنگ از بیدل است. متأسفانه کیفیت صدا هیچ خوب نیست.

آسودگان گوشۀ دامان بوریا

مخمل خریده‌اند ز دکان بوریا

فرش من بوریه و فرش توانگر قالین

شیر قالین دگر و شیر نیستان دگر است

بر گیرودار اهل جهان خنده می‌زند(۱)

رند برهنه‌پای بیابان بوریا

لب‌بستۀ حلاوت کنج قناعتیم

نی بی‌صداست در شکرستان بوریا

سیرچشمی، ذرّۀ مِهر قناعت بودن است

پیش مردم اندکی، در چشم خود بسیار باش (بیدل)

وقت فتادگی مشو از دوستان جدا

این است نقش مسلک یاران بوریا

می‌توان در کلبۀ ما هم شبی را روز کرد

بوریا گر نیست، نقش بوریا افتاده است

خود بیا و حال ما بنگر که در ملک فنا

روزگار ما ز روز و شب جدا افتاده است

کلبه بر هم زن، نقوش بوریا را محو کن

در بساط فقر ما بنگر چه‌ها افتاده است(۲)

بی‌باک پا منه به ادبگاه اهل فقر

خوابیده است شیر نیستان بوریا

سربرهنه نیستم، دارم کلاهی چار ترک

ترک دنیا، ترک عقبا، ترک مولا، ترک ترک

۱. استاد «خنده می‌زند» خوانده است.
۲. از این سه بیت، بیت اول از شاعری ناشناس است و دو بیت دیگر از بیدل. داستان سرایش آن‌‌ها نیز چنین است: «روزی یکی از ارادتمندان، به محضر شاه فاضل (مرشد بیدل) معروض داشته بود که کلبۀ وی را به ورود خویش منوّر گرداند.  این بیت را نیز در آن معروضه ضمیمه نموده بود:
می‌توان در کلبۀ ما هم شبی را روز کرد
بوریا گر نیست، نقش بوریا افتاده است
شاه به بیدل اشاره فرمود تا آن معروضه را جواب دهد و واضح گرداند که ما را جهانی است که حتی نقش بوریا نیز در آن راه ندارد و نمی‌توانیم از این جهانی که آن را با جمعیت دل ساخته‌ایم، جدا شویم. بیدل بدون تأمل این اشعار را منظوم گردانید و به حضور شاه خواند و مورد تحسین و آفرین گردید:
خود بیا و حال ما بنگر که در ملک فنا
روزگار ما ز روز و شب جدا افتاده است
کلبه وسواس است و نقش بوریا زنگار طبع
کارِ ما با شیوۀ صدق و صفا افتاده است
بوریا و کلبه را در عالم ما بار نیست
هر کجا ماییم، نقش مدّعا افتاده است
کلبه آتش زن، نقوش بوریا را محو کن
در بساط فقر تا بینی چه‌ها افتاده است
تا نخواهد سوخت، از ما بر نخواهد داشت دست
نیستی ما را چو آتش در قفا افتاده است.» (خلیل‌الله خلیلی، فیض قدس، احوال و آثار میرزا عبدالقادر بیدل، تهران: مؤسسۀ انتشارات عرفان، ۱۳۸۶، صفحۀ ۴۷)
گفتنی است که استاد سرآهنگ بیت‌های بیدل را با اندکی تفاوت خوانده است.

 

از مردم زمانه ز بس حیله دیده‌ام

شعر این آهنگ را در یکی از صفحات وب به نام بیژن ترقی دیدم. ولی صحت این انتساب البته قابل تحقیق است. آهنگ یک اجرای خانگی است و ناقص است. فقط یک بیت از غزل اصلی و سه بیت شاهد برای آن خوانده شده است. احتمالاً‌بقیۀ آن ضبط نشده یا پاک شده است.

از مردم زمانه ز بس حیله دیده‌ام

چون آهوان ز سایۀ خود هم رمیده‌ام

در این زمانه دورنگی خوش است و بلهوسی

مدام خون خورد آن عاشقی که یکرنگ است

مرا به روز قیامت غمی که هست این است

که روی مردم دنیا دوباره می‌بینم

زمانه کج‌روشان را به بر کشد بیدل

هر آن که راست بود خار چشم افلاک است