شعر فارسی تا قبل از صفویه
نخستین بارقهها
برگ بیبرگی نداری، لاف درویشی مزن
رخ چو عیاران نداری، جان چو نامردان مکن
هرچه بینی جز هوا، آن دین بود، بر جان نشان
هرچه یابی جز خدا، آن بت بود، در هم شکن
سر برآر از گلشن تحقیق تا در کوی دین
کشتگان زنده بینی انجمن در انجمن
در یکی صف کشتگان بینی به تیغی چون حسین
در دگر صف خستگان بینی به زهری چون حسن
درد دین خود بوالعجب دردی است کاندر وی چو شمع
چون شوی بیمار، بهتر گردی از گردنزدن
اگر خوانندۀ قسمت پیشین این سلسله مطالب بوده باشید، به یاد دارید که ما کوشیدیم سرچشمههای این گونه شعر را از صدر اسلام و در شعر عربی پی بگیریم تا به جریان بالندۀ شعر فارسی برسیم، چون میدانیم که ادب رسمی و امروزین فارسی دری، حدود دو سه قرن بعد از اسلام تثبیت و شهرت یافت.
ولی متأسفانه شعر فارسی در بدو پیدایش خویش نیز چندان با مفاهیم دینی همراه نبود. این شعر، در دربارها رشد کرد و بالید و به همین لحاظ، بیشتر در مایۀ مدح و ثنا و یا تغزل و مرثیه بود و آن هم مناسب بزمهای طرب شاهانه. رودکی سمرقندی که او را بهحق پدر شعر فارسی نامیدهاند، خود چنگنواز و خوانندۀ ماهری بوده و شعرهایش نیز بیشتر محتوای درباری دارد.
شاعران فارسی، در ابتدا از میراث شاعران عرب بهره گرفتند و بیشتر مضامین رایج در شعر عربی را در قصاید خویش به کار گرفتند، ولی به طور طبیعی به سراغ شاعرانی درباری همچون ابونواس و فرزدق میرفتند تا شاعرانی مبارز و دادخواه همچون کمیت بن زید و دعبل خزاعی، به ویژه که سروکار داشتن با این گروه دوم که علیه دستگاه خلافت بودند، در حوزۀ اقتدار خلفای عباسی بغداد، نوعی جرم به شمار میرفت.
از اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری، بارقههای شعر مذهبی در میان فارسیزبانان درخشیدن گرفت و این به واسطۀ حضور چند شاعر معتقد و صاحب اندیشه بود که مسیری جدا از مدیحهسراییهای رایج را در پیش گرفتند. اینان در کنار دیگر آثار خویش، سرودههایی نیز در مدح و منقبت بزرگان دین، به ویژه خاندان رسالت داشتند.
یکی از این شاعران مذهبیسرا، کسایی مَرْوَزی شاعر قرن چهارم هجری است. او شعرهایی زیبا در ستایش اهل بیت سروده است و نخستین شعر فارسی دربارۀ واقعۀ کربلا نیز که اکنون بر جای مانده است و ما نشانی از آن داریم، از اوست. پس باید او را در شعر عاشورایی پیشگام شاعران فارسیزبان به شمار آورد:
بیزارم از پیاله، وز ارغوان و لاله
ما و خروش ناله، کنجی گرفته مأوا
دست از جهان بشویم عزّ و شرف نجویم
مدح و غزل نگویم، مقتل کنم تقاضا
میراث مصطفی را، فرزند مرتضی را
مقتول کربلا را تازه کنم تولاّ
آن میر سربریده، در خاک و خون تپیده
از آب ناچشیده گشته اسیر غوغا
تنها و دلشکسته بر خویشتن گرفته
از خان و مان گسسته وز اهل بیت و آبا
آن پنجماهه کودک، باری چه کرد ویحک
کز پای تا به تارک مجروح شد مفاجا
بیچاره شهربانو مصقول کرده زانو
بیجاده گشته لؤلو بر درد ناشکیبا
در متون تاریخی، از شاعران دیگری نیز نام برده شده است که متأسفانه از آثار آنان چیز بسیاری به دست ما نرسیده است. مسلماً برای کسانی که پشتوانۀ حکومتی نداشتهاند، زمینۀ انتشار و بقای آثار نیز چندان فراهم نمیشدهاست، چون بیشتر امکانات کتابت و حفظ دیوانهای شاعران در کتابخانهها در آن روزگار، در اختیار حکومتها بوده و این حکومتها نیز به شعرهای درباری و مدح و غزل بیشتر عنایت داشتهاند.
به هر حال، در بعضی متون تاریخی از فخری جرجانی، ظفر همدانی، اسعدی قمی، خواجه علی متکلّم رازی، امیر اقبالی، قائمی قمی، معینی، ظهیری، فرقدی و امیر قوامی نام برده شده است که چنان که گفتیم آثار چندانی از آنان در دسترس نیست، مگر دیوان قوامی رازی.
«قوامی از شعرای بنام نیمۀ اول قرن ششم بوده است. آنچه در دیوان چاپشدۀ او آمده، بیشتر در توحید و موعظه و نصیحت است. پیداست که وی اشعار دیگری هم داشتهاست که در ستایش امامان بوده است، از آن جمله در همین دیوان در جایی این چنین فضایل روایت شده دربارۀ امام علی علیهالسلام را به شعر عرضه میکند:
به علم، همچو علی کس نبود در اسلام
که بود مطّلع سر ز عالمالاسرار
سرای شرع نبی را علی ستون بناست
دگر چه آید و خیزد همی ز رنگ و نگار؟
به علم و عصمت و مردی سؤالها کردیم
علی جواب همیآمد از در و دیوار
O
مسلماً این شعرها، مخاطبانی داشته و در محافل خاصی خوانده میشدهاست. ولی متأسفانه آگاهی ما از چگونگی محافل منقبتخوانی آن روزگار، بسیار نیست. فقط در بعضی از متون تاریخی، بدین قضیه اشاره شده است که گویا در آن روزگار نیز محافل خاصی به مناسبتهای مختلف مذهبی برگزار میشده و شاعران، در آنها به خوانش اشعارشان میپرداختهاند. این محافل بیشتر در شهرهایی چون سبزوار، ری، ساری، آمل و دیگر نقاطی برگزار میشده که در آنها، علاقهمندان این گرایش بیشتر بودهاند.
مطالبی که در این محافل ارائه میشده، منحصر به شعر نبوده است، بلکه بسیاری از مبلّغان، اخبار و فضایل اهل بیت را در قالب نثرهای دلنشین و حتی به سبکهای داستانی در مراکز عمومی و اجتماعات برای مردم نقل میکردهاند.
جالب این که برگزاری محافل مدح و منقبت مذهبی، به یک مذهب خاص محدود نبوده و همه مسلمانان از همه فرقههای اسلامی برای خود حلقاتی داشتهاند. البته آنچه در این میان تفاوت داشته است، محتوای اشعار ارائه شده در این حلقات است که به گرایش مذهبی برپاکنندگان آن محافل بستگی داشته است.
به همین ترتیب، باید از نظر دور نداریم که مدح و منقبت اهل بیت نیز محدود به یک فرقۀ خاص اسلامی نبوده و همۀ شاعران مسلمان که دغدغۀ دینی داشتهاند، دربارۀ اهل بیت پیامبر سرودههای زیبایی دارند، از جمله سنایی غزنوی که اینک چند بیت از حدیقۀ او را که با واقعۀ عاشورا پیوند دارد، نقل میکنیم. ولی بحث مفصّل دربارۀ سلوک دینی سنایی و بازتاب واقعۀ عاشورا در شعر او، در این مجال نمیگنجد و آن را به قسمت بعد موکول میکنیم.
حبّذا کربلا و آن تعظیم
کز بهشت آورد به خلق، نسیم
وآن تن سربریده در گل و خاک
وآن عزیزان، به تیغ، دلها چاک
وآن تن سر به خاک غلتیده
تن بیسر بسی بد افتیده
وآن گزین همه جهان کشته
در گِل و خون تنش بیاغشته
وآنچنان ظالمان بدکردار
کرده بر ظلم خویشتن اصرار
حرمت دین و خاندان رسول
جمله برداشته ز جهل و فضول
تیغها لعلگون ز خون حسین
چه بود در جهان بتر زین شین؟
آل یاسین بداده یکسر جان
عاجز و خوار و بیکس و عطشان
مصطفی جامه جمله بدریده
علی از دیده خون بباریده
فاطمه روی را خراشیده
خون بباریده بیحد از دیده
حسن از زخم کرده سینه کبود
زینب از دیدهها برانده دو رود
شهربانوی پیر، گشته حزین
علیالاصغر آن دو رخ پرچین
عالمی بر جفا دلیر شده
روبه مُرده شرزهشیر شده
کافرانی در اوّل پیکار
شده از زخم ذوالفقار، فگار
همه را بر دل از علی صد داغ
شده یکسر قرین طاغی و باغ
کین دل باز خواسته ز حسین
شده قانع بدین شماتت و شین
باد بر دوستان او رحمت
باد بر دشمنان او لعنت
سنایی و ناصرخسرو
ای سنایی! بیکلَه شو، گَرْت باید سروری
زان که نزد بِخْردان تا باکلاهی، بیسری
عالمی پُر لشکر دیو است و سلطان تو دین
زان سلطان باش و مندیش از بروت لشکری
دین حسین توست، آز و آرزو خوک و سگ است
تشنه این را میکشی، وان هردو را میپروری
بر یزید و شمر ملعون چون همی لعنت کنی
چون حسین خویش را شمر و یزید دیگری
این چند بیتی بود از یک قصیدۀ شکوهمند سنایی غزنوی، که در آن اشارتی تلمیحوار به واقعۀ کربلا رفته بود. ما این بیتها را از آن روی برگزیدیم که در جریان بررسی مذهبیسرایی در شعر فارسی، به این شاعر و دیگر شاعران همعصر او رسیدهایم.
در قسمت پیش گفتیم که به علّت تسلّط نگرش درباری در قرنهای اولیه در شعر فارسی، مفاهیم مذهبی و به ویژه واقعۀ عاشورا غایب یا کمرنگ بوده است. به تدریج که شعر از سیطرۀ دربارها بیرون رفته و وارد دنیای اخلاق و حکمت شده است، این مفاهیم پررنگتر شدهاند. این را میتوان سرمنشأ یک تحوّل معنایی عمیق دانست که در قرنهای ششم و هفتم هجری، به کمال رسید.
یکی از شاعرانی که در ایجاد این تحوّل بسیار مؤثر است و به راستی مسیری تازه در پیش روی شعر فارسی میگشاید، سنایی غزنوی است. بعضی از متون ادب و تاریخ ادبیات، در زندگی سنایی از یک تحوّل عمیق خبر میدهند، یعنی میگویند او نخست شاعری مدیحهسرا و درباری بوده و سپس به دست رندی صافدل مشهور به «رند لایخوار» توبه کرده و طریق زهد و تقوی پیش گرفته است.
این حکایت هرچند از اعتبار تاریخی برخوردار نیست، شاید به طور نمادین بتواند تحوّلی را که سنایی در شعر فارسی ایجاد کردهاست، تصویر کند. یعنی میتوان گفت سنایی خود رندی بوده است که شعر ما را از مدیحهسرایی صرف بیرون آورده و به دنیای دیگری کشانده است. در واقع، این تحوّل نه در سنایی، که در شعر ما رخ دادهاست.
در شعر سنایی، توجهی ویژه به دینگرایی و برخورداری از معارف دینی دیده میشود. امّا این دینگرایی یک رویکرد سطحی و عوامانه نیست که فقط سرایش شعرهایی به مناسبتهای مذهبی را در پی داشته باشد و بس. او میکوشد که به جای سرودن قصیدههای بلند و بالا در توصیف بزرگان دین، از رهنمودهای این بزرگان در شعرهای اجتماعی و اخلاقی خویش بهره بگیرد و به همین لحاظ، آنچه بیشتر در شعر او حضور دارد، گوهر دین است نه مناسبتهای مذهبی و آداب و رسوم دینی.
به همین دلیل، در قبال حضرت سیدالشهدا نیز او بیشتر میکوشد که به جای توصیف مفصل واقعۀ عاشورا، به نقش هدایتی امام حسین علیهالسلام در دین توجه کند. در مورد دیگر بزرگان دین نیز همین گونه است. گویا مفاهیم دینی به جای این که به صورت متراکم و متورّم و سطحی، فقط در بعضی شعرهای او جمع شدهباشند، در کلّ قصاید او حل میشوند، آن هم به گونهای که در نگاه اول، چندان به چشم نمیآید.
مکن در جسم و جان منزل که این دون است و آن والا
قدم زین هر دو بیرون نه، نه اینجا باش و نه آنجا
به هرچ از راه باز افتی، چه کفر آن حرف و چه ایمان
به هرچ از دوست وامانی، چه زشت آن نقش و چه زیبا
سخن کز روی دین گویی، چه عِبرانی چه سُریانی
مکان کز بهر حق جویی، چه جابلقا چه جابلسا
ز راه دین توان آمد به صحرای نیاز، ار نی
به معنی کی رسد مردم، گذر ناکرده بر اسما؟
چه مانی بهر مُرداری چو زاغان اندر این پستی؟
قفس بشکن چو طاووسان، یکی بر پر بر این بالا
عروس حضرت قرآن نقاب آنگه بر اندازد
که دارالملک ایمان را مجرّد بیند از غوغا
گر از آتش همی ترسی، به مالِ کس مشو غرّه
که اینجا صورتش مار است و آنجا شکلش اژدرها
تو پنداری که بر بازی است این میدانِ چون مینو
تو پنداری که بر هرزه است این الوانِ چون مینا
به طاعت جامۀ نو کن ز بهر آنجهان، ورنه
چو مرگ این جامه بستاند، تو عریان مانی و رسوا
ملاحظه میکنید که در این شعر اشارۀ صریحی به بزرگان دین نمیتوان یافت و به هیچ وجه نمیتوان گفت که با یک مدح و منقبت دینی روبهروییم. ولی با اینهمه، شعر سرشار است از تعلیمات و معارف دینی. این روشی است که سنایی در پیش گرفته است و پس از او نیز بزرگانی چون عطّار و مولانا و حافظ و دیگران ادامه میدهند.
O
اما اینک باید به سراغ یکی دیگر از قلّههای شعر مذهبی در قرنهای پنجم و ششم هجری برویم، یعنی ناصرخسرو قبادیانی اندیشمند، نویسنده و شاعر بزرگ زبان فارسی و ببینیم که او در قبال مذهب، چه نوع سلوکی را انتخاب کردهاست.
اگر بتوان سنایی را مرد میدان اخلاق و عرفان مذهبی دانست، ناصرخسرو مرد اعتقادات است و بیشتر به مسایل کلامی و اعتقادی عنایت دارد. البته این نیز طبیعی است، چون ناصرخسرو چنان که خواهیم دید اعتقاداتی بر خلاف عقاید رایج آن روزگار داشته است و به همین لحاظ، بیشترین سعی او متوجه اثبات این عقاید شده است.
ناصرخسرو شاعری است که به راستی یک تحوّل عمیق روحی و اعتقادی را تجربه کرده و در آغاز پنجمین دهۀ عمر خویش، زندگی پیشین خویش را ترک گفته و سلوکی دیگرگونه آزموده است. او در این تحوّل، به فرقۀ شیعۀ اسماعیلی گرایش یافته و تا آخر عمر، با استواری تمام بر این سلوک پای فشرده است. او در چند دهۀ پایانی عمر خویش، نمایندۀ اسماعیلیان در خراسان بزرگ بود و به این لحاظ، مسئولیتی عظیم برای اثبات و ترویج عقاید مذهبی خویش حس میکرد. همین احساس مسئولیت، شعر ناصرخسرو را بیش از حد معمول، اعتقادی و کلامی ساخته است.
درست از همین روی است که ناصرخسرو نیز آنقدرها به مناسبتهای مذهبی و توصیفهای کلّی از ائمۀ دین علاقه نشان نمیدهد و بیشتر در پی اثبات حقانیت مذهب خویش است.
اصولاً باید در نظر داشت که ظواهر و مناسبتهای دینی وقتی مورد توجه شاعران قرار میگیرند که آنان از استقرار یک نظام اعتقادی مطلوب در جامعۀ خویش اطمینان داشته باشند. اگر این نظام وجود نداشت، بیشتر تلاش شاعران صرف استقرار آن میشود و لاجرم، شعرها رنگی از یک مبارزۀ عقیدتی را به خود میگیرد.
پس بیجهت نیست اگر شاعرانی همچون ناصرخسرو نسبت به مناسبتهایی چون ولادت و شهادت ائمه یا ایام عاشورا عنایت ویژهای ندارند. آنها بیش از هرچیز، باید در پی اثبات و تبیین حقانیت این بزرگان باشند و این کاری است که ناصرخسرو کرده است. به همین لحاظ، اشارههای مستقیم به واقعۀ عاشورا در شعر او بسیار نیست و به مواردی از این قبیل خلاصه میشود.
من که ز خون حسین پُر غم و دردم
شاد چگونه کنند خون رزانم؟
و
لعنت کنم بر آن بت کو کرد شیعت او
حلق حسین تشنه در خون خضاب و رنگین
و
وقت آن آمد که روز کین چو خاک کربلا
آب را در دجله از خون عدو احمر کنی
و
پاره کردستند جامهی دین به تو بر، لاجرم
آن سگان مستگشته روز حرب کربلا
اما در همین قصیده که بیتی از آن نقل کردیم، در کنار این اشارۀ کوتاه به واقعۀ کربلا، بیتهای بسیاری در شرح عقاید شاعر پیدا میشود و روشن میدارد که او بیش از پرداختن به سوگ شهدای کربلا، درگیر اثبات حقانیت مذهب خویش بوده است.
ناصرخسرو حتی دربارۀ سفر حج و زیارت بیتاللهالحرام نیز این نگرش تعلیمی و اعتقادی را رها نمیکند. او در قصیدۀ زیبایی که دربارۀ حج سرودهاست، همانند دیگر شاعران به توصیف کعبه و منا و حجرالاسود نمیپردازد، بلکه به این توجه دارد که یک زائر بیتالله در این سفر معنوی باید چه سلوک باطنی و مراقبت روحانیای داشته باشد.
پس میتوان گفت که شاخصۀ شعر مذهبی ما در عصر سنایی و ناصرخسرو، جنبۀ فکری و اعتقادی آن است، یعنی این شاعران بیش از این که در پی سرایش شعرهای مناسبتی بوده باشند، به فکر بازتاب دادن آموزههای دینی در شعر خویش بودهاند و این چیزی است که متأسفانه در شعر فارسی قرنهای بعد کمرنگ میشود، چنان که در قسمتهای دیگر خواهیم دید.
دوران مکتب عراقی
چیست با عشق آشنا بودن؟
به جز از کام دل جدا بودن؟
او فدایی است، هیچ فرقی نیست
پیش او مرگ و نفل، یا بودن
رو مسلمان سپر سلامت باش
جهد میکن به پارسا بودن
کین شهیدان ز مرگ نندیشند
عاشقاناند بر فنابودن
از بلا و قضا گریزی تو،
ترس ایشان ز بیبلا بودن
ششه میگیر و روز عاشورا
تو نتانی به کربلا بودن
آنچه خواندید، غزلی بود از دیوان کبیر خداوندگار بلخ، مولانا جلالالدین که در آن اشارتی به واقعۀ کربلا رفته بود. سلسلۀ مباحث ما دربارۀ شعر مذهبی و به ویژه جلوۀ کربلا در شعر فارسی، اکنون به قرنهای هفتم و هشتم هجری رسیده است، یعنی دوران رواج مکتب عراقی در شعر فارسی و عرصۀ جولان بزرگانی چون خاقانی، مولانا، سعدی، حافظ و دیگران.
در قسمت پیش، و در بررسی کارنامۀ سنایی غزنوی، دیدیم که این شاعر، بیش از پرداختن به مناسبتها و مدح و منقبتهای دینی، به جوهرۀ دین پرداخته و کوشیده است دین را به عنوان یک بسترۀ فکری، زیربنای شعرهای خویش سازد و به همین لحاظ، شعر او علیرغم کمتوجهی ظاهری به مناسبتها، از لحاظ درونمایه، بسیار دینی و موضعمند است.
در شعر حکمتآمیز پس از سنایی نیز این رویه دنبال میشود و شاعران دینباور فارسی، بیشتر میکوشند که به شرح معارف دینی بپردازند و بیش از خود بزرگان دین، رهنمودهای آنان را پیش چشم داشته باشند. شاخصترین شاعر در این روش، مولانا جلالالدین بلخی است.
مولانا شاعری است دانشمند، متفکر و آشنا با معارف اسلامی. میدانیم که او پیش از مجذوبشدن به شمس تبریزی، از علمای بزرگ روزگار خویش بوده و در قونیه بر مسند فقاهت و ارشاد قرار داشته است. او در دوران شعرسرایی خویش ـ که بیشتر نیمۀ دوم عمر او را در بر میگیرد ـ از این آگاهیهای دینی به خوبی بهره میبرد و آثاری میآفریند که به شکل قابل توجهی از عرفان و معرفت دینی برخوردار است.
از همین روی است که در دیوان شمس و مثنوی مولانا جلالالدین شاید در مدح حضرت پیامبر اکرم و دیگر بزرگان دین، شعرهای بسیاری نباشد ولی همین کتابها، سرشار است از رهنمودهای دینی و تفسیر آیات و احادیث، به گونهای که مثنوی معنوی را میتوان دایرۀالمعارفی بزرگ در فرهنگ اسلامی دانست.
مولانا در مواردی که به بزرگان و وقایع دینی پرداختهاست نیز از جنبۀ تعلیمی شعر غافل نماندهاست. مثلاً او در شعر معروفِ «از علی آموز اخلاص عمل» در مثنوی معنوی، به یک ستایش کلّی از حضرت امیر نمیپردازد، بلکه یکی از فضایل آن حضرت را شرح میدهد، آن هم به گونهای کاملاً آموزنده.
به همین گونه، در داستانی که دربارۀ عزاداری مردم حلب برای واقعۀ کربلا بازگو میکند نیز به جای توصیف این واقعه، در صدد ارائۀ یک پیام اخلاقی است.
به هر حال، اشارههایی صریح به کربلا نیز در شعر مولانا میتوان یافت که از دلبستگی شدید او به این واقعه خبر میدهد. یکی از این موارد را در ابتدای مطلب آوردیم و اینک، چند بیت از یک غزل مشهور و زیبای دیوان شمس او را نقل میکنیم:
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبکروحان عاشق
پرندهتر ز مرغان هوایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده
کسی مر عقل را گوید کجایی؟
کجایید ای درِ زندان شکسته
بداده وامداران را رهایی
کجایید ای درِ مخزن گشاده
کجایید ای نوای بینوایی
در آن بحرید کین عالم کف اوست
زمانی بیش دارید آشنایی
اما در میان شاعران این عصر، بیشترین مدح و منقبت را در دیوان خاقانی شروانی میتوان یافت، به ویژه برای حضرت پیامبر اکرم. خاقانی، علاقهای ویژه به ستایش حضرت رسول دارد و به همین اعتبار، در توصیف کعبه و مراسم حج نیز قصاید شکوهمندی سروده است.
این شاعر در این ستایشها تا بدانجا شهرت یافته است که او را «حسّان العجم» نامیدهاند، یعنی او را از این حیث در شعر فارسی، همپایۀ حسان بن ثابت در شعر عربی دانستهاند. هم چنان یکی از قصاید خاقانی در ستایش کعبه را به آب زر نوشته و بر دیوار کعبه آویختند. با هم چند بیت از یک قصیدۀ او را در وصف کعبه میخوانیم:
شبروان در صبح صادق کعبۀ جان دیدهاند
صبح را چون محرمان کعبه عریان دیدهاند
از لباس نفس، عریان مانده چون ایمان و صبح
هم به صبح از کعبۀ جان روی ایمان دیدهاند
کشتگان کز کعبۀ جان باز جانور گشتهاند
ماهی خضرند گویی کآب حیوان دیدهاند
برگذشته زین دِه و زان شهر و در اقلیم دل
کعبۀ جان را به شهر عشق، بنیان دیدهاند
کعبۀ سنگین مثال کعبۀ جان کردهاند
خاصگان این را طفیل دیدن آن دیدهاند
هر کبوتر کز حریم کعبۀ جان آمده،
زیر پرّش نامۀ توفیق پنهان دیدهاند
عاشقان اول طواف کعبۀ جان کردهاند
پس طواف کعبۀ تن فرض فرمان دیدهاند
ولی به همان میزان که توجه شاعر به مدح و منقبت بیشتر میشود، جنبۀ تعلیمی شعرها نیز کاهش مییابد و این در شعر خاقانی روی داده است. او قصاید بسیار زیبایی در وصف کعبه و مراسم حج دارد، ولی این وصفها بیشتر شاعرانه و تصویری است تا حکیمانه و تعلیمی. البته در زیبایی این شعرها نمیتوان کمترین تردیدی داشت و از این نظر، خاقانی بر ناصرخسرو و دیگر شاعران فارسی برتری دارد.
سعدی شیرازی از این نظر یک روش بینابین اختیار کرده است، یعنی هم شعرهایی به صراحت در مدح و منقبت دارد و هم در بهرهگیری از معارف دینی و تفکر مذهبی در درونمایۀ شعرهایش، موفق بوده است. او در حکایتهای اخلاقی گلستان و بوستان، بر مبانی اخلاق اسلامی متکی است و در بسیار موارد نیز میکوشد این حکایتها را به آیات و احادیث مستند کند.
اما در قصاید و غزلیات سعدی، نشانههایی از مدح و منقبت صریح نیز میتوان یافت که از آن جمله، شعر مشهور اوست در ستایش حضرت پیامبر اکرم با این مطلع:
ماه فروماند از جمال محمد
سرو نروید به اعتدال محمد
سعدی همچنین در نخستین قصیدۀ دیوان خود که در حمد خدای تعالی و نعت حضرت پیامبر است، به صراحت به خاندان حضرت رسول و شهیدان کربلا اشاره میکند:
فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست،
ماییم و دست و دامن معصوم مرتضا
پیغمبر، آفتابِ منیر است در جهان
وینان ستارگان بزرگاند و مقتدا
یارب به نسل طاهر اولاد فاطمه
یارب به خون پاک شهیدان کربلا
یارب به صدق سینۀ پیران راستگوی
یارب به آب دیدۀ مردان آشنا
دلهای خسته را به کرم مرهمی فرست
ای نام اعظمت درِ گنجینۀ شفا!
از دیگر شاعران بزرگ فارسی در دورهای که ما به بررسی آن مشغولیم، حافظ شیرازی است. در مورد گرایشهای حافظ به قطعیت نمیتوان اظهار نظر و داوری کرد. این شاعر با رندی و مهارت تمام، کوشیده است که تا جایی که ممکن است گرایشهای فکری خویش را در لفافه و به شکلی ابهامآمیز بیان کند.
مسلماً یکی از دلایل ابهام و پوشیدگی سخن حافظ وضعیت آشفته و نابسامان اجتماعی و سیاسی روزگار او باشد که مجال صراحت و شفافیت سخن را به شاعران نمیدادهاست. اما عامل مهمتر، شاعرانگی بیان شیخ شیراز است و میدانیم که ابهام، از خاصیتهای یک شعر خوب به شمار میآید.
این ابهام و پوشیدگی شاعرانه در شعر حافظ، سبب شده است که افراد مختلف، دریافتهای مختلفی از شعر او بکنند و هر یک نیز شاعر را با گرایش فکری خویش همراه بدانند. عرفا، حافظ را عارفی برجسته میدانند و رندان، او را سرسلسلۀ رندان میشمارند.
به هر حال، اگر بخواهیم غزلی از حافظ را پیدا کنیم که از آن به شکلی غیرمستقیم واقعۀ کربلا تداعی میشود، باید به این غزل درخشان او اشاره کنیم:
زان یار دلنوازم شکری است با شکایت
گر نکتهدان عشقی، بشنو تو این حکایت
… رندان تشنهلب را آبی نمیدهد کس
گویی ولیشناسان رفتند از این ولایت
در زلفِ چون کمندش ای دل! مپیچ، کانجا
سرها بریده بینی بیجرم و بیجنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا! روا نباشد خونریز را حمایت
همچنین، گروهی عقیده دارند که حافظ در یکی دیگر از غزلهایش، به ناتمام نهادن سفر حج به وسیلۀ سیدالشهدا و عزیمت ایشان به سوی کربلا اشاره دارد:
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت؟ بعد از این تدبیر ما
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم، چون
روی سوی خانۀ خَمّار دارد پیر ما
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است،
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
بررسی سیمای کربلا در شعر فارسی قرنهای هفتم و هشتم هجری را نمیتوان به پایان برد، مگر با اشاره به یک شعر معروف، یعنی قصیدۀ زیبا و سوزناک سیف فرغانی شاعر گمنام قرن هشتم.
سیف فرغانی از شاعران بیباک و موضعمند فارسی است. او از معدود کسانی است که شعرش را در خدمت حاکمان عصر خویش قرار نداده و بلکه با بیپروایی تمام، به افشای ستمگریهای آنان پرداخته است. او در توصیف نابسامانیهای اجتماعی روزگار خویش، قصاید بسیار زیبایی دارد.
ولی این شاعر ستیهنده و پرخاشگر، قرنها در میان فارسیزبانان گمنام بوده و هنوز نیز از هالۀ گمنامی چندان بدر نیامده است. فقط در سالهای اخیر بوده که بعضی از قصاید شکوهمند و تکاندهندۀ او در محافل ادبی مطرح و مشهور شده است، که از آن جمله است قصیدهای در سوگ شهدای کربلا. این قصیدۀ سیف فرغانی را شعری ممتاز در این موضوع میتوان به حساب آورد، چون از معدود آثاری است که به صراحت تمام به واقعۀ کربلا پرداخته و به طور مشخص، حالت مرثیه را دارد.
پس بسیار بهجاست اگر پارهای از این قصیدۀ سیف فرغانی را پایانبخش این قسمت از مطالب سازیم و بحث دربارۀ شعر مذهبی در قرنهای نهم و دهم را که بسیار مفصل نیز هست، به قسمت بعد بگذاریم.