منتشر شده در روزنامه قدس، شنبه ۵ شهریور ۱۳۷۳، صفحه ادبیات امروز
تمهید
گاه در تعریفها و معیارهاى قدما براى شعر به حرفهاى دقیقى برمىخوریم که از ژرفبینى خاصى خبر مىدهد و از این که تا چه حد در معناى آنچه مىگفتهاند، دقت نظر داشتهاند. باید بپذیریم که حسّاسیت قدما در قبال معنى کلمات و کاربردِ مناسب آنها ـ چه در شعر و چه در نقد آن ـ خیلى بیشتر از ما بوده است. ممکن است معیارهاى نقد آنها، اینک براى ما پذیرفتنى نباشد امّا لااقل روشن و مشخص هست و کاملاً مىتوان از نظر منطقى آنها را دستهبندى کرد و حوزه کاربردشان را مشخص نمود. شاید علت این دقت، گرایشى باشد که منتقدین قدیم ما ـ به تبع مطالعاتشان ـ به سمت فلسفه و منطق داشته و حتى خود گاهى فیلسوف و حکیم بودهاند، چنانچه مثلاً خواجه نصیرالدین طوسى چنین فردى است.
یک معیار قدیمى براى شعر داریم که نمىدانم از کجا آمده ولى مىگوید: «شعر را باید عوام بفهمند و خواص بپسندند.» این سخن بسیار ژرف است و علىرغم ظاهر سادهاش خیلى نکته در خود دارد. این که چرا در مورد «عوام»، از «فهم» سخن رفته و در مورد «خواص»، از «پسند» و اصلاً این بحث که اختلاف عوام و خواص در قبال شعر چیست و هر کدام از چه وجهى با شعر طرف مىشوند که ما از آنان انتظار جداگانهاى داریم. این بحثى است جالب که ما مىکوشیم به طرح و پاسخگویى سؤالهایى در آن بپردازیم.
نخست باید همان عبارت را بشکافیم و بعد، تلقى خویش را از هر یک از ارکان آن روشن کنیم و دست آخر، درستى آن حکم را مورد سنجش قرار دهیم. آن جا چهار مفهوم اصلى داریم: «عوام»، «خواص»، «فهم» و «پسند» و اینک باید هر کدام را بشناسیم.
عوام و خواص
عوام و خواص دو کلّى متباین هستند که مجموع آنها، سازنده جامعه بشرى است و هر آدمى بنا بر موقعیت فکرى خویش در یکى از این دو مجموعه قرار مىگیرد، مگر این که فاقد فکر، یعنى از جرگه مجانین باشد که حسابشان جداست. بنابراین، با شناخت یکى از این دو گروه، تکلیف آن یکى هم مشخص خواهد شد، یعنى اگر «خواص» را بشناسیم، «عوام» همه آنانىاند که از این دسته نیستند.
باید دید چه ویژگىهایى طبقه خواص را از کل جامعه بشرى متمایز مىکند. قطعاً ویژگىهاى جسمى یا قومى یا مادى یا… براى ما ملاک نیستند، هر چند عدهاى از آدمیان، خویش را به همین مناسبتها جزو خواص بشمارند، بلکه در بحث ارزیابى هنر، فهم و آگاهى افراد است که آنان را به این جرگه داخل مىکند.
پس وجه افتراق خواص، دانایىشان است، امّا چه نوع دانایىاى؟ ظاهراً در این باب دو نوع دانایى داریم:
یکى عقل و شعور و دانشى غیرتخصصى که بعضى آدمها به طور نسبى در همه زمینههاى علوم و معارف بشرى دارند. این دانایى ممکن است ناشى از تجربه باشد یا تحصیل، ولى به هر حال دارندهاش را متخصّص در یک هنر خاص نمىتوان گفت.
دیگر دانشى تخصصى است که بعضى افراد در رشتههاى هنرى دارند و به تبع آن، کارشناس همان رشته به شمار آیند.
با برداشت اول از دانایى، خواص همان نخبگان جامعهاند که از نظر فکر ـ و نه الزاماً مدرک و تحصیلات ـ در تراز بالاترى از عموم قرار مىگیرند. اینان مستقیماً هدایت فکرى جامعه را بر عهده دارند و اصلاح یا خرابىشان در عوام به شدت اثر مىگذارد. معلّمین، دانشگاهیان، روحانیون، هنرمندان، مسؤولان فرهنگى، روزنامهنگاران و دیگر کسانى از این دست، سازنده این طبقهاند.
و با برداشت دوم، خواص یک گروه مشخص و بارز در جامعه نیستند، بلکه براى هر یک از زمینههاى هنرى، ممکن است طبقه خواص جداگانهاى داشته باشیم که کارشناسان همان رشتهاند. با این تلقى، آن که در شعر جزو خواص است، ممکن است در نقاشى یک عام به تمام معنى باشد و یا برعکس.
حالا، خواص مربوط به معیار مورد بحث ما، کدام یک از این دو گروهند؟ بعداً به این برمىگردیم ولى به هر حال و با هر تلقىاى، عوام آنانىاند که خارج از این دسته جاى مىگیرند.
فهم شعر
درباره فهم شعر هم بسیار بحث شده و متأسفانه غالباً به نتیجه روشنى نرسیدهاند. شاید بتوان گفت یکى از معضلات اصلى شعر امروز نیز همین است که رابطه خودش را با مخاطب درنیافته و تا روشن نشود که فهم شعر چیست و که ها باید شعر را بفهمند، درگیر این مشکل خواهیم بود.
در یک تقسیم بندى ابتدایى، فهم انسان را مىتوان دو گونه دانست. یک تلقىاى که شخص به زعم خود از پدیدهاى دارد یعنى خودش چنین تصور مىکند که چیزى را درک کرده و دیگر درک واقعى و دقیق آن پدیده است. ما به نوع اول، فهم نسبى و به نوع دوم فهم مطلق مىگوییم. مثلاً از یک بیت شعر حافظ، هر کس برداشتى دارد و به تصوّر خودش آن بیت را فهمیده، ولى این فهم نسبى است. فهم مطلق را کسى خواهد داشت که همه جنبههاى تصویرى و معنایى بیت را به تمام و کمال درک کرده و برداشت او مساوى «هر آنچه در شعر هست» باشد.
فهم ما از پیرامون ـ مگر در بدیهیات ـ همواره نسبى است، مخصوصاً وقتى وارد دنیاى هنر شده باشیم. گذشته از اینها، از خود همان عبارت هم مشخص مىشود که کسى انتظار فهم مطلق شعر ـ و آن هم از سوى عوام ـ را ندارد. پس باید به همان فهم ناقص و نسبى بسنده کرد.
پسند شعر
امّا تعیین «پسند شعر» مثل فهم آن پیچیده و مشکل نیست چون فقط به مخاطب برمىگردد، در حالى که فهم از سویى به حقیقت آن پدیده ارتباط داشت و از سویى به دریافت انسان. فقط باید دید که منظور از پسند شعر، صِرف پذیرش آن است یا تأثیرپذیرى فکرى و عاطفى را هم انتظار داریم؟ یا به عبارت دیگر، اگر کسى مجذوب شعرى شد و تأثیر لازمه را هم از آن گرفت و به این حالت اقرار کرد، مىشود گفت که این شعر مورد پسند او واقع شده؟ یا نه، باید براى دریافت کیفیت شعر، به دلایل منتقدانهاى توسل جست؟
در دیدگاه ما اینها از هم جدا نیست یعنى کمال هنر، تأثیر حداکثر اثر هنرى بر مخاطب است و اگر شعرى این مایه از تأثیر را بر گروهى داشت، طبیعتاً مورد پسند آنان واقع شدهاست. بنابراین چون این هر دو جنبه با هم معادلند، براى دریافت میزان پسند مردم از شعر، به هر کدام که بخواهیم مىتوانیم تکیه کنیم. فقط نکته مهم این است که پسند ذوقى و عاطفى تا حدّى نسبى است و بستگى به عوامل زیاد دیگرى همچون شرایط روحى فرد، حال و مقام ارائه اثر هنرى، نوع ارائه و… دارد یعنى مثلاً شعرى که با لحن خوش دیکلمه مىشود خیلى مؤثرتر است از همان اثر وقتى به صورت مکتوب و با خطى نازیبا به دست مخاطب مىرسد.
مشکل دیگر در شناخت پسند ذوقى مخاطبین، این است که چون عواطف تابع معیار و قاعده خاصى نیستند، نمىتوان بهراحتى ارزیابى دقیقى نسبت به پسند مخاطبین بىشمار شعر داشت، مگر با آمارگیرىهاى دقیق و همه جانبه.
حاصل ارزیابی
پس در ارزیابى شعر، نظریات منتقدانه از مشاهدات ذوقى دقیقترند، مگر این که انعکاس مثبت یا منفى یک شعر در جمع مخاطبین، آن قدر بارز و شدید باشد که بدون نظرخواهى آمارى از تکتک افراد، بتوان به نتیجهاى قطعى رسید.
حالا این «نظریات منتقدانه» را چه کسانى مىتوانند بدهند؟ طبیعى است که از عوام نمىتوان این انتظار را داشت. خواص (با تلقى اول یعنى نخبگان فکرى جامعه) هم زیاد کارگشا نیستند چون این عرصه، عرصه نقد شعر است و اینان در این مقام فرق چندانى با عوام ندارند و باقى مىمانند کارشناسان شعر که قدرت تجزیه و تحلیل آن را بیش از همه دارند. پس تا اینجا معلوم شد آن «خواص»ى که باید شعر به پسند آنان برسد، چه کسانى هستند. حالا مىرویم روى نیمه دیگر بحث یعنى فهم و مخاطبین شعر در این حوزه.
به طور بدیهى باید پذیرفت کسانى باید شعر را بفهمند که مخاطبین آنند و شعر براى آنان سروده مىشود. حالا باید این گروه را پیدا کرد و دریافت که آنانى که باید شعر را بفهمند کیانند. اگر ما قائل به وجود وظیفهاى براى شاعر باشیم، آن وظیفه سمتدهى جهان به سوى یک وضعیت موعود و متعالى است. در رسیدن به تعالى، دو عامل مطرح مىشود، یک نفس حرکت و دیگر جهت آن.
آنچه خود حرکت را باعث مىشود، تأثیر عاطفى شعر است و آنچه به آن حرکت، جهت مىبخشد، تأثیر فکرى و معنوى آن. انسان به طور طبیعى چنین خاصیتى دارد. عواطف، او را به تلاش وا مىدارند و اندیشهها به او جهت مىبخشند.)
از سوى دیگر با یک دید غیرکارشناسانه امّا بدیهى مىتوان گفت که در جامعه، نفس حرکت را همواره عموم مردم (عوام) باعث مىشوند و جهتدهى آن بر عهده نخبگان فکرى جامعه است. به عبارت دیگر، شعر از رهگذر عواطف با عوام طرف است و از رهگذر اندیشه با اهل فکر و قلم که در دیدگاه ما این هر دو گروه در حوزه مباحث کارشناسى شعر، «عوام» به شمار مىآیند.
خلاصه این که شعر را باید مخاطبینش بفهمند و مخاطبین، کسانىاند که شعر برایشان سروده مىشود و آنان کسانى هستند که در تعالى جامعه بشرى نقش دارند یعنى مردم و نخبگان فکرى جامعه که همه در قبال شعر «عوام» شمرده مىشوند (اگر چه میزان عوام بودن آنها متفاوت است چون این نخبگان به هر حال در شناخت شعر یک سر و گردن از عامه مردم بلندترند.) پس مىتوان گفت شعر را باید عوام بفهمند چون آنان مىتوانند هدف نهایى شعر را برآورده سازند و شاعرانى که فقط براى دستاندرکاران مسایل شعر (شاعران و منتقدان و احیاناً بعضى شعر دوستان) شعر مىسرایند با تلقى ما کار عمدهاى در راستاى تعالى جامعه بشرى نمىکنند و تأثیر شعرشان فقط از کانال شاعران و منتقدانى که اتفاقاً جزو تأثیرگذاران فکرى جامعهاند، به جاى لازم مىرسد.
حالا درمىیابیم که چرا هر دو شرط پسند خواص و فهم عوام را در کنار هم ذکر کردهاند و به یکى از آنها بسنده نشده، چون شعرى که فقط پسند خواص را داشته باشد و بس، براى اعوام غیرقابل فهم خواهد بود یعنى همان فهم نسبى را هم به دنبال ندارد و کسى که حتّى به گمان خودش هم چیزى از شعر نفهمیده، هیچ استفادهاى از آن نخواهد برد. ممکن است منتقدین شعر به فهم خیلى خوبى هم رسیده باشند، امّا این شعر، قابلیت استفاده در جهت آن هدف متعالى را ندارد چون با عاملین حرکت و جهتدهى بیگانه مانده، نظیر شعر مثلاً یدالله رؤیایى[۱].
امّا شعرى که از پسند خواص دور باشد امّا به فهم عوام رسیده باشد، (نظیر شعر مهدى سهیلى) ـ با توجه به این که ما قابلپسندبودن واقعى و تأثیرپذیرى عاطفى را لازمه هم دانستیم ـ فاقد تأثیر لازم در حرکت و جهتبخشى به آن خواهد بود. چنین شعر و شاعرى ممکن است شهرت فراوانى هم پیدا کنند امّا این شهرت سودى به حال جامعه ندارد چون شعر از آنچه باید عامل تأثیر باشد، تهى است. غفلت از همین نکته باعث شده که عدهاى شعرهاى بازارى و نازل را فقط به این دلیل که اقبال بسیارى در جامعه یافتهاند، مؤثرتر از آثار عمیق و مؤثر (امّا کم برد) بدانند.
سمت دیگر این قاعده
معیار «فهم عوام و پسند خواص»، به طور غیرمستقیم دو حکم دیگر را هم متضمن است. اگر ما بپذیریم که خواص، در هر هنرى قدرت درک بیشترى از عوام دارند، نتیجه مىگیریم که فهم عوام، به طریق اولى فهم خواص را هم اثبات مىکند و برعکس پسند خواص ـ که به علت قدرت درک بیشتر خود مشکلپسند ترند ـ لاجرم پسند عوام را هم در پى خواهد داشت. به عبارت دیگر، اگر عوام ـ که قدرت درک کمترى دارند ـ در فهم شعر مشکل نداشته باشند، خواص هم حتماً مشکل ندارند و اگر خواص، اثرى را از لحاظ کیفیت پذیرفته باشند عوام هم علىالقاعده مىپذیرند (مگر این که نفهمیده باشند.)
پس از یک طرف قضیه ـ یعنى فهم عوام و پسند خواص ـ صادق باشد، آن طرف دیگر ـ یعنى فهم خواص و پسند عوام ـ هم خود به خود صادق خواهد بود و در واقع قدما با بیان نیمى از معیار، نیمه دیگر را هم تعیین کردهاند. آنان هر یک از دو وجه «فهم» و «پسند» را به گروهى نسبت دادهاند که بیشترین سختگیرى را نسبت به شعر از آن وجه خواهد داشت و قاعدتاً هر شعرى که از این امتحان دوگانه و سخت پیروز بیرون آید، شعرى است قابل قبول.
پرسشهای دیگر
حالا یک بحث دیگر پیش مىآید که آیا با این معیار، ما شعر را تابع خواست کسانى نکردهایم که ممکن است صلاحیت مواجهه با آن را نداشته باشند؟ آیا عوام و خواص هر جامعهاى داراى آن مایه از فهم و زیبایىپسندى هستند که براى شاعر قابل اتکا باشند؟ اگر عوام جامعهاى بیش از حد «شعر نفهم» و خواص بیش از حدس «کج سلیقه» باشند، تکلیف شاعر چیست و در این حالت، چطور مىتوان خواص را به سوى یک پسند سالم و عوام را به سوى فهمى عمیقتر هدایت کرد؟
ما گفتیم شعر را خواص بپسندند و این پسند، منتقدانه باشد. حالا مىگوییم معیارهاى این نقد چیست و اصلاً ما تکیهگاه محکم و مطلقى براى نقد شعر داریم یا نه؟
مىبینید که پرسش از دل پرسش مىجوشد و پاسخ مىجوید و بحث طلب مىکند و خدا مىداند که ما چقدر به این مباحث نیازمندیم. اگر این نوشته بتواند گشاینده بابى در این مباحث باشد مایه بسى خرسندى است.
[۱] ـ البته این بحث استثنایى هم دارد و آن موقعى است که عوام واقعاً در عدم فهم خویش مقصر باشند که در این صورت، باید فهم آنان را تقویت کرد.
پینوشت
[۱] ـ البته این بحث استثنایى هم دارد و آن موقعى است که عوام واقعاً در عدم فهم خویش مقصر باشند که در این صورت، باید فهم آنان را تقویت کرد.