بیدل با این وزن و قافیه و ردیف دو غزل دارد، یکی با مطلع «چشم وا کن، رنگ اسرار دگر دارد بهار» و دیگری «سیر گلزار که یارب در نظر دارد بهار» که بر این دومی مخمسی ساخته شده است و استاد سرآهنگ آن مخمس را خوانده است. گفتنی است که در آهنگ «چشم وا کن…» هم در عمل بعضی بیتها از غزل «سیر گلزار…» است.
چشم وا کن، رنگ اسرار دگر دارد بهار
گفتنی است که خواندن استاد در بعضی جایها با متن دیوان بیدل تفاوت دارد، از جمله «ای صبا، از کوی جانان…» که در اصل «ای نسیم…» است و «از گل و شبنم…» که در اصل «از گل و سنبل…» است. همچنین استاد «نه سروی جُست» میخواند که به نظر میآید درست آن، «نه سروی جَست» است.
چشم وا کن، رنگ اسرار دگر دارد بهار
آنچه در وهمت نگنجد جلوهگر دارد بهار
ساعتی چون بوی گل از قید پیراهن برآ
از تو چشم آشنایی اینقدر دارد بهار
بهار، نامۀ یاران رفته میآرد
گُلی که وا کند آغوش، در برش گیرید
جلوه تا دیدی نهان شد، رنگ تا دیدی شکست
فرصت عرض تماشا اینقدر دارد بهار
از خویش رفت زآمدِ پیغام یار، دل
دیوانه گشت باز ز بوی بهار، دل
ای خرد، چون بوی گل دیگر سراغ ما مگیر
در جنون سر داد ما را، تا چه سر دارد بهار
ای صبا[۱]، از کوی جانان میرسی، آهسته باش
همرهت بوی بهاری هست و من دیوانهام
از گل و شبنم[۲] به نظم و نثر سعدی قانعم
این معانی، در گلستان بیشتر دارد بهار
مو به مویم حسرت زخمت تبسّم میکند
هر که گردد بسملت، بر من نظر دارد بهار
برگریزان تو خوشتر بوَد از گلریزان
در بهار آن که تو را دیده، چه گلها چیده
زین چمن، بیدل، نه سروی جست[۳] و نه شمشاد رُست
از خیال قامتش دودی به سر دارد دارد بهار
امروز نسیم یار من میآید
بوی گل انتظار من میآید
وقت است کز آن جلوه به رنگی برسم
آیینهام و بهار من میآید
عید نوروز من آن است که پیشم باشی
گر نباشی تو، چه عید است و چه نوروز مرا
باز بر خود جلوه از رنگ دگر دارد بهار
چنان که گفتم این آهنگ بر اساس مخمسی بر غزل بیدل خوانده شده است. در بند آخر، دو مصراع «گل کند غربت کجا این منزل و مأوای وهم / چاک میسازد گریبان چون سحر مأوای وهم» را من خوب تشخیص ندادم و شاید درست پیاده نکرده باشم. به نظرم نباید هر دو «مأوا» باشد. اگر دوستان یاری کنند خوب است.
باز بر خود جلوه از رنگ دگر دارد بهار
جام می از ساغر گل بیشتر دارد بهار
همچو نرگس چشم حیران سربهسر دارد بهار
سیر گلزار که یارب در نظر دارد بهار
کز پر طاووس دامنبر کمر دارد بهار
چند بر روی کتان مهتاب میبایدشدن؟
صبحدم در یاد گل بیخواب میبایدشدن
گاه در جوش سحر بیتاب میبایدشدن
شبنم ما را به حیرت آب میبایدشدن
کز دل هر ذرّه طوفانی دگر داردبهار
عید نوروز من آن است که پیشم باشی
گر نباشی تو، چه عید است و چه نوروز مرا؟
نارسایی چون خزان در طینت این گلشن است
صبح را هم گریه از شبنم دلیل روشن است
بر بساط این چمن تا کی تو را ما و من است؟
رنگ دامنچیدن و بوی گل از خود رفتن است
هر کجا گل میکند، برگ سفر دارد بهار
نوحۀ بلبل به گل گرچه طرباندیش نیست
برگ برگ این چمن هم سینۀ بیریش نیست
گر تو را افسردهطبعی در مزاج خویش نیست
سیر این گلشن غنیمت دان که فرصت بیش نیست
در طلسم خندۀ گل بال و پر دارد بهار
گل کند غربت کجا این منزل و مأوای وهم
چاک میسازد گریبان چون سحر مأوای وهم
تا به کی ساغر کشی از بادۀ مینای وهم
چند باید بود مغرور طراوتهای وهم
شبنمستان نیست بیدل، چشم تر دارد بهار
یار شد بیپرده، دیگر تاب خودداری که راست؟
ای رفیقان! نوبهار آمد، کنون دیوانهام
[۱] در متن دیوان: ای نسیم.
[۲] در متن دیوان: از گل و سنبل.
[۳] استاد «جُست» خوانده است، ولی «جَست» به معنی «رویید» درست است.