۱. فواره‌ها، مجموعه شعر (۱۳۷۰ – ۱۳۸۸)

۲. تقویم تنهایی، مجموعه شعر (۱۳۸۹ – ۱۳۹۰)

 

۳. شرح بت‌پرستی‌ها، مجموعه شعر (۱۳۹۱ – ۱۳۹۲)

هر سه کتاب، چاپ اول، نشر سپیده‌باوران، مشهد ۱۳۹۴

 

علی رضا سپاهی لائین، شاعر توانای دو دهۀ اخیر، اینک پس از سال‌ها انزوا و دور بودن از عرصۀ چاپ و نشر، با سه‌گانه‌ای به میدان آمده است. سه کتاب «فواره‌ها»، «تقویم تنهایی» و «شرح بت‌پرستی‌ها» چیزی است که مدت‌ها وعدۀ انتشارشان توسط نشر سپیده‌باوران را شنیده بودیم و منتظرشان بودیم.

البته از این شاعر پیش از این هم کتاب‌هایی منتشر شده بود، از جمله «ما به روایت من» که در سلسلۀ کتاب‌های تکا. ولی سه کتاب حاضر، کارنامۀ کاملی از شاعریِ او در این ۲۵ سال است، از شاعری که جزء بهترین‌های نسل خود بوده است.

باری، «فواره‌ها» مجموعه‌ای از شعرهای دهه‌های هفتاد و هشتاد شاعر است و دو کتاب «تقویم تنهایی» و «شرح بت‌پرستی‌ها» شعرهایی از دهۀ نود را در خود دارد. در مجموع این سه کتاب، بنایی را که این شاعر در شهر شعر امروز برافراشته است و بنایی است سخت جذاب و محکم، کامل می‌کند. من در این بنا، که اکنون با این سه‌گانه برافراشته می‌بینم، چند ستون می‌بینم که بیشتر وزن شعر او را تحمل کرده‌اند. و در این مجال، می‌کوشم که به این‌ها بپردازم.

 

Favareha

ستون‌ اول، زبان مردم‌گرایانه

علی‌رضا سپاهی لائین از اواسط دهۀ هفتاد و به قول سعدی «در عنفوان جوانی» به قافلۀ شعر زنده و پرتپش آن‌‌سال‌های خراسان و بل کشور، پیوست، با درخششی قابل توجه و راه‌هایی که در غزل گشوده بود. غزل سپاهی در آن سال‌ها با یک ویژگی چشمگیر شناخته می‌شد؛ برخورداری از ویژگی‌های زبان محاوره، همان که آن را «مردم‌گرایی در زبان شعر» می‌تواند خواند، چنان که در این شعر نسبتاً معروف او در آن زمان، می‌بینیم

گفتند غصۀ زن و فرزند می‌خورم

اما دریغ، آنچه نگفتند می‌خورم

این دردهای کوچک از این مرد، دور باد

من چوب دردهای تنومند می‌خورم

طوری که درد موی سرم را سپید کرد

دیگر به درد کوه دماوند می‌خورم

این ویژگی در آن زمان گسترشی بی‌سابقه در میان جوانان غزلسرا یافت، جوانانی که از زبان فخیم و فاخر ولی سنگواره‌شدۀ آن زمان خسته شده بودند و در پی گشایشی بودند. . من نمی‌خواهم و نمی‌توانم علی‌رضا سپاهی را تنها پیشگام این مسیر بدانم. این جریان در واقع از ایرج‌میرزا و حتی قبل از او در شعر معاصر فارسی روی نموده است. ولی این غیر قابل انکار است که سپاهی در مقیاس خودش بر بسیاری از شاعران هم‌نسل خود تأثیری قابل توجه گذاشت؛ و چرا پنهان کنم، بر بعضی از ما که یک پیرهن بیشتر از او پاره کرده بودیم نیز. من هیچ نمی‌توانم تأثیر غزل «کسی دست و پای تکاپو نمی‌زد» سپاهی را بر غزل‌هایی از جنس «مباد آسمان بی‌تو خالی بماند» و «مریز آبروی سرازیر ما را» از خودم، انکار کنم.

باری، در اواخر دهۀ شصت این جریان پدید آمد و شعر کلاسیک ما به شکل خوبی با زبان زندگی پیوند خورد، هرچند بسیاری‌ها در همین هنرمندی مردم‌گرایی باقی ماندند و بسیاری از رباعی‌های امروز در همین فضا سیر می‌کند. ولی سپاهی به زودی به چیزی دیگر رسید، یعنی روانی کلام و نزدیک‌شدن آن به زبان محاوره، بدون این که در استفاده از ضرب‌المثل‌ها و تکیه‌کلام‌های محاوره‌ای افراط شود. این یک نوع برخورداری از لایه‌های پنهان‌تر زبان محاوره است.

 

ستون دوم، طرح‌های روایی

دیگر هنرمندی سپاهی که از این هم ارزشمندتر بود، آزمودن طرح‌های روایی در شعر است، چیزی که شعر دهۀ هفتاد و هشتاد ما را در سیطرۀ خود گرفته و از شاخصه‌های غزل این دو دهه است. «فواره‌ها» (سرودۀ اوایل دهۀ هفتاد) شاید بهترین شعر روایی سپاهی لائین و یکی از بهترین سروده‌های او تا کنون باشد، چنان که بسیاری‌ها او را با همین غزل می‌شناسند. این غزل که گویی یک داستان کوتاه تمثیلی است، به شکلی که دم به دم رو به اوج می‌رود و من چند بیتی از آن را نقل می‌کنم.

فواره‌ها که یخ زده بودند، وا شدند

در ناگهان ظهر زمستان رها شدند

… فواره‌های ساده که از ارتفاع روز

در زیر بار روشنی خویش تا شدند

… در گیر و دار صحبت فواره و عبور

یاران باد، وارد این ماجرا شدند

فواره‌های رم‌زده، در های‌وهوی باد

یک‌دست، دست‌های بلند دعا شدند

… یک عده در عبور خود از ابر و آسمان

در امتداد روشن خود تا خدا شدند

… یک عده نیز خسته و نومید و سربه‌زیر

از کاروان روشن یاران جدا شدند

… فواره ها، خلاصه بگویم که عاقبت

یک عده ما شدند و گروهی شما شدند

 

۳۵-Taghvim e Tanhaei

ستون سوم، تنوع

در این روزگاری که شماری از شاعران حتی در یک کتاب شعر خود هم به تکرار می‌رسند و مرتب با همان ابزارها و تکنیک‌های رایج خود بازی می‌کنند و یک سخن را در یک دایرۀ بسته را تکرار می‌کنند، شعر سپاهی همیشه متنوع مانده و همیشه حرف‌های تازه داشته است.

دایرۀ محتوایی شعر او بسیار گسترده است، در کارنامۀ شاعری او تقریباً برای همه مسایل‌، دلبستگی‌ها و دغدغه‌های انسان امروز وطن فارسی، می‌توان شعر یافت؛ از حمد و نعت بگیرید، تا شعر عاشقانه و اجتماعی و سیاسی و مفاخره‌های ملّی و شعر برای پدر و مادر و فرزند و همسر و زادگاه و کشور و حتی گروه‌های اجتماعی و فکری مثل هنرمندان و رزمندگان و مسایل منطقه و جهان.

این تنوع محتوایی باعث می‌شود که ما با هر انتظاری که به دنیای شعر او برویم، دست خالی برنگردیم و مجموعۀ این سه‌گانه می‌تواند برای بسیاری از حالات و احساسات و دغدغه‌های انسان امروز کاربرد داشته باشد، چه دغدغۀ یک پدر، چه دغدغۀ یک شاعر و چه دغدغۀ یک انسان مذهبی یا انسان میهن‌دوست. و جالب این که شاعر ما در همۀ این مضامین و زمینه‌ها، معمولاً حرف تازه و نکته‌های نگفته دارد. به ندرت شعری از سپاهی می‌توان یافت که در جایی ـ و به ویژه در آخر شعر ـ ما را غافلگیر نکند.

 

ستون چهارم، حرف‌های تازه

اما یکی از جلوه‌های بارز این رنگ و بوی خاص در شعر سپاهی‌، داوری‌های متفاوت و گاه اعتراض‌آمیزی است که نسبت به همه چیز دارد. به واقع در کنار آشنایی‌زدایی‌های معمول که در صورت شعر و در تصویرها و مضامین و قافیه و ردیف‌ها دیده می‌شود ـ و شعر سپاهی از این‌ها خالی نیست ـ یک دسته آشنایی‌زدایی موضوعی در کار او می‌توان یافت که آنانی را که دوست می‌دارند مسایل را از زاویه‌ای دیگر بنگرند، سخت جذاب و خوشایند است. و این شاید عمده‌ترین دلیل دلبستگی دایمی من به شعرهای سپاهی لائین باشد، که در این بیت‌ها از چند غزل او می‌بینیم:

مدام زمزمه کردیم ما عزیزتریم‌

چنان که باورمان شد سرآمد بشریم‌

تمام راه چنین بود و ما نپرسیدیم‌

که با کدام دلیل از تمام خلق سریم‌؟

عجب لطیفۀ بی لطف و کهنه‌ای است که ما

به آنچه بوده ولی نیستیم‌، مفتخریم‌

و یا در اینجا خطاب به امام رضا(ع)

تو را چنان در طلا نهان کرده‌اند اینجا که بیم دارم‌

به بارگاه تو این جماعت به خاطر گنبدت بیاید

و یا این شعر دربارۀ خدا، ولی با نگاهی متفاوت

گروهی از میان ما خدایشان بزرگ نیست‌

خدایشان درست مثل شخص‌شان محقّر است‌

گروهی از میان ما خدای پرغرورشان‌

همیشه کینه‌ورز و اخم‌کرده و ستمگر است‌

خدای من جداست از خدای سختگیرشان‌

مرا کسی که آفریده‌، یک خدای دیگر است‌

… به نام نامی یگانه‌اش قسم که بی‌گمان‌

هر آن که فکر می‌کند خدا یکی است‌، کافر است‌

 

Sharh e BotParastiha

 ستون پنجم، تعهدی همیشگی

نه، همیشه هم ستون پنجم بد نیست. به نظر من آنچه علی‌رضا سپاهی را سپاهی کرده است تعهد دایمی او در شعر است. او شاعری است که شعر را ابزاری قدرتمند برای گفتنِ نگفته‌ها می‌بیند و به همین دلیل، هیچ‌گاه به تفنن شعر نسروده است. در هر شعر او، رد پای یک دغدغۀ عمیق می‌بینیم. این‌ها از آن جنس شعرهایی نیست که فقط در وصف روسری معشوق سروده می‌شود یا شاعر در آن‌ها تلمیحی به چشم درآوردن آقا محمد خان قاجار از مردم کرمان دارد ـ که در این روزها خیلی رایج شده است ـ  بلکه از جنسی دیگر است. از جنس شعرهای کسانی است که دردها، دغدغه‌ها، پرسش‌ها و مسایل مهم‌تری دارند.

البته سه‌گانه علی‌رضا سپاهی از شعرهای عاشقانه خالی نیست، چنان که خود او در شعری عاشقانه می‌گوید

شعرم همیشه زندگی‌ام بوده است و من

می‌خواستم که وارد شعرم شود زنم

ولی این عشق هم عشقی است که با جوانب گوناگونی از زندگی آدم‌ها پیوند می‌خورد و در فضاهای گوناگون ترسیم می‌شود.

اما از عاشقانه‌ها که بگذریم، شاعر ما در این کارنامۀ بیست و چند سال شاعری، نشان داده است که دو چیز برایش از هر چیز مهم‌تر است، یکی «وطن» و دیگری «مردم» و به همین دلیل، می‌کوشد که هیچ‌گاه از این دو جدا نباشد. بیشتر شعرهای خوب او نیز به نوعی با این دو پدیده گره خورده است.

میهنم را دوست دارم، مردمش را نیز هم

در دلم شیراز جا دارد، ری و تبریز هم

کُردم اما پاسدار پارسی‌گویان شعر

شهریارم گاه با ترکان شورانگیز هم

¨

می‌گشایم بال دوشادوش ماهش در خیا ل

گرچه سهمی دارم از این آسمان ناچیز هم

کاش مثل کار و زحمت، از بزرگی‌های قوم

قسمتی می‌شد نصیب دوستانِ ریز هم

¨

این صدای قلب یک کُرد است می‌خواند تو را

این غزل غمنامه عشق است، دستاویز هم…

و از این روی، من می‌توانم سپاهی لائین را یکی از مردمی‌ترین شاعران امروز بدانم، هرچند بسیاری از مردم از «سپاهی شاعر» بی‌خبر باشند، چنان که باری خود گفته است.

از این سپاهی شاعر چه انتظاری هست

اگر نخواسته باشید گوش بسپارید