از صفویه تا مشروطیت
هر شام، سرخیای که بر این نیلگون سماست
گردی ز قتلگاه شهیدان کربلاست
زین درد، ساکنان فلک در مصیبتاند
بر گریۀ ملائکه، خون شفق گواست
بینور گشته از دم شمشیر کین شام
شمعی کز او چراغ سحرگاه را ضیاست
آن به که جا کنیم در آب سرشک خویش
زینگونه آتشی که از این غم به جان ماست
شد جامهاش کبود جهان را از آسمان
عالَم برای آل نبی تعزیتسراست
آن سر که بود تاج کرامت بر او، چرا
در خون چون آفتاب به شام از بدن جداست؟
شاهی که آب خضر از او گشت جانفزا
لبتشنه داده جان به بیابان کجا رواست؟
آنچه خواندید، چند بیت بود از قصیدۀ نظام استرابادی شاعر قرن نهم هجری در سوگ شهیدان کربلا، و ما آن را به این مناسبت برگزیدیم که سلسلۀ بحثهای شعر مذهبی و شعر عاشورایی، به دورۀ تیموری و صفوی یعنی قرنهای نهم تا دوازدهم هجری رسیده است.
با هجوم مغولان به سرزمینهای کنونی فارسیزبانان در قرن هفتم هجری، یک سلسله تحولات در فرهنگ و اجتماع این منطقه پدید آمد که بر ادبیات نیز تأثیر گذاشت. سقوط سلسلههای حکومتی همچون خوارزمشاهیان و سلجوقیان و نیز فروپاشی حکومت عباسی بغداد، شعر درباری را نیز کمابیش از رونق انداخت و زمینه برای مفاهیم دیگری همچون عرفان و تصوّف بیشتر فراهم شد.
از سوی دیگر، با شکستن سلطۀ آهنین این حکومتها، استبداد مذهبی حاکم در قرنهای پنجم تا هفتم نیز کاهش یافت و پیروان مذاهب مختلف، مجال اظهار وجود بیشتری پیدا کردند.
با تشکیل دولت تیموری به دست فرزندان و فرزندزادگان امیر تیمور کورگانی، این آزادی مذهبی افزایش یافت، چون آنها نوعی تساهل و آزاداندیشی را در سلوک خویش حاکم کردند که پیش از این کمتر سابقه داشت. دکتر ذبیحالله صفا در کتاب تاریخ ادبیات خویش، چنین اظهار نظر میکند: «اگرچه پادشاهان و شاهزادگان تیموری، خود بر مذهب حنفی بودند، اما تصور نمیرود که معتقدان سایر مذاهب سنت و شیعیان را به پیروی از مذهب خود مجبور کردهباشند و حتی قرینههایی موجود است که از آزادمنشی و آزاداندیشی برخی از شاهان و شاهزادگان در امر مذهب حکایت دارد.»
پس عجیب نبود اگر در دوران تیموریان، شاعران و نویسندگانی بیتعصّب، آزاداندیش و علاقهمند به اهل بیت ظهور کنند، همچون مولانا نورالدین عبدالرحمان جامی و ملاّ حسین واعظ کاشفی.
شخصیت واعظ کاشفی، برای بحث ما اهمیتی ویژه دارد، چون او مؤلف یکی از مشهورترین کتابهای مرثیه و منقبت اهل بیت در تاریخ اسلام است، یعنی کتاب روضۀالشهدا.
این دانشمند بزرگ، از اهالی بیهق سبزوار بوده است، یعنی خاستگاه ابوالفضل بیهقی مورخ مشهور. او به خاطر صدای دلنشین و مهارتی که در وعظ و خطابه داشت، به زودی مشهور شد و از سبزوار، به هرات یعنی تختگاه تیموریان آمد و با عبدالرحمان جامی آشنا شد. شاید به واسطۀ همین آشنایی بود که به سلک متصوفان سلسلۀ نقشبندی درآمد، که جامی نیز از هواداران این سلسله بود.
واعظ کاشفی آن قدر در وعظ و خطابه مشهور شد که در چند مسجد و مدرسۀ مشهور آن زمان همچون مسجد جامع و مدرسۀ سلطانی و دارالسیادۀ سلطانی بر منبر میرفت و تا آخر عمر بدین خدمت اشتغال داشت. شادروان استاد خلیلالله خلیلی در کتاب «آثار هرات» دربارۀ این خطیب مشهور، چنین میگوید: «واعظ کاشفی به قول امیرعلیشیر نوایی از اسفزار است و در شهر هرات تربیه یافته. تقریباً بیست سال آخر عمر خود را به امر معروف در این سرزمین مشغوف بوده، گاهی در مسجد جامع و گاهی در سر چهارسو و گاهی هم به مدرسۀ نظامیه اهالی هرات به راه اصلاح و صواب و اکتساب ترقیات مرجع و مآب دعوت میفرمود.
مولانا حسین واعظ در علم نجوم و انشأ چنان قدرت داشت که هیچ کس با او برابری کرده نمیتوانست. مواعظ و وصایا را هم به زبانی ادا میفرمود که با او کسی به آن سوز و تأثیر و آن جامعیت کلمات و آن زرنگی آهنگ و صدا همپایه نمیگردید. و الحق حضرت مولانا خواه در نظم و خواه در نثر قلم جادوطراز و قریحۀ سحرانبازی داشته و یکی از نوابغ علما و مقتدرین موشکافان ادبی هرات به شمار میروند. آثار قلمیشان در هر شعبه با یک صورت و صدای زنده عالم اسلام را فرا گرفته و بارها به طبع رسیده است.»
اما کتاب معروف او که تا کنون نام آن در میان مردم برجای مانده است، روضۀالشهدا است که در ذکر مصیبت اهل بیت و واقعۀ کربلا نوشته شده است. این کتاب آن قدر اعتبار یافت که خواندنش در همۀ محافل تعزیت شهدای کربلا رواج یافت، به گونهای که نام «روضهخوانی» که اینک به این محافل داده میشود، از همین کتاب باقی مانده است.
O
گفتیم که عوامل مختلفی سبب شد که در این دوره، مذهبیسرایی در کنار دیگر اشکال شعر فارسی موقعیتی خاص پیدا کند و بعضی از اراتمندان اهل بیت به سرودن شعرهای مدح و منقبت مشهور شوند. از جملۀ این شاعران، ابن حسام خوافی است.
ابن حسام خوافی که به ابنحسام خوسفی نیز مشهور است، دهقانی زاهد از مردم خوسف خراسان بوده است. او که از عالمان دین بود و بر فنون ادب تسلّط داشت، در سلوک شاعری خویش از مدح و ستایش امرا و حاکمان عصر پرهیز کرد و به حمد و ستایش خداوند و نعت پیامبر و منقبت ائمه پرداخت. البته در کنار اینها، شعرهایی نیز در زهد و تقوی و پند و حکمت دارد. او را میتوان یک شاعر صرفاً مذهبی به شمار آورد.
این شاعر، همچنان منظومهای دارد با عنوان «خاوراننامه» که در آن به ذکر جنگهای حضرت علی علیهالسلام در سرزمین خاوران پرداخته است. این کتاب از روی یک کتاب عربی، به نظم فارسی سروده شده است.
O
در اوایل قرن دهم هجری پدیدهای دیگر ظهور کرد که به شعر ولایی فارسی هویتی تازه بخشید و آن، چیزی نبود جز تشکیل سلسلۀ حکومتی صفوی به دست شاهاسماعیل صفوی، آن پادشاه جوان، شجاع و متشرّع.
صفویان در اصل، یک خانوادۀ روحانی و اهل طریقت بودند که نسب به شیخ صفیالدین اردبیلی میبردند. اینان با اعتقادی شدید و تعصّبآمیز که به تشیع داشتند، یک سلسله حکومتی شیعی را بنیاد نهادند. پس بیجهت نیست که گفته شود مهمترین انگیزه و دستاویز برای این پادشاهان در حکومتکردن و فتوحات، علایق مذهبی بوده است تا گرایشهای قومی و زبانی.
شاهان صفوی در اصل ترکزبان بودند و چندان عنایتی به شعر و ادب فارسی نداشتند. از سویی دیگر، جهانگشایی و درگیریهای داخلی و بیرونی، به آنها چندان مجال ادبپروری نمیداد. آنان همچنان به خاطر گرایش شدید مذهبی خویش، بیشتر به پرورش و حمایت علمای دین همّت میکردند و به همین لحاظ، دورۀ آنان ظهور دانشمندان بزرگی همچون شیخ بهایی، میرداماد، میر فِنْدِرِسکی و صدرالمتألهین شیرازی را با خود داشت. صفویان، همچنان به خوشنویسی، تذهیب، کاشیکاری، معماری و دیگر هنرهای تجسّمی علاقه داشتند و به همین لحاظ، آثار بسیاری از این هنرها از روزگار صفوی باقی مانده است.
چنین بود که در عصر صفویان هم علوم دینی رشد بسیاری کرد و هم هنرهای ظریفه. ولی شعر و ادبیات در دربار آنان چندان خریداری نداشت و بسیاری از شاعران بزرگ آن روزگار، به ویژه آنان که در پی یک دربار غنی و ادبدوست میگشتند، این سرزمین را ترک کردند و به هندوستان رفتند، یعنی تختگاه کورگانیان هند.
اما سیاست مذهبی صفویان، لاجرم نوعی خاص از شعر را به خوبی حمایت میکرد و آن، شعر مذهبی بود که موضوع بحث ماست. مشهور است که محتشم کاشانی شاعر بزرگ آن روزگار، مدیحهای در ستایش شاه طهماسب اول صفوی نوشت، ولی شاه صفوی بر خلاف سلاطین قبل که به این چیزها علاقه داشتند، از شاعر خواست که به جای مدایح سلطانی، مراثی و مناقب اهل بیت را به نظم آورد، و میگویند همین امر، موجب سرایش ترکیببند مشهور محتشم در سوگ شهدای کربلا شد.
چنین بود که به نسبت دیگر گونههای شعر فارسی، شعر مذهبی و ولایی رونقی بیسابقه یافت و شاعران بسیاری به مرثیه و منقبت اهل بیت مشهور شدند. ولی این واقعیت را نباید انکار کرد که بسیاری از این شعرهای مذهبی، سطحی و کمبهره از معارف دین بود.
ما در قسمتهای پیش، از نوعی شعر مذهبی یاد کردیم که در ظاهر، به مناسبت خاصی سروده نمیشد و در منقبت فردی خاص هم نبود، ولی شاعر در آن خود را به بیان معارف دین و شرح آیات و احادیث ملزم میکرد. آثار سنایی غزنوی و مولانای بلخی، نمونههایی برجسته از این گونه شعر هستند.
ولی در شعر صفوی قضیه برعکس است، یعنی شاعران میکوشند که برای همه مناسبتهای مذهبی و برای همه ائمۀ دین شعر بگویند، ولی این شعرها آنقدرها از پشتوانۀ فکری محکمی برخوردار نیست و نمیتوان همانند شعر سنایی و ناصر خسرو و دیگران، از آنها چیزی یاد گرفت و با گوهر دین آشنا شد.
حتی گاهی توصیفها و تشبیههایی که در این شعرها برای ائمه به چشم میخورد، همانند سخنانی است که برای شاهان گفته میشود و در اینجا فقط جای ممدوح عوض شده است. یعنی مثلاً شاعر این عصر، حضرت امیرالمؤمنین را چنان توصیف میکند که شاعر دورۀ غزنوی، محمود غزنوی را توصیف میکرد.
به این لحاظ، اگر در پی یافتن گوهر دین و تعلیمات دینی در شعر این دوره باشیم، بسیار دست پر بر نخواهیم گشت، مگر در شعر عالمان دینی همچون شیخ بهایی و میرداماد که آن هم غالباً با اصطلاحات فلسفی و واژگان عربی همراه است و رنگ و بویی کاملاً عالمانه دارد. قصیدۀ مشهور میرفندرسکی دربارۀ اندیشۀ افلاطونی، نمونهای بارز برای این گونه شعر است:
چرخ با این اختران نغز و خوش و زیباستی
صورتی در زیر دارد هرچه در بالاستی
صورت زیرین اگر با نردبان معرفت
بررود بالا، همان با اصل خود یکتاستی
این سخن را درنیابد هیچ فهم ظاهری
گر ابونصرستی و گر بوعلی سیناستی
جان اگر نه عارضاستی زیر این چرخ کهن،
این بدنها نیز دایم زنده و برپاستی
هرچه عارض باشد، آن را جوهری باشد نخست
عقل بر این دعوی ما شاهدی گویاستی
O
گفتیم که مضمون و محتوای اصلی شعر مدح و منقبت در شعر قبل از صفوی را ستایش ائمه، به ویژه حضرت امیر المؤمنین علی علیهالسلام تشکیل میدهد و در آن دورهها، ما شعرهای بسیاری که خاص برای واقعۀ کربلا سروده شدهباشند، سراغ نداریم. آثاری همچون قصیدۀ سیف فرغانی در سوگ سیدالشهدا، بسیار انگشتشمار و اندک هستند. پرداختن اغلب شاعران ما به این موضوع، بسیار گذرا و اشارهوار بوده است.
در دورۀ صفوی، وضعیت فرق میکند و یکی از مضامینی که در این عصر رواج بسیار مییابد و شعرهای خوبی در آن سروده میشود، سوگ و مرثیۀ شهدای کربلاست.
شواهد تاریخی حکایت میکند که در روزگار صفوی، محافل عزاداری برای شهدای کربلا رونق بسیاری داشته و وجود این محافل، نیاز به شاعران مرثیهسرا را نیز افزایش میدهد. چنین است که ترکیببند محتشم سروده میشود و بسیار شعرهای دیگر به تقلید از آن نیز پدید میآید.
پرداختن تفصیلی به شعر محتشم و مرثیههای دیگر شاعران آن عصر، در این مجال نمیگنجد و باید شما را حواله دهیم به قسمت بعد که در آن، به تفصیل به این مشهورترین سوگسرودۀ دورۀ صفوی و دیگر شعرهای برجستۀ آن دوران، خواهیم پرداخت.
این برنامه را با بخشی از یک قصیدۀ کاتبی نیشابوری شاعر دورۀ تیموری به پایان میرسانیم که شعری است زیبا و احساسبرانگیز.
این سرخی شفق که بر این چرخِ بیوفاست
هر شام، عکس خون شهیدان کربلاست
از مرقد مرصّع شهزاده لمعهای است
صندوق آسمان که پُر از درّ بیبهاست
ای دل! محرّم است، اگر محرمی، بنال
کز آه و ناله، نُه حرم چرخ پُرصداست
تنها نه خضر داشت چو ماهی دلِ تپان
آب حیات نیز سیهروی زین عزاست
بر خواب چون شکوفه روا کی بود سری
کو میوۀ دل چمنآرای مصطفاست
آن خس که رودِ بحر کرم را نداد آب
یک آب خوش نخورد، به بیآبی آشناست
رود علی است تشنه و ما را برای او
دریاست چشم و هر مژه برتر ز چشمهاست
محتشم و ترکیببند او
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخِ صور خاسته تا عرش اعظم است…
خوانندگان ما حتماً با این شعر آشنایند و شاید بارها آن را در مراسم عزاداری شنیدهاند. این، بیتهای نخست ترکیببند معروف محتشم کاشانی در سوگ شهدای کربلا بود که به دوازدهبند محتشم مشهور است.
دوستان اگر خوانندۀ قسمت پیش از این سلسله مطالب بوده باشند، نیک میدانند که بحث ما به بررسی یکی از دورانهای اوج شعر عاشورایی رسیده بود، یعنی قرنهای دهم تا دوازدهم هجری. گفتیم که در این دوره، شعرهای بسیاری برای این واقعه سروده شد که هرچند از لحاظ پشتوانۀ فکری و فرهنگی به آثار مولانا و سنایی و حافظ و امثال اینها نمیرسد، از لحاظ پرداختن صریح به واقعۀ کربلا اهمیت دارد. ترکیببند محتشم معروفترین این شعرهاست و ما در این قسمت، درنگی میکنیم بر این شعر مفصّل. اما پیش از آن، باید به اجمال با شاعرش آشنا شویم.
محتشم کاشانی شاعر قرن دهم هجری است و در اواخر این قرن درگذشته است. او بازرگانزادهای بود ثروتمند که در جوانی شغل پدر یعنی بازرگانی را پیشه کرد، ولی به زودی از آن دست کشید و به شاعری پرداخت.
محتشم همچنان که از نامش بر میآید، فردی بود متموّل و زندگیِ با جلال و شوکتی داشت. در دوران شاعری نیز چون با دربارهای عصر خویش رابطۀ نیکو داشت، روزگار را به آسایش میگذراند.
او مدایح بسیاری در حق حاکمان عصر خویش همچون شاه تهماسب صفوی و غیاثالدین میر میران حاکم یزد و نیز جلالالدین اکبر پادشاه کورگانی هند سروده و از آنان صلهها و پاداشهایی گرفته است. اما چگونه شد که این شاعر مدیحهسرا، چنین عنایتی به شعر مذهبی نشان داد؟ دکتر ذبیحالله صفا در تاریخ ادبیات خویش در این مورد چنین مینویسد:
«نوشتهاند که روزی قصیدهای در مدح تهماسب صفوی و شاهزاده پریخان خانم فرستاد. ولی شاه پس از شنیدن آن، فرمودند که من راضی نیستم که شعرا زبان به مدح و ثنای من آلایند. قصاید در شأن شاه ولایتْپناه و ائمۀ معصومین علیهمالسلام بگویند، صلۀ اول از ارواح مقدسۀ حضرات و بعد از آن از ما توقع نمایند…»
چنین بود که ترکیببند محتشم به عنوان مشهورترین مرثیۀ آن عصر در شعر فارسی پدید آمد و تا قرنها شهرتی ویژه یافت، بهگونهای که آذر بیگدلی شاعر عصر قاجار مینویسد که این ترکیببند، در اکثر بلاد اسلام بین الخاص و العام مشهور است.
O
حال باید به ساختار کلی این اثر بپردازیم و سیر محتوایی آن را بررسی کنیم. این شعر، چنان که از نامش پیداست، در قالب ترکیببند سروده شده و هر ترکیببند، در واقع تعدادی غزل پیوسته به هم است که در انتهای هر غزل، یک بیت مستقل دارد.
در شعر فارسی، ما دو ترکیببند بسیار مشهور داریم، یکی از آنِ جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی در ستایش پیامبر اکرم(ص) است و دیگری، همین ترکیببند محتشم که دوازده بخش دارد و به همین اعتبار، «دوازدهبند محتشم» نیز خوانده میشود.
محتشم در این شعر کوشیدهاست که واقعۀ کربلا را از جوانب گوناگون و در مقاطع مختلف آن، در بندهای مختلف به تصویر بکشد. شعر با یک لحن پرسشی شروع میشود و بدین ترتیب، شنونده را تا چند بیت در حالت انتظار و تعلیق قرار میدهد و آنگاه در انتهای بند اول، روشن میدارد که از واقعۀ کربلا سخن میگوید، آنجا که میگوید.
خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین
پروردۀ کنار رسول خدا، حسین
شاعر در بند دوم به وقایع دردناک پیش از واقعۀ کربلا همچون شهادت حضرت علی(ع) و امام حسن مجتبی(ع) اشاره میکند و بدین ترتیب، گوشزد میکند که واقعۀ کربلا دارای چنین پیشزمینههای تاریخی بوده است.
بر خوان غم چو آدمیان را صلا زدند
اول صلا به سلسلۀ انبیا زدند
نوبت به اولیا چو رسید، آسمان تپید
زآن ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
پس آتشی ز اخگر الماسپارهها
افروختند و بر حسن مجتبی زدند
وآنگه سرادقی که مَلَک محرمش نبود،
کندند از مدینه و در کربلا زدند
با تیشۀ ستیزه در آن دشت، کوفیان
بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند
اینجاست که وارد متن قضیه میشود و از این پس، به طور مشخص به واقعۀ کربلا میپردازد. در بندهای بعد نیز به مقاطع مختلف این واقعه اشاره میکند اما در عین حال، میکوشد که یک وقایعنگار صرف نباشد بلکه برداشتی شاعرانه از آن ارائه دهد.
درواقع هنرمندی مهم محتشم کاشانی این است که بسیار به جزئیات نپرداخته و شعر را در حد یک واقعهنگاری ساده پایین نیاورده است. از آن سوی نیز از متن جریان دور نشده و به تخیلات سرگرم نشده است. گاه به صحنه نزدیک میشود و گاه به شکلی هنرمندانه از آن فاصله میگیرد و به دیگر جوانب آن توجه میکند.
این دور و نزدیکشدن پیاپی به متن واقعه، باعث شده است که این شعر هیچگاه به یکنواختی و ملالانگیزی نکشد و همواره غیرمنتظره و جذاب باقی بماند. شنونده در هر بند نمیداند که در بند بعدی چه گفته خواهد شد و به همین لحاظ، همواره در انتظار و اشتیاق باقی میماند.
تنوّع مضامین در این شعر نیز قابل توجه است. هرچند شعر به طور کلی برای واقعۀ کربلا سروده شده است، شاعر کوشیده است که هر بند را به بخشی از این واقعه اختصاص دهد و در عین حال، گاه مضامینی جدا از ولی مرتبط با آن را نیز به نظم کشد. مثلاً در بند ششم، صحنۀ قیامت را ترسیم میکند و این را شرح میدهد که اگر در آنجا به جرایم عاملان این مصیبت بپردازند چه روی خواهد داد.
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند،
یکباره بر جریدۀ رحمت قلم زنند
ترسم کز این گناه، شفیعانِ روز حشر
دارند شرم کز گنه خلق، دم زنند
دست عتاب حق بدر آید ز آستین
چون اهل بیت، دست در اهل ستم زنند
آه از دمی که با کفن خونچکان ز خاک
آل علی چو شعلۀ آتش علم زنند
فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت
گلگونکفن به عرصۀ محشر قدم زنند
جمعی که زد بههم صفشان شور کربلا،
در حشر، صفزنان صف محشر به هم زنند
از صاحب حرم چه توقّع کنند باز
آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند؟
و در واپسین بیت این بند باز دوباره به یک مقطع از واقعۀ کربلا اشاره میکند و بدین ترتیب، مانع گسستگی جریان محتوایی شعر میشود:
پس بر سنان زدند سری را که جبرئیل
شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل
O
ترکیببند محتشم بعداً مورد تقلید بسیار واقع شد و بسیاری از شاعران از آن عصر تا کنون شعرهایی در همین قالب و حال و هوا سرودند، ولی هیچیک از آنها نتوانست با این شعر برابری کند. به راستی چرا این شعر در نوع خودش همچنان بیرقیب ماند؟
یکی از امتیازهای شعر محتشم نسبت به مرثیههای دیگر شاعران، حفظ تعادل و میانهروی در آن است. بسیار دیده شده است که شاعران مذهبی یا حتی بعضی واعظان و مرثیهخوانان، برای متأثرساختن شنوندگان، در بیان مظلومیت شهدای کربلا اغراق میکنند و حتی گاه سخنانی را بر زبان میآورند که از آنها بوی خفّت و تحقیر میآید.
گاه نیز شاعرانی برای حفظ شأن این شهدا، در شرح مصایب آنان کوتاهی میکنند و چنین میشود که شعرشان از لحاظ عاطفی و احساسی کم میآورد. حفظ تعادل در این میان بسیار سخت است و کمتر شاعری موفق به این کار شده است.
محتشم از معدود شاعرانی است که توانستهاست ضمن بیان سوزناک واقعۀ کربلا، از سخنان اغراقآمیز و غیرواقعی که دور از شأن سیدالشهدا و یاران اوست پرهیز کند و بدین ترتیب مسیر تعادل را بپیماید.
این تعادل، در دیگر جوانب شعر نیز به چشم میخورد. مثلاً این شعر نه بیش از حد کوتاه است که مطلب در آن ناتمام بماند و نه آنچنان بلند است که برای شنونده ملالآور شود. بیان آن نه بسیار ساده و عامیانه است که از شعریت افتاده باشد و نه آنچنان پیچیده و فنّی است که برای دریافت آن محتاج به دانستن صنایع ادبی باشیم.
برای این که بتوانیم مقایسۀ بهتری میان شعر محتشم و پیروان او بکنیم، بد نیست که به یک بند از ترکیببند صد و بیست و هشت بندی میرزا احمد صفایی جندقی گوش فرا دهیم. این شعر هم البته زیبا و تأثیرگذار است، ولی آن یکدستی و تعادل شعر محتشم در آن دیده نمیشود. گاه بسیار اوج میگیرد و گاه نیز بسیار فرود میآید.
O
تا اینجا امتیازهای ترکیببند محتشم کاشانی را که باعث جاودانگی این اثر شده است، برشمردیم. اما نباید از یاد برد که این شعر و دیگر شعرهای آن دوره با اینهمه تأثیرگذاری عاطفی، از جهاتی نیز قابل تأمل و نقد به نظر میآیند، از جمله از نظر اندیشه و پشتوانۀ فکری.
واقعیت این است که تلقی غالب مردم آن دوره از واقعۀ کربلا، صرفاً یک تلقی عاطفی بوده است، یعنی آنان کمتر به دلایل و عوامل این قیام و نیز تأثیرات اجتماعی و سیاسی آن نظر داشتهاند. شاعران نیز از این امر مستثنی نیستند. به همین لحاظ، در شعر محتشم و پیروان او، از جوانب سیاسی و اجتماعی و حماسی واقعۀ کربلا خبری نیست. آنها صرفاً به بیان سوزناک واقعه میپردازند و کمتر در پی عوامل پدیدآورندۀ این رویداد مهم در تاریخ اسلام هستند.
به همین ترتیب، این شاعران به زمینههای پیدایش این قیام و تأثیرات بعدی آن در جامعۀ اسلامی نیز چندان کاری ندارند. در نظر آنها واقعۀ عاشورا از روز نهم محرم سال ۶۱ هجری شروع شده و در عصر روز دهم خاتمه مییابد. فقط بعضیها کاروان اسرا را تا شام نیز تعقیب میکنند و باز هم قضیه خاتمهیافته تلقی میشود.
شعر بیشتر شاعران آن عصر از یک نگرش تاریخی و سیاسی خالی است و به همین لحاظ، صرفاً در بیان جوانب عاطفی قضیه خلاصه میشود. ترکیببند محتشم نیز با همه زیبایی و تأثرانگیزی خویش، این محدودیت نگرش را دارد و البته این محدودیتی است که در نگرش غالب مسلمانان آن عصر وجود دارد.
عمان سامانی و گنجینهالاسرار
کیست این پنهان مرا در جان و تن؟
کز زبان من همیگوید سخن؟
این که گوید از لب من راز، کیست؟
بنگرید، این صاحب آواز، کیست؟
متّصلتر با همه دوری به من
از نگه با چشم و از لب با سخن
و آنکه را ثابتقدم بیند به راه
از محبّت میکند بر وی نگاه
اندک اندک میکشاند سوی خویش
میدهد راهش به سوی کوی خویش
بِدْهَدَش ره در شبستان وصال
بخشد او را هر صفات و هر جلال
آنچه خواندید، بخشی از منظومۀ مشهور «گنجینۀالاسرار» است که حدود یکصد سال پیش توسط عمان سامانی شاعر عارف و اندیشمند، دربارۀ واقعۀ کربلا سروده شده است.
ما در سیر شعر عاشورایی در زبان فارسی، به سدهها و دهههای اخیر نزدیک میشویم و در این قسمت برآنیم که اینگونه شعر را در قرنهای سیزدهم و چهاردهم هجری بررسی کنیم و ببینیم که کارنامۀ شاعران این دورهها چگونه است.
ما در دورۀ مورد بحث خویش، به کثرت شاعران و شعرهای عاشورایی بر میخوریم. شاید اغراق نباشد اگر بگوییم بعضی از شاعران مشهور این دوره، به تنهایی به اندازۀ همۀ شاعران دورۀ خراسانی در این موضوع شعر سرودهاند.
دربارۀ زمینههای اجتماعی و سیاسی این توجه شدید به اهل بیت و به ویژه واقعۀ کربلا در شعر فارسی، در قسمتهای پیش سخن گفتیم و یادآور شدیم که تشکیل حکومت صفوی و علاقهمندی شاهان این سلسله به این مفاهیم و مسایل، از علل عمدۀ این گرایش شدید شاعران است. علت دیگر را میتوان آزادی مردم در برگزاری محافل و مجالس مذهبی و در نتیجه، نیاز بیشتر به شعر و شاعران در این محافل دانست. این مجالس و محافل، از آن هنگام تا کنون پیوسته رونق داشته و مردم علاقهمند به اهل بیت، با جدیت تمام این سنّتها را برپای داشتهاند.
چنین است که در دو سه قرن اخیر، پرداختن به واقعۀ کربلا رونقی ویژه میگیرد و به موازات آن، شاعران مذهبیسرا نیز موقعیتی چشمگیر در میان مردم مییابند. این نوع شعر کمکم یک پایگاه مردمی نیز مییابد که پیش از این، به این قدرت وجود نداشتهاست.
پرسشی که اینک میتوان طرح کرد، این است که در کنار این کمیت قابلتوجه شعرهای عاشورایی، به راستی کیفیت این آثار چگونه است و شاعران تا چه حد توانستهاند معانی و مفاهیم جدیدی را وارد این گونه شعر کنند یا لااقل در جوانب صوری آن ابتکارهایی داشتهباشند.
پاسخ این سؤال، متأسفانه چندان دلنشین نیست، چون واقعیت امر این است که شعر عاشورایی در این قرنها، از یک تحوّل و پیشرفت عمیق معنوی بیبهره مانده است و این نیز خود دلایل و عواملی دارد.
مهمترین عامل را باید رکود فکری جامعۀ اسلامی دانست که از حدود قرنهای هفتم و هشتم یعنی دورۀ هجوم مغولان و کمی پیش از آن، شروع شد و تا یکی دو قرن پیش ادامه داشت.
نگاه شاعران به وقایعی مثل کربلا، متأثر از نگاه جامعۀ هر عصر، به ویژه فرهیختگان آن است و اینان در آینۀ شعر خویش، چیزی را بازتاب میدهند که در جامعۀشان وجود دارد. مسلماً وقتی در جامعهای، فکری تازه و اندیشهای نو رواج نیابد، شاعران نیز در دایرهای بسته حرکت خواهند کرد و کمکم به تکرار یک سلسله مضامین ثابت واداشته میشوند.
شعر فارسی، از دوران مغول تا نهضت بیداری جهان اسلام در قرن اخیر، در این دایرۀ بسته میچرخد و حتی اندیشمندان بزرگی مثل عبدالرحمان جامی و عبدالقادر بیدل نیز به نحوی دچار این محدودیت فضا هستند. و چنین است که دیگر کسانی همچون سنایی و مولانا جلالالدین ظهور نمیکنند.
باری، اولین چیزی که در این دوره به چشم میخورد، سایۀ سنگین محتشم کاشانی و دوازدهبند مشهور او بر سر غالب شعرهای عاشورایی است. ما دربارۀ محتشم و شعر او در قسمت پیش به تفصیل سخن گفتیم. این شعر به واسطۀ قدرت و شیوایی خاص خود، یک سرمشق همگانی برای مرثیهسرایی شد و غالباً شاعرانی که از ایجاد یک ساخت و صورت و سرمشق جدید ناتوان بودند، به تقلید از این شعر پرداختند و بدین وسیله، آثارشان را تا حدی مقبول طبع مردم ساختند.
تعداد مقلدین محتشم کاشانی بسیار است و شعرهایی که به پیروی از ترکیببند او سروده شد، شاید به دهها یا صدها قطعه برسد. بعضی از شاعران، شعرهای مفصلتری سرودند، چنان که میرزا احمد صفایی جندقی، ترکیببندی دارد در یکصد و بیست و هشت بند.
میزان پایبندی شاعران به سبک و سیاق شعر محتشم نیز یکسان نبوده است. بعضی از آنان، فقط قالب و وزن خاص این شعر را تقلید کردهاند و در دیگر جوانب شعر، کوشیدهاند از ابتکار شخصی خود سود جویند، اما بعضی نیز حتی وزن و قافیۀ تکتک بندها را پیروی کرده و خویش را دستبسته در اختیار این شعر قرار دادهاند.
ترکیببند چهاردهبندی صباحی بیدگلی یکی از بهترین و مشهورترین شعرها در سبک محتشم کاشانی است. مقایسۀ چند بیت از شعر او و شعر محتشم، نشاندهندۀ میزان پیروی و تقلید اوست:
محتشم:
کشتی شکستخوردۀ طوفان کربلا
در خاک و خون فتاده به میدان کربلا
صباحی:
افتاد رایت صف پیکار کربلا
لبتشنه صید وادی خونخوار کربلا
محتشم
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید، سربرهنه برآمد ز کوهسار
صباحی:
شد بر سر سنان چو سر شاه تاجدار
افکند آسمان به زمین تاج زرنگار
محتشم:
در حربگاه چون ره آن کاروان فتاد
شور و نشور، واهمه را در گمان فتاد
صباحی:
چون راهشان به معرکۀ کربلا فتاد
گردون به فکر سوزش روز جزا فتاد
گفتیم که در قرنهای دوازدهم تا چهاردهم هجری، نشانههای بسیاری از ابتکار و نوآوری، چه در اندیشه و چه در ساخت و صورت، در شعرهای عاشورایی ما دیده نمیشود و این نیز معلول رکود فکری مسلمانان در این سدههاست.
اما با این حال، بعضی استثناها را نمیتوان نادیده گرفت و از آنها سخن نگفت. به راستی بودهاند شاعرانی که کوشیدهاند خویش را از مدار معمول و رایج که همان مدار محتشم بوده است، بیرون برند و حداقل شعرهایی بسرایند که نتوان نشانی واضح تقلید در آنها یافت. مثلاً قاآنی شیرازی شعری دارد در قالب گفتوگو که در آن، واقعۀ کربلا را در قالب یک مکالمۀ دونفری شرح دادهاست و این شعر هرچند از لحاظ محتوایی حرف تازهای ندارد، حداقل تازگیای در شکل بیان دارد.
بارد. چه؟ خون ز دیده. چهسان؟ روز و شب. چرا؟
از غم. کدام غم؟ غم سلطان اولیا
نامش که بُد؟ حسین. ز نژاد که؟ از علی
مامش که بود؟ فاطمه. جدّش که؟ مصطفی
چون شد شهید؟ شد به کجا؟ دشت ماریه
کی؟ عاشر محرّم. پنهان؟ نه، برملا
شب کشته شد؟ نه، روز. چه هنگام؟ وقت ظهر
شد از گلو بریده سرش؟ نی نی از قفا
سیراب کشته شد؟ نه. کس آبش نداد؟ داد
که؟ شمر. از چه چشمه؟ ز سرچشمۀ فنا
مظلوم شد شهید؟ بلی. جُرم داشت؟ نه
کارش چه بُد؟ هدایت. یارش که بُد؟ خدا
و اما شاعر دیگری که علاوه بر ابتکار در صورت شعر، تحوّلی ویژه در معنی آن نیز میآورد، عمان سامانی است که ما در آغاز نیز یادی از او کردیم و چند بیتی آوردیم.
عمان سامانی حدود یک و نیم قرن پیش در نواحی اصفهان کنونی به دنیا آمد و قریب به یکصد سال قبل، درگذشت. او شاعری بود دانشمند، با گرایشهای عرفانی و از همین روی در پرداختن به واقعۀ کربلا، نگرشی عارفانه دارد.
اگر محتشم از ابعاد گوناگون واقعۀ کربلا به بعد عاطفی آن پرداخته است، عمان سامانی بیشتر بعد معنوی و عرفانی آن را در نظر دارد و به همین لحاظ، چون در وادی دیگری سیر کردهاست، از تقلید و تکرار شعر محتشم بدور مانده و حرفهای جدیدی به میان آورده است. ارزش کار او نیز از همین روی است.
مشهورترین اثر عمان سامانی دربارۀ عاشورا، منظومۀ گنجینۀالاسرار است. این منظومه در قالب مثنوی و با وزن مثنوی معنوی مولانا سروده شدهاست. شاعر در این منظومه، یکایک فرازهای واقعۀ کربلا را به نظم کشیده و البته در همه موارد، کوشیدهاست نگرشی عرفانی و باطنی به ماجرا داشتهباشد.
این هم پارهای از مثنوی که دربارۀ به میدان رفتن حضرت علیاکبر سرودهشده است. میبینید که چگونه در اینجا بیش از این که اندوه و ذلّت در کار باشد، از یک سیر و سلوک باطنی و معنوی سخن به میان میآید.
آن به رتبت موجد لوح و قلم
وآن به جانبازی ز جانبازان علم
بر هدف تیر مراد خود نشاند
گرد هستی را بهکلی برفشاند
کرد ایثار آنچه گرد آوردهبود
سوخت هرچ آن آرزو را پرده بود
چشم پوشید از همه آزادگان
از برادر، وز برادرزادگان
از تعلّق پردهای دیگر نماند
سدّ راهی جز علیاکبر نماند
اجتهادی داشت از اندازه بیش
کان یکی را نیز بردارد ز پیش
آمد اکبر با رخ افروخته
خرمن آزادگان را سوخته
آمد و افتاد از ره با شتاب
همچو طفل اشک بر دامان باب
کای پدرجان! همرهان بستند بار
ماند بار افتاده اندر رهگذار
دیر شد هنگام رفتن، ای پدر!
رخصتی گر هست، باری زودتر
سخن دربارۀ شعر عاشورایی قرنهای اخیر را نمیتوان به پایان برد، مگر با یادکردی از یک شاعر دیگر که او نیز طرحی تازه در این میدان افکند، یعنی میرزا محمدکاظم صبوری ملکالشعرای آستانقدس رضوی در عصر خویش.
صبوری از شاعران قرن سیزدهم هجری قمری بود و دقیقاً یکصد سال پیش از این درگذشت. او پدرِ ملکالشعرا محمدتقی بهار، شاعر و پژوهشگر بزرگ این عصر بود.
شعر معروف صبوری دربارۀ واقعۀ کربلا نیز یک ترکیببند است، ولی با سبک و سیاقی کاملاً ابتکاری و با بیانی متفاوت از ترکیببند محتشم. به همین لحاظ، این شاعر توانستهاست راهش را از خیل مقلدان جدا کرده و اثر کاملاً بدیع بیافریند. البته شعر او نیز همانند هر اثر موفق، پس از آن مورد تقلید شاعران دیگر قرار گرفت. ما این قسمت را با چند بیت از این ترکیببند خاتمه میدهیم و وعده میدهیم که در قسمت بعد، به شعر امروز و تحولات نوین و شگرفی که در شعر مذهبی رخ داد، بپردازیم.