نگاهی به شعر «آب» سهراب سپهری

در سال ۱۳۸۷ در مجلهٔ شعر منتشر شده است.

آب را گل نکنیم:

در فرودست انگار، کفتری می‌خورد آب.

یا که در بیشه‌ی دور، سیره‌ای پَر می‌شوید.

یا در آبادی، کوزه‌ای پُر می‌گردد.

آب را گل نکنیم:

شاید این آب روان، می‌رود پای سپیداری، تا فروشوید اندوه دلی.

دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب.

زن زیبایی آمد لب رود،

آب را گل نکنیم:

روی زیبا دوبرابر شده‌است.

چه گوارا این آب!

چه زلال این رود!

مردم بالادست، چه صفایی دارند!

چشمه‌هاشان جوشان، گاوهاشان شیرافشان باد!

من ندیدم دهشان،

بی‌گمان پای چپرهاشان جاپای خداست.

ماهتاب آن‌جا، می‌کند روشن پهنای کلام.

بی‌گمان در ده بالادست، چینه‌ها کوتاه است.

مردمش می‌دانند، که شقایق چه گلی است.

بی‌گمان آن‌جا آبی، آبی است.

غنچه‌ای می‌شکفد، اهل ده باخبرند.

چه دهی باید باشد!

کوچه‌باغش پُرِ موسیقی باد!

مردمان سر رود، آب را می‌فهمند.

گِل نکردندش، ما نیز

آب را گل نکنیم.

شعر «آب» از سهراب سپهری، دارنده‌ی خاصیتی جادویی است که در معدودی از آثار دورانهای کهن و یا امروز شعر فارسی می‌توان یافت، یعنی قابلیت مصداق‌یافتن هم‌زمان به حقیقت و مجاز.

منظور ما از این قابلیت چیست؟ این است که شعر از سوی خواننده، هم می‌تواند توصیفی ساده از یک واقعیت باشد و هم می‌تواند کاملاً نمادین دانسته شود.

ببینید، وقتی شاعر می‌گوید «آب را گل نکنیم» می‌توان تصوّر کرد که شاعر به راستی از گل نکردن آب در یک جویبار سخن می‌گوید و فراتر از آن، منظوری نداشته است. (دقت کنید که می‌گویم می‌توان تصوّر کرد و نه این که به واقع چنین است.)

اما از سویی دیگر، می‌توان تصوّر کرد و حتّی مدّعی شد که همه عناصر موجود در این شعر، حالتی نمادین دارند و در ورای هر یک، باید در پی حقیقتی دیگر بود. مثلاً این «آب را گل نکنیم» می‌تواند برای عوالم و حالات بسیاری از زندگی فردی و اجتماعی ما کاربرد می‌یابد.

شاید در آغاز به نظر بیاید که حفظ این دو خصوصیت متقابل، آن‌قدرها هم دشوار نیست، ولی اگر با یک بررسی اجمالی در گنجینه‌ی شعر فارسی، در پی شعرهایی باشیم که قابلیت حمل بر حقیقت و مجاز را به صورت توأم دارند، بسیار دست پُر بر نمی‌گردیم.

بسیار دور نمی‌رویم. حتی در همه شعرهای سهراب سپهری این دوگانگی متعادل را نمی‌توان یافت. مثلاً شعر «مسافر» (و به ویژه ابتدای آن) جنبه‌ی حقیقی قوی دارد، ولی آن‌قدرها قابل حمل به مصادیق مجازی دیگر نیست.

اتاق خلوت پاکی است

برای فکر، چه ابعاد ساده‌ای دارم

دلم عجیب گرفته است

خیال خواب ندارم

کنار پنجره رفت

و روی صندلی نرم پارچه‌ای

نشست.

و در مقابل، برای شعر «نشانی» می‌توان بسیار مصداقهای مجازی تراشید، ولی نمی‌توان آن را توصیفی از یک واقعیت دانست.

«خانه‌ی دوست کجاست؟» در فلق بود که پرسید سوار.

آسمان مکثی کرد.

رهگذر شاخه‌ی نوری که به لب داشت، به تاریکی شن‌ها بخشید

و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:

«نرسیده به درخت،

کوچه‌باغی است که از خواب خدا سبزتر است

و در آن عشق به اندازه‌ی پرهای صداقت آبی است.

به واقع رسیدن به چنان بیانی در یک شعر، همانند این است که پاره آهنی را میان دو قطب آهن‌ربا به گونه‌ای نگه داریم که به سوی هیچ‌کدام کشیده نشود و شما اگر این کار را تجربه کرده‌ایم، می‌دانید که تا چه مایه دشوار است.

باری، تا جایی که من دیده‌ام، بسیاری از شعرهای خوب فارسی، همانهایی‌اند که این خاصیت در آنها یافت می‌شود. من از شعرهای معروف عصر حاضر، مشخصاً به «آی آدمها» از نیمایوشیج، «کسی که مثل هیچ‌کسی نیست» از فروغ فرّخ‌زاد، «اسب سفید وحشی» از منوچهر آتشی، «زمستان» از مهدی اخوان ثالث و «روز ناگزیر» از قیصر امین‌پور اشاره می‌کنم.

ولی این خاصیت در شعر «آب» از کجا فراهم شده است؟ به گمان من از آنجا که شاعر به مظاهر عینی زندگی پرداخته است. در این شعر، بسیاری از لحظات واقعی و ملموس را می‌یابیم که البته به طرزی شاعرانه تصویر شده است. این که کبوتری آب بنوشد یا درویشی نان در آب تر کند و یا زنی کوزه به دوش بر لب آب بیاید، چیزی است که در این دنیا بسیار اتفاق می‌افتد. اینجا دیگر شاخه‌ی نوری بر لب رهگذری در کار نیست که به تاریکی شن‌ها بخشیده شود و ما به تردید افتیم که این نماد، حاصل چه حقیقتی است.

ولی شاعر با این‌همه درنگ‌کردن در جزئیات و چشمدیدهای ملموس، از ایجاد ظرفیتهای مجازی برای کلام هم غفلت نکرده است. او به واقع می‌کوشد که با هنرمندیها و آشنایی‌زدایی‌های بیانی، در سرتاسر شعر، این را هم گوشزد کند که بسیار سرگرم همین واقعیت نمانیم و در پی مصداقهای دیگری نیز باشیم. مثلاً «گل کردن آب» یادآور یک ضرب‌المثل نیز هست و به طور ضمنی، می‌تواند «ماهی گرفتن اشخاص سودجو» را هم یادآور شود. یا در جایی دیگر، می‌گوید «غنچه‌ای می‌شکفد، اهل ده باخبرند». به واقع او گاهی اندکی از واقعیت فاصله می‌گیرد، تا ما بالاخره فراموش نکنیم که یک شعر را می‌خوانیم و باید در پی تعمیم‌دادن آن به چیزهای گوناگون باشیم. شاید می‌توانست به نحوی بگوید «حتی اگر بچه‌ای متولد می‌شود، همه باخبر می‌شوند» و در آن صورت، البته بیان عینی‌تر می‌بود و نزدیک‌تر به واقعیت، ولی دیگر این قابلیت توسّع را نداشت، در حالی که «غنچه» را می‌توان هر چیزی تصوّر کرد و هر برداشتی از این عبارت داشت.

به همین گونه، می‌توانست به نحوی بگوید «کوچه‌باغش پُر آوازهای کوچه‌باغی باد» ولی در آن صورت دیگر دامنه‌ی مصادیق شعر محدود می‌شد و ظرفیت تأویلهای مجازی را نداشت.

ولی این همه‌ی قصه نیست و شعر «آب» علاوه بر این خاصیت جادویی و کمیاب، بعضی بدایع دیگر نیز دارد. یکی از اینها، جامعیت شعر از لحاظ پرداختن به جلوه‌ها و جنبه‌های مختلف موضوع است. شعر بسیار بلند نیست، ولی در آن بسیاری از جوانب یک زندگی ساده و طبیعی به تصویر کشیده شده است. حالا ما بگوییم این یک زندگی روستایی است یا یک زندگی شهری بی‌آلایش (در برداشت نمادین از شعر) فرقی نمی‌کند. مهم این است که در آن احساسات و ارزشهای متفاوتی را می‌توان یافت. در نیمه‌ی اول شعر که به واقع جنبه‌ی هشدار دارد، هم مراعات همنوعان را می‌توان یافت، هم مراعات دیگر جانداران و اجزای طبیعت را. کفتری که آب می‌خورد، کوزه‌ای که پر می‌شود، سپیداری که منتظر آب است و درویشی که نان در آب زده است، همه یک مجموعه را کامل می‌کنند. در کنار این احساسات انسان‌دوستانه و بل جهان‌دوستانه، البته سهراب سپهری از جمال‌دوستی و تغزّلی بسیار لطیف نیز فراموش نمی‌کند، در «روی زیبا دوبرابر شده است.» به راستی این «زیبا» می‌تواند اسم آدمی هم باشد، و ما می‌دانیم که در میان مردم روستا این اسم رایج است.

در نیمه‌ی دوم شعر نیز که البته جنبه‌ی تشویقی دارد، شاعر به جوانب مختلفی از یک زندگی آرمانی اشاره می‌کند. آن مردم صداقت دارند؛ از حال همدیگر باخبرند؛ خداباور هستند؛ دزدی نمی‌کنند (دیوارهایشان کوتاه است)؛ ارزش زیبایی و عشق را می‌دانند (می‌دانند که شقایق چه گلی است)؛ و مهم‌تر از همه نسبت به پیام اصلی این شعر وقوف دارند و با آن‌که اهل بالادست هستند (و این خود معنی ضمنی دیگری دارد) آب را برای پایین‌دستان گل نمی‌کنند.

و در کلام آخر، باید اشاره کنم به بعضی هنرمندیهای زبانی و موسیقیایی شاعر در این سروده. این شعر به واقع یک اثر نیمایی است، هرچند مصراع‌بندی آن کمابیش با شکل پیشنهادی نیمایوشیج تفاوتی دارد، بدین معنی که در بسیار جایها، چند جمله که بنا بر مقتضای وزن خویش می‌توانستند مصراعهایی مستقل باشند، در یک سطر نوشته شده‌اند. مسلماً شاعر در شعر نیمایی آزادی شعر سپید را ندارد؛ ولی همین، گاهی برایش توفیقهایی اجباری می‌آورد. مثلاً او ناچار می‌شود به جای «تا بشوید اندوه دلی»، بگوید «تا فروشوید اندوه دلی» و این البته زبان را برجسته‌تر ساخته است. همین‌گونه است آنجا که باید می‌گفت «درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب» و بناچار می‌گوید «دست درویشی…» و بدین ترتیب، ضمن رعایت وزن، یک مجاز هم به کار برده است، یعنی نسبت دادن فعل به دست، نه به خود شخص. پس ملاحظه می‌کنید که این تنگناهای وزن و قافیه آن‌قدرها هم برای یک شاعر خوب نگران‌کننده نیست.

در کنار اینها باید اشاره کرد به تناسبهایی از نوع تقارن «پَر می‌شوید» و «پُر می‌گردد» در دو مصراع پیاپی در آغاز شعر؛ واج‌آرایی با تکرار صامت «ش» در سطر «چشمه‌هاشان جوشان، گاوهاشان شیرافشان باد» و با تکرار صامت «پ» در مصراع «بی‌گمان پای چپرهاشان جاپای خداست.» ضمن این که در اینجا میان «پای» و «جاپای» هم تناسبی است.

اگر از اصطلاحات قدما استفاده کنیم، می‌توانیم گفت که این شعر، ردّالمطلع زیبایی هم دارد و این مصراع «آب را گل نکنیم» به واقع نیمه‌ی دوم شعر را به نیمه‌ی اول پیوند می‌دهد و دایره را کامل می‌کند.