شعری از محمدکاظم کاظمی
این پیاده میشود آن سوار میشود
صفحه چیده میشود گیر و دار میشود
این یکی به دست اسپ، آن یکی به پای فیل
لشکر پیادگان تار و مار میشود
اسپهای قهرمان جستوخیز میکنند
هر که جست وخیز کرد، ماندگار میشود
فیلهای کجروش چون پیاده میخورند،
تا ابد به نامشان افتخار میشود
قلعههای راسترو، قلعههای راستکار
ناگهان میانشان انفجار میشود
انفجار قلعهها کار یک پیاده بود
این چنین میان جنگ انتحار میشود
آن پیادۀ شجاع بهترین فدایی است
لاجرم سوی بهشت رهسپار میشود
این وزیر و آن وزیر پشت میز میروند
روی میز صحنۀ کارزار میشود
عاقبت به همت این وزیر و آن وزیر
صلح بین هر دو شاه برقرار میشود…
جغد جنگ میپرد، فصل سرد میرود
یک تولد دگر، نوبهار میشود
شش پیادۀ سفید، شش پیادۀ سیاه
قبرشان کنار هم لالهزار میشود
از همه پیادگان یک پیاده مانده است
او، ولی به جرم جنگ سنگسار میشود