برزگر مزرع شعر و ادب‌

زادۀ کاوۀ حدادم و بنیان‌کن ظلم‌

گرچه در مزرعۀ شعر و ادب برزگرم‌

 

تمهید

از آن هنگام که کتاب «فصل عطش‌» از شاعر نام‌آور، جناب امیر برزگر خراسانی را به اشارۀ فروتنانۀ خودشان برای نقد بر سر دست گرفته‌ام‌، مرا ترسی شفاف در خود فراگرفته است‌، از این که نتوانم مراتب شاگردی را آن‌گونه که شایسته است به جای بیاورم‌، چون نیک به خاطر دارم که اولین شاعری که شعرم به نیت نقد به رؤیت او رسید و اولین راهنمایی و نقد را از جانب او داشته‌ام و آن هم به صورت مکتوب و توأم با ملاطفتی که یک پیشکسوت نسبت به یک جوان گمنام و نوخاسته می‌کند، جناب برزگر بوده است‌، در قریب به ۲۷ سال پیش که آن جوان نوخاسته اول بار در شب شعری با شاعری از شاعران امروز هم‌کلام شد و آثارش را برای نقد به او سپرد.

باری‌، آنچه به این هراس می‌افزاید، این است که مسلماً نه خود ایشان می‌پسندند و نه مخاطبان این نقد انتظار دارند که سایه‌ای از آن خاطرات بر سر این نقد سنگینی کند. و من نیز می‌کوشم که این ادای دین را به شکلی برگزار کنم که شایستۀ مقام نقد باشد.

Fasl Atash Barzgar

برادر جان‌! خراسان است اینجا

امروزه خراسان به سنت‌گرایی در شعر شهرت دارد و این شهرت بی‌اساس هم نیست‌. پیشینۀ گرانسنگ شعر فارسی در خراسان غیرقابل انکار است و هرجا پیشینه دیرین باشد، سنت هم نیرومند است‌. معمولاً شاعرانی که باری سنگین از میراث گذشتگان را بر دوش دارند و خود را به حفظ آن میراث ملزم می‌دانند، در عرصۀ نوگرایی گرانبارتر حرکت می‌کنند و کم‌تحرک‌ترند. حتی شاعر نوپردازی مثل اخوان ثالث هم به نسبت دیگر شاگردان مکتب نیما کهن‌گراتر است‌.

امیر برزگر همچون دیگر هم‌سلکان و هم‌نسلان خود، هم‌نشین استادان قصیه‌سرا و غزل‌سرای خراسانی بوده است و از فعالان انجمن‌هایی همچون انجمن فرّخ که در طول دوران حضور پربار آن در عرصۀ شعر خراسان‌، خواندن شعر نو در آن مرسوم نبود.

پس خردمندانه نیست اگر شعر شاعری را که در این فضا و محیط بالیده و با استادانی از نسل قبل از خود، چون احمد کمال‌پور، محمد قهرمان‌، غلام‌رضا قدسی و ذبیح‌الله صاحبکار همدم بوده است‌، بیرون از این حال و هوا بدانیم و با معیارهایی خارج از معیارهای سخنوری در این محیط، ارزیابی کنیم‌.

البته آنچه می‌گویم بدین معنی نیست که شاعر ما فقط پای در جای پای قصیده‌سرایان نسل پیش نهاده است‌. نه‌، او آشکارا از قالب قصیده و زبان کهن و فخیم قدیم می‌پرهیزد و نوعی نوگرایی متعادل را تجربه می‌کند که در سرایش غزل‌هایی با حال و هوای نزدیک به مکتب هندی و نیز چهارپاره‌هایی نسبتاً امروزی‌تر هویداست و این خود گواهی است بر تحول تدریجی سبک و طرز وابستگان مکتب شعر امروز خراسان‌. شاعر ما حتی به قالب‌های نو نیز بی‌اعتنا نیست و چند قطعه نیمایی هم از او در این کتاب راه یافته است‌، هرچند تفاوت سطح این سروده‌ها با غزل‌ها و چهارپاره‌هایش در آن حد هست که هم خودش را به تداوم ندادن آن روش مجاب ساخته باشد و هم مخاطبان را به این نتیجه برساند که همچنان‌، «خراسان است اینجا».

 

چشم‌اندازی از محتوا

اما اگر از کلی‌گویی بگذریم و قدری جزئی‌تر و عینی‌تر به «فصل عطش‌» بنگریم‌، آن را از نظر محتوایی تا حدود خوبی متنوع و به‌روز می‌یابیم‌. البته درست است که طبق قانون این سنت ادبی‌، غلبه همچنان بر غزل‌های عاشقانه و عارفانه است‌، ولی کتاب را از شعرهای اجتماعی‌، آیینی و میهنی خالی نمی‌بینیم‌، به‌گونه‌ای که بعضی از این معانی‌، خود فصل مستقلی در کتاب ساخته‌اند.

 

عاشقانه‌ها

اما عاشقانه‌های امیر برزگر، خود به دو نوع‌اند. یکی عاشقانه‌های کلی است که توأم با عناصر و ابزارهای معمول شعر عاشقانۀ کهن ما سروده شده و در شعر فارسی‌، نظایر آن‌ها را بسیار می‌توان یافت‌. شعرهایی از این دست‌:

ما که با چرخ و فلک پنجه درانداخته‌ایم‌

پیش تیغ غم جانان سپر انداخته‌ایم‌

گر چه نُه بام فلک دایرۀ گردش ماست‌،

در حریم حرم یار پر انداخته‌ایم‌

نقش کردیم بر آیینۀ دل عکس تو را

جز تو، خوبان همه را از نظر انداخته‌ایم‌

گوهر اشک که شایستۀ دامان تو بود

در فراق تو به هر رهگذر انداخته‌ایم‌… (ص ۲۰۹)

این‌ها شعرهایی است شیوا و خوش‌ساخت و بدور از کاستی‌ها و لغزش‌های بیانی و زبانی‌، ولی در عین حال محروم از آن‌مایه از تمایز، طراوت و برجستگی که ما را بدین باور برساند که در این‌ها چیزی می‌یابیم که در شعر دیگران کمتر دیده شده است‌. این‌ها غالباً توصیف یک عشق و یک معشوق کلی است‌، با همان بیان کلی و فاقد تمایزی که در شعرهای انجمنی ما بسیار رخ می‌نماید. به نظر من این‌گونه از شعرها با وجود عام بودن عناصر و تجربه‌های عاشقانه‌، چندان استفادۀ عام نمی‌یابند، چون مشابه‌شان را در شعر دیروز و امروز فارسی بسیار داریم‌.

در مقابل یک دسته غزل هم در شعر امیر برزگر می‌توان یافت که البته پرشمار نیستند ولی شاعر در آن‌ها از توصیف‌های عام و کلی درگذشته و فضاهای خاص‌، تجربه‌های عینی و شخصی را پیش چشم مخاطب به نمایش گذاشته است‌. از این قبیل است شعر «اگر پیرانه‌سر گاهی‌»:

اگر در پیرانه‌سر گاهی جوانی می‌کنم با تو

نکردم در جوانی کامرانی‌; می‌کنم با تو

ز سال و ماه و هفته شاد و خرسندم در آن روزی‌

که تنها ساعتی را زندگانی می‌کنم با تو

اگرچه شد زمین منزلگهم‌، اما یقین دارم‌

دوباره خویشتن را آسمانی می‌کنم با تو

حماقت را ببین‌، در هفته یک ساعت که می‌آیی‌

به جای عشق‌بازی‌، روضه‌خوانی می‌کم با تو… (ص ۱۱۳)

بحث در این نیست که آنچه که در این شعر تصویر می‌شود چقدر مصداق عینی در زندگی شاعر دارد. مهم این است که این شعر می‌تواند هر آن کسی را که در این موقعیت خاص باشد به کار آید و زبان حال او باشد، حتی اگر تعداد این آدمها بسیار نباشد. بنابراین جنبۀ کاربردی این شعر بیشتر از آن شعرهای کلی است‌.

به واقع شعر نه باید بسیار عام و کلی باشد و نه بسیار خاص و تاریخ مصرف‌دار. شعر خوب آن است که یک فضای خاص و تجربۀ عینی را توصیف می‌کند، ولی با یک بیان ماندگار.

هم از این قبیل شعرهای خاص و عینی شاعر ماست چهارپارۀ «قطرۀ نگاه‌» که البته حال و هوای چهارپاره‌های عاشقانۀ دهه‌های چهل و پنجاه را تداعی می‌کند، ولی باز بسی بهتر است از این که عاشقانه‌های زمانه‌های قدیم را تداعی کند.

در دل آن شب سیه‌فرجام‌

هر دو سرمست از سپیدی بخت‌

یکدگر را به خویش پیچیده‌

همچو نیلوفری به شاخ درخت‌

شب گذشت و هر آنچه بود گذشت‌

گویی آن شب مرا چو خوابی بود

زندگانی ما همان شب بود

عهد و پیمانمان حبابی بود (ص ۱۶۳)

 

سیاست و اجتماع

چنان که گفتم شاعر ما با آن‌که سایۀ سنگین انجمن‌های سنتی خراسان را ـ که در آن‌ها غالباً تغزل و عرفان غلبه دارد ـ بر سر خود دارد، به مفاهیم و مضامین دیگر هم بی‌عنایت نبوده است و از این جمله است شعرهایی در حال و هوای سیاسی و اجتماعی‌. این شعرها به نظر من بیشتر از عاشقانه‌ها قرین به توفیق است‌، از آن روی که در این عرصه شاعران و شعرها به نسبت شعر عاشقانه‌، قدری کم‌شمارترند و لاجرم در چنین میدانی بهتر می‌توان جولان داد. این درست است که عشق از وسیع‌ترین و ماندگارترین عواطف بشری است و همه انسان‌های این کرۀ خاکی در طول زمان‌، از فقیر تا غنی و از جوان تا پیر و از ضعیف تا قوی مخاطب این نوع شعرند، ولی در مقابل‌، مقدار سروده‌های حاصل طبع بشری هم در این موضوع آن‌قدر چشمگیر است که به نظر می‌رسد جامعۀ بشری را بیشتر از حدّ نیاز اشباع کرده است‌. از همین روی به دشواری می‌توان در این فضا حرف تازه‌ای گفت‌. ولی وقتی به دیگر عوالم و مضامین می‌گراییم‌، امکان تمایز و برتری بیشتر می‌شود و چنین است که به نظر من شعری از این قبیل‌، بیشتر از «پیش تیغ غم جانان سپر انداخته‌ایم‌» کاربرد و کارایی خواهد داشت‌:

یک سبو آبیم و یک دریا تلاطم می‌کنیم‌

کرم شب‌تابیم و انجم را توهم می‌کنیم‌

رفت تا معراج دار آن یار و خود را باز یافت‌

ما نشسته روی منبر، خویش را گم می‌کنیم‌

می‌بریم از یاد حق را، چون به دولت می‌رسیم‌

تا فقیریم و پریشان‌، یاد مردم می‌کنیم‌

سهل باشد گر به نان ایمان خود را می‌دهیم‌

چون پدر ترک بهشت از بهر گندم می‌کنیم‌… (ص ۱۳۷)

اما اینجا نیز همچون پیش شاعر ما دو گروه متفاوت و متمایز شعر دارد، یکی شعرهای کلی که در آن‌ها بیشتر مفاهیم ازلی و ابدی بدون اشاره یا مقارنت با مصداقی خاص مطرح می‌شود و دیگری شعرهایی که به برش‌های خاصی از تاریخ و اجتماع اشاره دارد و وضعیت‌های خاص را تصویر می‌کند.

هر یک از این دو گروه شعر، البته محاسن خود را دارد. شعرهای کلی از جهاتی ماندگارترند، چون مقید به زمان و مکان خاصی نیستند:

ز ترک‌تاز خزان نکهت بهاری نیست‌

به گلْستان گل و بر گلبنی هزاری نیست‌

زمین ز خون دل عندلیب گلگون است‌

و گرنه هیچ نشانی ز نوبهاری نیست‌

بهکام خشک چمن‌، شبنمی نمی‌بینم‌

زلال چشمه به رگ‌های نوبهاری نیست‌… (ص ۱۲۷)

چنان‌که می‌بینید، به تبع این کلی‌بودن بیان‌، تصویرها و مضامین هم عام و نسبتاً تکراری هستند. از جانبی دیگر به موازات این آزادی از قید زمان و مکان‌، جنبۀ کاربردی این شعرها در موارد و مواقع خاص هم کاهش می‌یابد. در اینجا هم در واقع همان حکمی که در مورد شعرهای کلی و عام عاشقانه گفتیم‌، صدق می‌کند.

هم بدین سبب است که من باز شعرهایی از نوع «چندین تریلی ترانه‌» را ترجیح می‌دهم که هرچند مناسبتی به نظر می‌آید، موقعیتی خاص را توصیف می‌کند که شاید تا سال‌ها دیگر تکرار نشود و وظیفۀ شاعران هر عصر است که این موقعیت‌ها را به کمک شعر خویش برای همیشه ماندگار سازند:

فوج پرستو پریروز برگشت زی آشیانه‌

دردا که نگشود بالی حتی یکی زان میانه‌

برگشت خیل کبوتر، آوخ که بی‌بال و بی‌پر

تنها نه بی‌پر، نه بی‌بال‌، بی هیچ‌گونه نشانه‌

کردند این سینه‌سرخان در آبی عشق پرواز

کی آن که جان می‌فشاند باشد پی آب و دانه‌؟

از داغ مرگ شهیدان‌، در کوهِ آتشفشان نیست‌

این آتشی کز دل من امشب کشیده زبانه‌… (ص ۱۱۲)

در مجموع می‌توان گفت که در این شعرهای سیاسی و اجتماعی‌، ما چهره‌ای دیگر از شاعر می‌بینیم که می‌تواند کامل‌کنندۀ شخصیت شعری امیر برزگر باشد و او را از هیأت یک شاعر تک‌بعدی بدرآورد:

نمی‌گیرد به گردن هیچ‌کس خون کبوتر را

به نام تیر ناچاریم بنویسیم کیفر را (ص ۱۲۱)

O

شنیدم ندای دل بلهوس را

سخن‌های پیر دل‌آگاه را نه‌

همه عمر ابلیس را سجده کردم‌

ولی یک شب از صدق‌، الله را نه‌

ببین از سر جهل و خامی چگونه‌

شکستیم خود را و خودخواه را نه (ص ۱۶۸)

O

زادۀ کاوۀ حدادم و بنیان‌کن ظلم‌

گرچه در مزرعۀ شعر و ادب برزگرم (ص ۲۰۵)

 

شعرهای آیینی‌

بخشی از کتاب «فصل عطش‌» به شعرهای آیینی اختصاص یافته است‌. البته وجود این بخش‌، به تنوع و غنای محتوایی کتاب افزوده است‌، ولی انکار نباید کرد که نگرش محتوایی و سبک کار شاعر در این شعرها قدری سنتی و مبتنی بر همان شیوۀ تجلیل و ستایش کلی از بزرگان دین است‌. اینجا هم پیوند میان مفاهیم دینی و مسایل جامعۀ امروز کمرنگ است و هم تصویرهای عینی از زندگی‌، سیره و معارف بزرگان دین کمتر نمود یافته است‌. البته با توجه به عصر و محیط پرورش شاعر ما و سبک کار استادانی که امیر برزگر از آن‌ها بهره برده است‌، وجود این نوع شعر در «فصل عطش‌» چندان غیرمنتظره نیست‌.

آن که مقامش فزون ز حدّ بیان است‌

وآن که ولایش ولایت دو جهان است‌

مظهر جمله صفات خالق اکبر

قافله‌سالار خلق‌، حیدر صفدر

آن که به کنه وجود و ذات و صفاتش‌

کس نرسیده است در حیات و مماتش‌

آن که بود مقتدای حضرت آدم‌

آن که بود جان‌فزای عیسی مریم‌… (ص ۲۴۰)

O

ای حریم حَرَمت مأمن ابنای بشر

وای غبار قدمت چشم مرا کهل بصر

خاکروب ره تو شاه و گدا، جن و ملک‌

آستان‌بوس تو هر صبح و مسا، شمس و قمر… (ص ۲۵۴)

 

اخوانیه‌ها

شاعر ما با قریب به نیم قرن حضور فعال در شعر خراسان‌، ارتباطهای بسیاری با شاعران نامدار این خطه و دیگر اقالیم کشور داشته است و این خود موجد تعدادی اخوانیه و نظیره‌سرایی شده است‌. این شعرها برای مخاطب عام آن‌مایه از کاربرد و جاذبه را نمی‌تواند داشت که شعرهای عاشقانه‌، سیاسی و اجتماعی و آیینی دارد. جالب این است که تقریباً همه شعرهایی که به اقتفا و بر وزن و قافیۀ آثاری از دیگر شاعران عصر یا شاعران کهن سروده شده‌اند، خالی از تازگی و تمایزی هستند که مخاطب امروز را به طرز ویژه‌ای به خود جذب کنند.

البته یک موضوع را نباید از نظر دور داشت و آن‌، ارزش تحقیقی این سروده‌هاست برای ارزیابی‌های سبکی‌، تاریخی و وقایع‌نگاری شعر امروز خراسان‌، چون از خلال این‌ها می‌توان به نوع مناسبات شاعران این عصر با همدیگر پی برد و این خالی از ارزش نیست‌. مثلاً یکی از آموزه‌های این شعرها برای نسل جوان‌، ادب و احترامی است که میان نسل‌های مختلف از شاعران آن زمانه وجود داشته است‌. این که پیشکسوتی همچون امیری فیروزکوهی چنان ستایشی از شاعری که از نظر سنی در مقام شاگرد او به حساب می‌آید در کار دارد، می‌تواند قابل توجه و تأمل باشد:

یک از هزار مگر چرخ پرورد چو تویی‌

ز جمع دودۀ اعقاب و تودۀ انسال‌

بلندهمت و آزادمرد و نیک‌سرشت‌

لطیف‌طبع و خوش‌اندیشه و خجسته‌سگال‌

چرا به چامه نه بستایمت به ذکر جمیل‌؟

چرا به خامه نه بگشایمت نقاب جمال‌؟

فروغ مهر تو ام نوربخش خلوت دل‌

صفای چهر تو ام کارساز صورت حال‌… (ص ۳۷۱)

 

شعرهای محلی

هرچند محلی‌سرایی دغدغه و دلبستگی همیشگی شاعر ما نبوده و او جز به تفنن و گاه‌به‌گاه به شعرهای محلی به لهجۀ مشهدی نگراییده است‌، این دسته از شعرهای او ملاحتی و حس و تجربه‌ای خاص در کار دارد که به نظر من بسیار ارزشمند است‌. من شعر «درد دل با چُغُک‌» را به دلیل مطوّل بودن بسیار آن (به نسبت محتوایی که در آن بیان شده است‌) چندان نپسندیدم‌، ولی عاشقانه‌های محلی به دلیل خاص بودن فضای شعر و برخورداری آن‌ها از تجربه‌های عینی انسان امروز، بسیار ارزشمندند و من حتی آن‌ها را از جهاتی بر عاشقانه‌های رسمی شاعر ما ترجیح می‌دهم‌. آن «موقعیت‌های خاص‌» در اینجا بیشتر به چشم می‌آیند:

وقتی موگُم بیا، وَخِه مثل عقاب بیا

کاری نداشته باش به گناه و ثواب‌، بیا

یادت باشه بابای مو یه جورایی مؤمنه‌

وقتی می‌یی دَم دوکونش باحجاب بیا

گوش کن زری‌، بابام مُره عاق کرده تازگی‌

این بار مه‌خی‌، به اسم خرید کتاب بیا… (ص ۲۸۱)

 

در نگرش صوری‌

شاعر ما چنان که گفتیم‌، بیشتر به قالب‌ها و سبک‌های کهن شعری متکی است و نوگرایی را جز به ندرت در شعرش تجربه نمی‌کند. شعر او را می‌توان متکی بر سبک عراقی دانست‌، با چاشنی‌هایی از مضمون‌سازی‌های مکتب هندی‌:

همچو آیینه به عمر خود ندیدم خویش را

من به شوق دیدن او پروریدم خویش را

ادعای عاشقی سخت است‌، می‌دانم‌، ولی‌

بارها در پای دلبر سر بریدم خویش را

روزگار! ای تیغت از چنگیز خون‌آشام‌تر

بارها کشتی مرا، باز آفریدم خویش را

کاش از این آتشکده آگاه می‌بودم‌، امیر

آن زمانی کز نیستان می‌بریدم خویش را

در مواردی بعضی مضمون‌های تازه و زیبا در شعر دیده می‌شود که در شعر ما یا دیده نشده یا کمتر روی نموده است‌:

قابل دیدن نیم‌، نقاش‌! تصویرم مکن‌

کاسه‌ای بشکسته‌ام‌، با رنگ تعمیرم مکن‌

آهنم‌، اما سپر از من بسازی بهتر است‌

در سرشت من بریدن نیست‌، شمشیرم مکن (ص ۵۵)

O

ما را کفن سیاه بپوشید بعد مرگ‌

چون بوده‌ام همیشه سیه‌پوش زندگی (ص ۱۸۳)

O

گرد من گر یکی مرد می‌بود، یک تن اهل دل و درد می‌بود،

من نبودم در این خلوت تلخ‌، مسجد روز آدینه بسته (ص ۱۱۷)

ولی باید پذیرفت که تعداد این گونه بیت‌ها در مجموعۀ چهارصد صفحه‌ای «فصل عطش‌» بسیار نیست و شاعر ما بیش از این که به مضمون‌سازی و تصویرگری‌های تازه متکی باشد، به روانی بیان و پرورش همان مضامین عام راغب است‌:

که بود آن که برانداخت رسم یاری را

ز ریشه کند درختان دوستداری را

زمین میکده را وقف صحن مسجد کرد

گذاشت بر دل ما حسرت خماری را

به هدیه داد به مرداب هر چه دریا بود

به شوره‌زار بدل کرد رودِ جاری را

برای زاغ و زغن باغ را نمود غُرُق‌

شکست بال و پر قمری و قناری را (ص ۹۳)

O

امیر برزگر در چند غزل ردیف‌های غیرمعمول اسمی را به کار گرفته و به مدد همین ردیف‌ها توانسته است بعضی نوآوری‌ها و مضمون‌سازی‌ها داشته باشد. به گمان من این چیزی است که شایسته بود بیش از این اتفاق بیفتد، چون گاهی خود ردیف‌، شاعر را وادار به خلاقیت بیشتر می‌کند:

جایی که می‌شود نفسی بارِ آینه‌

بیچاره آن کسی که شود یار آینه‌

دیگر ز دیدن چه کسی شاد می‌شود

دلگیر شد هر آن که ز دیدار آینه‌

یک بار هم نشد که ببینیم روی خویش‌

هر چند بوده‌ایم در انظار آینه‌

من پای تا به سر همه آهم‌، فغان و آه‌

آخر چگونه آه شود یار آینه‌؟ (ص ۲۰۷)

 

کتاب‌آرایی‌

آنگاه که از شعر یک شاعر به طور مطلق سخن می‌گوییم‌، معیار ارزیابی ما صرفاً کیفیت شعر اوست‌، بدون توجه به این که این شعرها در چه لباسی عرضه شده است‌. در اینجا روی سخن ما با شاعر است. ولی وقتی یک «کتاب شعر» شعر را نقد می‌کنیم‌، لاجرم کتاب‌آرایی و طرز ارائۀ شعرها نیز مطرح می‌شود و البته نقدی که متوجه آثار می‌شود، به ناشر بر می‌گردد. در «فصل عطش‌» متأسفانه کتاب‌آرایی به هیچ وجه نه در حد کیفیت شعرهاست‌، نه در حد نام و اعتبار شاعر آن‌. کتاب بسیار عوام‌پسند آراسته شده است‌، با طرح جلد کلیشه‌ای و صفحه‌آرایی نازیبا. نام شاعر بر روی جلد تقریباً محو و ناپیداست‌. در عوض نام کتاب به انگلیسی‌، به جای این که در صفحۀ ۴ جلد بیاید، بر روی جلد آمده است و آن هم با ترجمۀ نادرست‌. مترجم کلمۀ «فصل‌» را «فصل کتاب‌» پنداشته و Chapter ترجمه کرده است‌، در حالی که در اینجا فصل سال منظور است و می‌باید Season ترجمه می‌شد.

کتاب بسیار پرغلط است و من فقط چند مصراع از کتاب را برای نمونه نقل می‌کنم‌، که غلطها را در گیومه نهاده‌ام‌:

جمال «نقر ای‌» ماه را نمی‌بینند

به چاه در شده را راه را «نمی‌بیدند» (ص ۹۰)

بدون عشق ز «تدیبر» عشق می‌مردم (ص ۱۰۵)

فضای سینه ز گفتار «دل گشت‌» روشن (ص ۳۲۶)

این مورد اخیر، در واقع «دلکشت‌» بوده است‌.

البته اگر نادرستی‌های فنی تایپ نظیر رعایت نکردن فاصله میان کلمات را در نظر بگیریم‌، تعداد غلطها به صدها مورد می‌رسد که برای کتابی از چنین شاعری که خود به چندین هنر شعر، نقاشی و موسیقی آراسته است‌، به هیچ وجه شایسته نیست‌.

 

این نقد در شماره ۸ (فروردین ۹۲) مجلۀ «اقلیم نقد» چاپ شد.