در این پست سه آهنگ منتشر می‌کنیم که با هم شباهت بسیاری دارد. یکی «ای طبیب دردمندان، چارۀ کارم بکن» است و دیگری دو اجرا از آهنگ «ای طبیب مهربان، رحمی به آزار دلم».

 

 

ای طبیب دردمندان، چارۀ کارم بکن

شاعر این شعر را نشناختم. هم‌چنین بخشی از بیت دوم غزل هم برایم مبهم بود که با علامت (؟) مشخص کردم. (دقیقۀ ۶:۳۰) از دوستان در هر دو مورد طلب یاری دارم.

طبیبا! من به فکر ناقص خود خوب می‌دانم

که خواهد کشت من را چشم بیماری که من دارم

ای طبیب دردمندان، چارۀ کارم بکن

التفاتی بر دل رنجور و بیمارم بکن

رفتم به طبیب‌، گفتم از غایت درد

بیماری عشق را چه می‌باید کرد؟

خون دل و آب دیده شربت فرمود

گفتم که غذا، گفت جگر باید خورد

محبت‌پیشه‌ای، بگذار و خون شو

که درد عشق درمانی ندارد

نعش مظهر چو ز کویت گذرد چشم مپوش

آخر این مرده همان است که بیمار تو بود

رشک می‌آید مرا ای ناصح (؟)

ورنه می‌گفتم تماشای رخ یارم بکن

من بیدل علاج می‌کردم

مرض عشق اگر دوا می‌داشت (بیدل)

شبلی‌، آن پیر طریقت‌ارشاد

بود روزی ز قضا در بغداد

با مریدان به سخن هم‌دستان‌

برد شوقش سوی بیمارستان‌

دید افتاده جوانی چون ماه‌

با تنی لاغر و رخسار چو کاه‌

قامتش تازه نهالی موزون‌

لیک خم گشته چو بید مجنون‌

عشق در خرمنش افکنده شرار

برده از جان و دلش صبر و قرار

ناله‌ای در جگرش همهمه‌ای‌

داشت با خویش عجب زمزمه‌ای‌

آب حسرت ز مژه می‌افشاند

هر دم این بیت مکرر می‌خواند

مسیحا در علاجم گفت: روی یار کمتر بین

دوایم داد، لیک از زندگی فرمود پرهیزم

تا به کی باشم خمارآلودۀ رنج و الم

از شراب لطف خود یک بار سرشارم بکن

دارو مده طبیب، که درد است درد عشق

ما به نمی‌شویم و تو بدنام می‌شوی

در اینجا آهنگ پایان می‌یابد و یک راگ پیوسته به آن شروع می‌شود.

 

 

ای طبیب مهربان‌! رحمی به آزار دلم

نسخۀ پرسش

آهنگ طولانی است و آرام. استاد آن را در خانه خوانده است و احتمالاً در هنگامی که به خاطر بیماری‌ای در استراحت بوده است. تنها وسیلۀ موسیقی، هارمونیه‌ای است که او می‌نوازد. به همین سبب، آهنگ حزن خاصی دارد. جالب این است که او در این آهنگ فقط دو بیت از غزل اصلی را می‌خواند و بقیه شعرها، به تناسب شعر اصلی با موضوع بیمار و طبیب انتخاب شده است. این علاوه بر این که حضور ذهن او را نشان می‌دهد، جذابیتی خاص به این آهنگ غمگین داده است.

بیماری من چون سبب پرسش او شد

می‌میرم از این غم که چرا بهترم امروز  (امنی تبریزی)[۱]

ای طبیب مهربان‌! رحمی به آزار دلم‌

نبض دستم را چه می‌بینی‌؟ که بیمار دلم‌

دارو مده‌، طبیب‌! که دردی است درد عشق‌

ما به نمی‌شویم و تو بدنام می‌شوی‌

از حسرت لبهای تو مردم و طبیبان‌

تشخیص نمودند که این مرده شکر داشت‌

طبیب من به فکر ناقص خود خوب می‌داند

که خواهد کشت من را چشم بیماری که من دارم‌

کی دوا دارد طبیبا! درد بی‌درمان عشق‌

رنج بیجا می‌کشی اکنون تو در کار دلم‌

رفتم به طبیب‌، گفتم از غایت درد

بیماری عشق را چه می‌باید کرد؟

خون دل و آب دیده شربت فرمود

گفتم که غذا، گفت جگر باید خورد

هیچ دانی میوه را تأثیر شیرینی ز چیست‌

بس که در زیر زمین شکرلبان خوابیده‌اند

دستم گرفته است طبیب از پی علاج‌

این دست را مباد به آن دست احتیاج[۲]  (آصفی هروی)

مریضی رفت در نزد مسیحا:

علاج درد ما را کن‌، طبیبا!

مسیحا لعل گوهربار بگشود

دوای درد او را نسخه فرمود

تباشیر تبسّم‌، خرفۀ خال‌

ز عناب لب جانان دو مثقال‌

بکوب این جمله را در هاون دل‌

دوایت این بود، ای مرد عاقل‌!

از آن چشم تو مخمور است دایم‌[۳]

که هم بیمار و هم بیماردار است‌

شبلی‌، آن پیر طریقت‌ارشاد

بود روزی ز قضا در بغداد

با مریدان به سخن هم‌دستان‌

برد شوقش سوی بیمارستان‌

دید افتاده جوانی چون ماه‌

با تنی لاغر و رخسار چو کاه‌

قامتش تازه نهالی موزون‌

لیک خم گشته چو بید مجنون‌

عشق در خرمنش افکنده شرار

برده از جان و دلش صبر و قرار

ناله‌ای در جگرش همهمه‌ای‌

داشت با خویش عجب زمزمه‌ای‌

آب حسرت ز مژه می‌افشاند

هر دم این بیت مکرر می‌خواند:

ای طبیب مهربان‌…

بیمار عشق را ز لبت بوسه‌ای فرست‌

درمان من ز دست مسیحا نمی‌شود

مسیحای مرا از من بگویید

که من تا کی به بستر بگذرانم‌؟ (واقف لاهوری)

 

نسخۀ صندل

درد سر گم بود تا تدبیر صندل محو بود[۴]

صنعت بالین و بستر خلق را بیمار کرد (بیدل)

ای طبیب مهربان‌! رحمی به آزار دلم‌

نبض دستم را چه می‌بینی‌؟ که بیمار دلم‌

دستم گرفته است طبیب از پی علاج‌

این دست را مباد به آن دست احتیاج‌‌

مریضی رفت در نزد مسیحا:

علاج درد ما را کن‌، طبیبا!

مسیحا لعل گوهربار بگشود

علاج‌دوای درد او را نسخه فرمود

تباشیر تبسّم‌، خرفۀ خال‌

ز عناب لب جانان دو مثقال‌

بکوب این جمله را در هاون دل‌

دوایت این بود، ای مرد عاقل‌!

مسیحا در علاجم گفت‌: روی یار کمتر بین‌

دوایم داد، لیک از زندگی فرمود پرهیزم‌

کی دوا دارد طبیبا! درد بی‌درمان عشق‌

رنج بیجا می‌کشی اکنون تو در کار دلم

با تک‌بیت «هر دل نبرد چاشنی درد محبت‌ / این آتش بی‌رنگ نسوزد همه کس را» آهنگ پشتوی «داسی گرفتار یمه» شروع می‌شود.

 

پی‌نوشت‌ها

[۱] مکتب وقوع در شعر فارسی، احمد گلچین معانی، صفحۀ ۷۲۴.

[۲] این بیت در کتاب «آثار هرات» خلیل‌الله خلیلی ذیل نام آصفی، به این صورت آمده است: دست تو را گرفت طبیب از پی علاج / این دست را مباد به آن دست احتیاج.

[۳] مصراع به این صورت مشکل وزن دارد. شاید در اصل «از آن چشم تو مخمور است دائم» بوده است.

[۴] متن دیوان: درد سر کم بود…