Blog
شعر مقاومت در افغانستان

تمهید
وقتی بحث از شعر مقاومت افغانستان پیش میآید، ناخودآگاه بدین پرسش هم روبهرو میشویم که بهراستی شعر مقاومت چیست و این مفهوم، چه کرانههایی دارد. واقعیت این است که «مقاومت» مفهومی است کلّی و میتواند بسته به جایگاه کاربرد خویش، مصادیقی سیاسی، اجتماعی و یا حتی اخلاقی بیابد. مسلماً ما در این نوشته، با چنین مفهوم گستردهای از مقاومت روبهرو نیستیم، بلکه از «شعر مقاومت» آن گونه شعری را در نظر داریم که در آن به نحوی پایداری در برابر یک دشمن خارجی یا نظام خودکامۀ داخلی درکار باشد و با این ملاحظه، این شعر مقاومت بیشتر وجهی سیاسی ـ و کمابیش اجتماعی ـ خواهد یافت.
از سویی دیگر، باید دید که مراد ما از «افغانستان» چیست. کشوری با هویت سیاسی کنونی را در نظر داریم؟ یا از این نام، هر آنچه را حتی قبل از اطلاق این نام بر این منطقه در این محدوده قرار داشتهاست مراد میکنیم. به عبارت دیگر، مثلاً قصاید انتقادی سنایی را هم در حوزۀ شعر مقاومت افغانستان میگنجانیم یا نه؟
به نظر میرسد، خوانندۀ این مقاله، در پی آشنایی با شعری است که از هنگام تفکیک سیاسی این منطقه به چند کشور، در جایی که افغانستان نامیده شد، سروده شده است و ما نیز همین دوره را در نظر داریم.
گفتیم که مقاومت در برابر عوامل داخلی و خارجی، پس باید در پی مقاطعی از تاریخ باشیم که ملّت افغانستان بهراستی یک درگیری عملی داشتهاست و ببینیم که این مقاومت، در شعر این کشور چگونه تجلّی کرده است.
۱. در عصر جنگهای افغان و انگلیس
با این ملاحظات، به گمان من باید ریشههای شعر مقاومت افغانستان را در مبارزات مردم آن علیه استعمارگران انگلیس در قرن گذشته جستوجو کنیم، مبارزاتی که در نهایت به استقلال این کشور انجامید.
اما دریغ که شعر افغانستان در این دوره، چندان با مبارزات مردم همسو نیست و نمیتوان شعری همسنگ و همشأن این مجاهدتها نشان داد که هم تأثیرپذیر از آنها بوده باشد و هم تأثیرگذار بر آنها.
این کاستی، معلول عواملی است. اولین قضیه این است که مقاومت به این مفهوم، در سنّت ادبی فارسی چندان جایی نداشتهاست. شعر ما ـ بهویژه بعد از مغول ـ شعری بوده است درونگرا، انفرادی و غالباً وابسته به دستگاههای حکومتی. با این همه وقایع هولناکی که در این منطقه اتفاق افتاد، کمتر شعری از آثار کهن ادبی ما را میتوان یافت که مستقیم یا غیرمستقیم با این امور ربطی داشته باشد. ما شعر ضدّ مغول نداریم؛ شعر ضدّ تیمور نداریم؛ شعر ضدّ جنگهای داخلی و ضدّ حاکمیتهای خودکامه نداریم و البته در عوض عشق داریم و عرفان و اخلاق فردی و اجتماعی.
بنابراین، بسیار طبیعی است که شاعران پرورده در دامن این سنّت، از نوع واصل کابلی(۱) از کار درآیند که در تاریکترین برهۀ تاریخی در این کشور، چنین با خوشباشی میسراید:
ز جام عشق کشیدیم باده با دل شاد
سبوی عقل شکستیم، هرچه باداباد
قضیۀ دیگر این است که شعر فارسی افغانستان در این عصر، در کل موقعیت درخشانی ندارد و مسلماً در همه شاخهها و شقوق آن، این ضعف دیده میشود. کشور چنان درگیر جنگهای داخلی و خارجی است که به قول غلاممحمد غبار، در نود سال، نود جنگ را تجربه میکند(۲). مسلماً در چنین روزگاری، پرداختن جدی به شعر، کاری دور از دسترس است. به اینها اضافه کنید وجود حاکمیتی نسبتاً بیعلاقه به شعر و ادب را که حتی در جنگهای خارجی نیز نمیتواند صفی از شاعران را با خود داشتهباشد.
چنین است که وقتی در پی شعر مقاومت، به سراغ ادبیات سدۀ پیش افغانستان میرویم، چیز دندانگیری به دست نمیآید، مگر یکی دو اثر از نوع «اکبرنامه» و «جنگنامه»(۳).
این اکبرنامه، منظومهای است حماسی به پیروی از شاهنامۀ فردوسی، سرودۀ حمید کشمیری (ـ ۱۲۶۴ ق). شاعر آن، خود از اهالی کشمیر بودهاست و کتاب را براساس روایتهایی که از مسافران و دیگر کسان میشنیدهاست، به سبب علاقه به موضوع یا با چشمداشتی مادی، یا هر دو انگیزه، سروده است.
هرچند این کتاب، با موضوع جنگهای افغان و انگلیس قرابت تمام دارد، به دلایلی نمیتوان یک اثر کامل و نمونۀ شاخص از شعر مقاومت به شمارش آورد؛ به این واسطه که کانون توجه شاعر، نه کلّ مقاومت، بلکه یک شخصیت است، وزیر اکبر خان (ـ ۱۲۶۳ ق). این وزیر اکبر خان، شاهزادهای بود نامآور که رشادتش در جنگ اول افغان و انگلیس، از او یک قهرمان ملّی در تاریخ معاصر افغانستان ساخته است، هرچند شاید بخشی از این نام و نشان، به واسطۀ انتساب او به خانوادۀ شاهی باشد و آثاری همچون اکبرنامه که در ستایش او پدید آمده است.
و امّا «جنگنامه» نیز اثری منظوم است دربارۀ نخستین جنگ افغان و انگلیس، سرودۀ مولانا محمدغلام آخوندزاده معروف به غلامی ( ـ ۱۳۰۶ ق). این کتاب، در همان مایه و پایۀ «اکبرنامه» است، با این تفاوت که آن یکی به پسر اختصاص داشت و اینیکی به پدر، یعنی دوستمحمد خان؛ و البته هر دو اثر تا حدّ زیادی ستایشآلود است و اغراقآمیز. به قول فضلالله زرکوب: «دو اثر مورد بحث را نمیتوان وارد جریان شعر مقاومت کرد، اما تأثیر بیدارگرایانهی اینگونه آثار حماسی را در بین مردم نیز نمیتوان نادیده گرفت. چنانچه در همان زمان، انگلیسها فردی را اجیر و موظف به سرودن منظومهای در مدح ملکهی انگلستان و ژنرالهای ارتش انگلیس و شاه شجاع نمودند، تا نفوذ عمیق این دو اثر و آثار دیگری از این قبیل را بر نسلهای آینده و جریانهای بعدی مقاومت خنثی نمایند.»(۴)
به هر حال تا دورۀ بیداری یعنی نهضت ناکام مشروطیت در افغانستان، اثر درخوری که بتوان آن را شعر مقاومت نام نهاد، در پهنۀ ادبیات این کشور دیده نمیشود، مگر بعضی ترانههای عامیانه و تصنیفهای حماسی مردمی که متأسفانه اثر چندانی از آنها باقی نمانده است، مگر چند سطری در تذکرهها و کتابهای تاریخ.
۲. عصر بیداری
این دوره، از رویکار آمدن امیر حبیبالله خان شروع میشود، کسی که دوران حکومتش (۱۳۱۹ ـ ۱۳۳۷ ق) را در تجددی استبدادآمیز و ادبدوستیای آمیخته به عیاشی سپری کرد. در این دوره یک جریان روشنفکری در افغانستان پای گرفت که بیشتر حول محور مشروطیت میچرخید و البته ثمراتی هم در ادبیات داشت. ولی چون این جریان یک پای در دربار داشت و پایی دیگر در حلقات روشنفکری مثل لیسۀ حبیبیه(۵)، طبعاً نمیتوانست و نمیخواست مستقیماً با حاکمیت درگیر شود و البته دولت هم مجال چنین ستیزی را نمیداد، چنان که مشروطهخواهان به مجرّد مطرحکردن خواستههایشان بهشدّت سرکوب شدند؛ بعضی سرانشان به دهن توپ بسته شدند و بعضی راهی سیاهچالهای حکومت؛ و وقتی از آنجا بدر آمدند که آبها از آسیا افتاده بود و طبل طوفان از نوا(۶).
عبدالهادی داوی (۱۲۷۴ ـ ۱۳۶۱ ش) مدتی زندانی شد و البته با عوض شدن ارکان قدرت، از اسارت به وزارت رسید. همچنین بودند عبدالعلی مستغنی (۱۲۵۲ ـ ۱۳۱۲ ش) و دیگر و دیگران که در عمل، هیچ مجال ایجاد یک جریان ادبی علیه استبداد را نیافتند.
به همین لحاظ، تا حوالی دهۀ دموکراسی (۱۳۴۳ ـ ۱۳۵۲) در افغانستان چندان نشانی از یک جریان شعر پیشرو، زنده و معارض با حکومت را نمیتوان یافت که «شعر مقاومت» قابل اطلاق بر آن باشد.
به واقع شعر این دورۀ افغانستان و این نسل را باید شعر اصلاحطلبی دانست. این شاعران هم در صورت شعر معتقد به اصلاحاتی بودند و هم در سیرت آن، و برخوردشان با حکومت نیز غالباً محافظهکارانه و نصیحتگرانه بود تا ستیزهجویانه و پرخاشگرانه.
این امر البته دلایل و عوامل سیاسی و اجتماعی داشت. بهواقع هنوز روشنفکران افغانستان پایگاهی در میان مردم نیافتهبودند که بتوانند با تکیه بر آن پایگاه، مطالباتی از دولت داشتهباشند. اصلاحات غالباً از بالا بود و متکی به دولت. حلقات ادبی (همچون انجمن ادبی کابل) نیز غالباً از سوی دولت حمایت و هدایت میشدند. به همین لحاظ، در مجامع ادبی و فرهنگی کشور، چیزی که بتوان آن را ادبیات مقاومت نامید، نمیتوانست شکل بگیرد. از سوی دیگر کشور به آن مرحله از رشد سیاسی و مدنی هم نرسیدهبود که احزاب، تشکلها و مجامع ادبی غیردولتی شکل گیرند و نقطۀ اتکای فکری و مبارزاتی شاعران باشند.
اما در همین دوره، جدا از این کانونها و محافل دولتی و نیمهدولتی، کسی به میان آمد که هم شعرش از رنگی دیگر بود و هم شخصیتش، یعنی علامه سیداسماعیل بلخی (۱۲۹۹ ـ ۱۳۴۷ ش) روحانی مبارز افغانستان.
در بلخی، چند چیز با هم جمع شده بود که در آن روزگار، کمتر در یک فرد جمع میشدند؛ علم دین، ذوق ادب و روحیۀ مبارزه. این ادب دینی هم از آن نوعی نبود که پیشتر در علامه بلبل کابلی و امثال آنان دیده شده بود، یعنی محدودشدن در مدح و منقبت اولیای دین، بلکه موجد شعری شد سرشار از آزادیخواهی و ظلمستیزی.
علامه بلخی با شاعران رسمی آن روزگار هم چند تفاوت جدّی داشت. یکی آن که چندان در بند آداب و رسوم محافل ادبی آن روز نبود و به همین لحاظ، آثارش گاه از لحاظ صورت، بدایعی در خود داشت که در شعر سنّتی آن روز کمتر دیده میشد؛ و همینطور کاستیهایی که در شعر شاعران خودجوش، بسیار روی مینماید. دیگر آن که او هیچگاه وابسته به دولت نبود و هیچ پست و منصبی نداشت که به محافظهکاری وادارش کند. دیگر آن که او به شعر، بسیار کاربردی و محتواگرایانه مینگریست و این، لازمۀ شعر مقاومت است. برخورد او با دستگاه حکومت از نوع ستایشهای نصیحتآمیز یا نصیحتهای ستایشآمیز شاعران رسمی همچون شادروان خلیلالله خلیلی نبود. او نه قصد اصلاح، که قصد براندازی نظام شاهی را داشت، هم در نظر و هم در عمل، و چنین بود که با جمعی از یارانش در پی طرحی برای ساقطکردن حکومت برآمد و البته این طرح، با افشاشدنش به قیمت یک زندان طولانیمدت برای بلخی و جمعی از یارانش تمام شد. آنان یک دورۀ چهاردهساله (۱۳۲۹ ـ ۱۳۴۳ ش) محبوسیت در زندان دهمزنگ کابل تجربه کردند. البته بلخی در زندان هم بیکار ننشست و به قول خودش، هفتاد و پنج هزار بیت شعر سرود.
باری، این پاره از یک شعر بلخی، هم تهوّر او را نشان میدهد و هم دیدگاه او را برای اصلاح جامعه بیان میکند که همانا قیامی جدی است.
حاجتی نیست به پرسش که چه نام است اینجا
جهل را مسند و بر فقر مقام است اینجا
علم و فضل و هنر و سعی و تفکر ممنوع
آنچه در شرع حلال است، حرام است اینجا
… فکرِ مجموع در این قافله، جز حیرت چیست؟
زان که اندر کف یک فرد زمام است اینجا
… بلخیا! نکبت و ادبار ز سستی پیداست
چارۀ اینهمه یکباره قیام است اینجا(۷)
در دهۀ دموکراسی.
مبارزات پنهان و آشکار مردم و انتقادهای جهانی از حکومت خانوادگی افغانستان، بالاخره نظام را به تصویب قانون اساسی جدید و سپردن کابینه به نخستوزیری خارج از خانوادۀ شاهی واداشت (۱۳۴۳ ش) و آزادی احزاب و مطبوعات، هرچند به طور نسبی، زمینۀ نضجگرفتن ادبیاتی مبارزهجویانه را فراهم کرد.
این ادبیات، چنان که در ایران هم تجربه شد، بیشتر درونمایۀ چپ مارکسیستی و چپ متمایل به چین داشت. در این دوره شاعرانی ظهور کردند که صورت کارشان غالباً نواندیشانه بود و محتوای آن، مبارزهجویانه؛ و البته با همان گرایشها که گفتیم. از این گروه، سلیمان لایق (۱۳۰۹ ش ـ )، بارق شفیعی (۱۳۱۰ ش ـ ) و اسدالله حبیب (۱۳۲۰ ش ـ ) را به عنوان چهرههایی شاخص میتوان نام برد. اینان البته شاعرانی بسیار توانا نبودند و بیشتر شهرتشان هم به واسطۀ مقامهایی تضمین شد که بعداً در دوران حکومت کمونیستها به دست آوردند.
ولی به راستی این گروه را میتوان شاعران مقاومت نامید؟ در این باید تردید کرد، چون هماینان دو دهه بعد، در صف ضدّ مقاومت ایستادند. بهواقع شعر آنان نوعی ادبیات ملتزم کارگری با گرایش شدید چپی بود و کمتر حالت خطدهی مبارزاتی برای گروهی از مردم را داشت.
ای خلق رنجبر!
دهقان و کارگر!
از کوه و دشت و درّۀ این مرز باستان،
چون موجهای سرکش طوفان به پا شوید،
پرشور و بیامان.
ما با شماستیم.
ما و شما جهان خود آباد میکنیم.
خود را ز ننگ بندگی آزاد میکنیم.(۸)
۳.دوران جهاد
کودتای مارکسیستی در ۷ اردیبهشت ۱۳۵۷ نه تنها هرم قدرت سیاسی را واژگون کرد، در عرصۀ ادبیات نیز صفبندیهای تازهای پدید آورد، بدین معنی که شاعران «باسلطه»، غالباً «برسلطه» شدند و برعکس. سلیمان لایق، بارق شفیعی، دستگیر پنجشیری، اسدالله حبیب و امثال اینان، غالباً به مناصبی رسیدند و کسانی همچون خلیلالله خلیلی و عبدالرحمان پژواک ـ که اولی مدت مدیدی سفیر افغانستان در چند کشور بود و دومی نمایندۀ افغانستان در سازمان ملل متحد ـ به غربت آشنا گشتند.
امّا زندهیاد استاد خلیلی (۱۲۸۶ ـ ۱۳۶۶ ش) در آن دوره در شعر افغانستان چهرهای شاخص بود و به ویژه در میان کهنسرایان، اعتباری ویژه داشت. پیوستن او به صف مجاهدان علیه حاکمان رژیم کمونیستی، به وجاهت آنان افزود و از اعتبار اینان کاست. او در شعر امروز افغانستان نامی بزرگ داشت و توانست بنای شعر مقاومت افغانستان در خارج از کشور را پایهگذاری کند. شعر «نوروز آوارگان» او در قالب آهنگ درآمد و توسط خوانندگان مهاجر خوانده شد و این البته در ایجاد روحیۀ ضدّدولتی در مردم بیاثر نبود.
شعر خلیلی، هم از لحاظ فنّی استوار است و استادانه و هم از لحاظ محتوا، جامع است و جهتدهنده. یعنی در مجموعۀ آثار او، برای بسیاری از مسایل و موضوعات روز، میتوان شعر یافت، آن هم شعرهایی که میتواند گروه عمدهای از مخاطبان شعر را پسند آید. ولی انکار نمیتوان کرد که او شاعری قصیدهسرا بود و با نوگراییهای رایج در حوزۀ شکل و صورت، چندان میانۀ خوبی نداشت. نوگرایی او غالباً محافظهکارانه است، از نوع کار ملکالشعرا بهار و علاّ مه اقبال لاهوری. از این گذشته، نمیتوان افت کیفی آثار دورۀ مقاومت او را نادیده گرفت که میتواند هم ناشی از وسعت حوزۀ مخاطبان باشد و هم ناشی از کهولت استاد، از همانگونه که مثلاً در شعرهای پایان عمر مرحوم شهریار هم میتوان دید. با اینهم، او تا سالها شاخصترین شاعر مقاومت افغانستان بود و نامآورترین آنها، با شعرهایی از این دست:
وطندار دلیر من! بنازم چشم مستت را
وطن در انتظار بازوی کشورگشای توست
به خاک افکن، به خون تر کن، به بادش ده، در آتش سوز!
از این بدتر چه میباشد که دشمن در سرای توست؟
نگاه آرزومند وطن سوی تو میبیند
که روز امتحانِ خنجر جنگآزمای توست
ز فریاد تفنگت جز صدای حق نمیآید
ز خیبر تا مدینه گوشها وقف صدای توست
چه زیباتر از این نقشی که بیند دیدۀ تاریخ
که تو خنجر به کف، دشمن فتاده زیر پای توست
خداجویی، وطنخواهی سرافرازی و آزادی
به خون شیرمردان نقش بر روی لوای توست…(۹)
O
باری، شعری که در این سالها علیه نظام مارکسیستی و متجاوزان روسی پدید آمد، بهترین مصداق برای مفهوم «شعر مقاومت افغانستان» است. البته گستردگی این جریان و تعدّد شاعران آن، در حدّی است که نمیتوان حکم واحدی برای همه صادر کرد. معمول آن است که شعر افغانستان در این سالها را در سه حوزه بررسی میکنند: حوزۀ داخل کشور، حوزۀ ایران و حوزۀ پاکستان.
در داخل کشور. با همه خفقان و اختناق حاکم در این دوره در داخل کشور، نوعی شعر پایداری پنهان و آشکار پدید آمد و جمعی از شاعران افغانستان که تن به همکاری به رژیم ندادهبودند، در حلقاتی رسمی و غیررسمی به معارضه با آن برخاستند.
مسلماً در زیر آن سانسور شدید که حتی عبارت «پرچم سبز آزادی» را برنمیتافت ـ به اعتبار رنگ سبز که بوی اسلامیت میداد ـ سرایش شعری که صریحاً داد مخالفت با رژیم بدهد، سهل و ساده نبود و حداقل اسارت در زندان پلچرخی کابل را برای شاعر به ارمغان میآورد، که چند تن از شاعران افغانستان البته این ارمغان را برای مدتهایی کوتاه و بلند گرفتند.(۱۰)
از همین روی، بعضی صاحبنظران برآناند که این شعر، برخلاف شعر برونمرزی ـ که با آزادی و صراحت تمام سروده میشد ـ این توفیق اجباری را یافت که پوشیدهتر، رمزآمیزتر و در نتیجه هنریتر باشد.(۱۱) این سخن، البته هرچند خالی از حقیقتی نیست، نمیتواند یک وجه امتیاز جدّی برای این شعرها باشد، چون این نمادگرایی و پوشیدهسرایی گاه به تراکم و تزاحم نمادها و تصویرها در شعر میانجامید و دریافت ملموس و حسّی شعر را سخت میکرد.
باری، از شاعرانی که نشانههای مقاومت در آثارشان آشکار است، میتوان قهار عاصی، پرتو نادری و عبدالسمیع حامد را نام برد. اولین، حدود ده سال پیش قربانی جنگهای کابل شد و دو تن دیگر هماکنون کار میکنند امّا نه با جدیت دهههای شصت و هفتاد.
پرتو نادری (۱۳۳۱ ـ )، شاعری است متعهد و ملتزم که بیشتر آثارش به نحوی به مسایل سیاسی و اجتماعی کشور ربط دارد. او تاکنون نیز همچنان منتقد حاکمیت باقی مانده است. عبدالسمیع حامد (۱۳۴۶ ش ـ ) بیشتر به واسطۀ شعرهای اعتراضآلودش نسبت به رفتارهای مستبدانه و ستمگریهای بعضی از مجاهدان تازه به قدرت رسیده مشهور شد. و قهّار عاصی، به گمان من شاخصترین شاعر این گروه در داخل افغانستان به حساب میآید، هم به واسطۀ قوّت شعرش و هم به واسطۀ تهور و بیباکی شاعر در شرح نارواییها.
این ملّت من است که دستان خویش را
بر گرد آفتاب کمربند کردهاست
این مشتهای اوست که میکوبد از یقین
دروازههای بستۀ تردید قرن را(۱۲)
در پاکستان. شعر مقاومت افغانستان در پاکستان و کشورهای غرب، مشابهتهایی داشت، چون بنابر ناهمزبانی با جوامع میزبان، امکان رشدش میسر نبود و زمینۀ تبدیلش به یک جریان گسترده و فراگیر که به وسیلۀ نسل جوانتر ادامه یابد، وجود نداشت. به واقع شاعرانی که به این کشورها کوچیدند واپسین بارقههای شعر افغانستان در آن جایها بودند. چنین بود که با درگذشت یا بازگشت دوبارۀ هر یک به کشور، این جریانها فقیرتر شد. شاخصترین چهرۀ شعر مقاومت افغانستان در این کشورها استاد خلیلالله خلیلی بود و جز او، به ویژه در پاکستان کسی که بتواند در حدّ قابل قبولی تبارز کند دیده نشد. شاعرانی همچون عبدالاحد تارشی و دلجو حسینی و بعضی دیگران، بیشتر به مدد ارتباطاتشان با احزاب جهادی و موقعیتهایی سیاسی که به این اعتبار داشتند، کمابیش در نشریات مهاجران ظهور کردند و به خاموشی گراییدند.
بعدها، در یک مقطع زمان، شعر پایداری افغانستان در پاکستان تبارزی کرد، یعنی دورۀ طالبان (۱۳۷۵ ـ ۱۳۸۰ ش) و مهاجرت ناگزیر بعضی از شاعران داخل کشور به آنجا، همچون پرتو نادری و خالده فروغ و واصف باختری و چند تن دیگر که کتابهایی حاوی شعرهای اعتراضآلود نسبت به حاکمیت طالبان چاپ کردند. در اینجا هم شاخصترین چهرهها پرتو نادری بود و فروغ و عبدالسمیع حامد.
در ایران. مهاجرانی که به ایران آمده بودند، از نظر حقوق اجتماعی و امکانات رفاهی وضعیت دشوارتری نسبت مهاجران دیگر کشورها داشتند، ولی از نظر بهرهمندی از امکانات فرهنگی البته وضعشان بهتر بود. همزبانی با جامعۀ میزبان یک امتیاز مهم بود، آن هم جامعهای نسبتاً شعردوست و ادبپرور.
چنین بود که زنجیرۀ استادی و شاگردی در این محیط پاره نشد و محافل ادبی پایدار ماند. شاید در هیچ جای دنیا سابقه نداشتهباشد که یک محفل هفتگی شعر مهاجران افغانستان، پانزده سال تمام پابرجا باشد و جز در مقاطع بسیار کوتاه دچار فترت نشود، و در مشهد چنین محفلی وجود دارد.
تلاش و جدّیت شاعران مهاجر در ایران که با آمادگی محیط همراه شده بود، سه نسل مشخص از شاعران مهاجر افغانستان را به میدان آورد، یکی نسل پیشکسوت همچون سعادتملوک تابش (۱۳۳۰ ش ـ ) و براتعلی فدایی (۱۳۰۷ ش ـ )، دیگر نسل جوانتر همچون فضلالله قدسی (۱۳۴۳ ش ـ ) و سیدابوطالب مظفری (۱۳۴۴ ش ـ ) و سوم نسل جوان امروز که البته رگههای شعر مقاومت در میانشان کمتر است، به اقتضای زمانه.
بعضی از بهترین شعرهای مقاومت افغانستان در این سالها، توسط همین گروه سروده شد، به ویژه نسل دومی که پیشگامش سیدفضلالله قدسی بود.
قدسی را به دو معنی شاعر مقاومت میتوان به حساب آورد، یکی به اعتبار شعرهای حماسیاش و دیگر به اعتبار حضور مستقیمش در صحنههای جهاد و پس از آن صحنۀ مقاومت علیه طالبان و نیز عرصۀ سیاست سالهای اخیر. البته انکار نمیتوان کرد که این مشاغل سیاسی و مبارزاتی، او را از رسیدگی به صورت شعرش بناگزیر کمی دور کرده است.
و سیدابوطالب مظفری به گمان من کاملترین شاعر در میان مهاجران افغانستان مقیم ایران است، هم به واسطۀ قوّت فنی و هم به اعتبار جامعیت موضوعی شعرش. در کارنامۀ ادبی او برای بسیاری از وقایع اتفاقیه در افغانستان این سالها شعر میتوان یافت و آن هم شعرهایی قابل قبول.
گر بگیرد امشب از دستم تبرزین مرا،
جشن میگیرند فردا روز تدفین مرا
تکیه بر بازوی مردی باید امشب داد و بس
جز تفنگ آری، که دارد تاب تأمین مرا؟
من نبودم، آسمان یکباره خالی شد ز ماه
کمکمک زین کهکشان چیدند پروین مرا
ترسِ سر، چندی است دارد سر به راهم میکند
بشکن ای سنگ اجل خوف بلورین مرا
فصل تزویر است و چاه نابرادر پیش رو
کو فرامرزی که گیرد از عدو کین مرا؟(۱۳)
شعر پایداری در میان همزبانان
حالا که بحث به شعر مقاومت افغانستان در محیط ادبی ایران کشیدهشد، موضوع دیگری هم قابل طرح به نظر میرسد، یعنی مقایسۀ شعر پایداری در دو کشور همزبان و تأثیرپذیریهای احتمالی در این میان.
تاریخ سیاسی دو کشور در قرن اخیر مشابهتهایی داشتهاست و همین، تشابهی را در جریانهای ادبی نیز پدید آوردهاست، هرچند بنا بر مقتضیات طبیعی دو کشور، تفاوتهایی نیز در کار بوده است.
یکی از مقاطعی که شعر فارسی دو کشور تا حدودی به هم نزدیک میشود، دورۀ مشروطهخواهی در اوایل قرن حاضر است. استبداد حاکم و تلاشهای روشنفکران برای رهایی از آن، لاجرم خواستههای مشابهی را در شعر هر دو کشور به میان آورد، ولی واقعیت این است که این خواستهها در شعر مشروطۀ ایران، بیش از افغانستان جنبۀ تهاجمی و مقاومتی داشت. مشروطهخواهی افغانستان ـچنان که پیشتر هم گفتیم ـ از دل دربار جوشید و پیش از این که مردمی شود، سرکوب شد. به همین لحاظ، در شعر آن دورۀ افغانستان آنچنان تهاجمی علیه دولت حاکم دیده نمیشود که در شعر ایران و در آثار کسانی همچون فرّخی یزدی، میرزاده عشقی و امثال اینها دیده میشود.(۱۴)
به همینگونه، نامساعدبودن وضعیت افغانستان برای یک خیزش فراگیر مردمی علیه استبداد، مجال ایجاد یک جریان جدی و پایدار مقاومت را تا حوالی دهۀ شصت فراهم نکرد و فقط از آن پس بود که در شعر این کشور، رگههای پایداری به روشنی تمام دیده میشود. ولی در ایران، کمابیش موقعیت بیشتر فراهم بود و شاعرانی پدیدآمدند ـ البته بیشتر در گرایشهای چپی ـ که کارشان گهگاه به مبارزۀ عملی و زندانی و اعدامشدن هم کشید.
با این وصف، بیشترین همسویی شعر مقاومت در دو کشور را در دوران انقلاب اسلامی میتوان دید، که هر دو کشور درگیر یک تجاوز نظامی بود و در هر دو نیز مقاومتی با گرایش اسلامی علیه آن تجاوز پدید آمده بود. تشابه فکری دو جریان مقاومت (هرچند به صورت نسبی) و تقارن زمانی آنها سبب همسویی نسبی شعرها نیز شد.
درونمایۀ مذهبی، اتکا به قیام رهاییبخش عاشورا، مطرحشدن مفاهیمی همچون شهادت و جانبازی با دیدگاه اسلامی، چیزهایی است که در شعر مقاومت هر دو کشور در این مقطع زمانی قابل پیگیری است.
البته با این همه تفاوتهایی نیز میان این دو جریان میتوان یافت. مهمترین تفاوت، تغییر رویکرد شاعران مقاومت افغانستان از شعر جهادی به شعر ضدّ جنگ در دورۀ حکومت مجاهدین و جنگهای داخلی بود. در ایران این تغییر موضع رخ نداد، چون در خود جنگ چنین تغییری رخ نداده بود. در این کشور، شاعران ضدّ جنگ همچنان ضدّ جنگ باقی ماندند و البته شعرشان کمتر رنگ و بوی پایداری میداد. در افغانستان تا حدود زیادی مواضع عوض شد و به همین لحاظ، همسویی مقاومت با جنگ، بسیار دیده نمیشود.
تفاوت عمدۀ دیگر، نقطۀ اتکای شاعران است. در ایران بیشتر شاعران اهل جبهه و جنگ، به یک نظام حکومتی دلخواه متکی بودند و ارادتی ویژه به رهبری این نظام از خود نشان میدادند، ولی در افغانستان، تفاوت نظام سیاسی و تعدد رهبران جهادی، شاعران را تا حدود زیادی از یک نقطۀ اتکای ثابت محروم کرد و حتی آنان را در مقاطعی به چالش با رهبران جهادی کشانید. این که شاعر میگوید.
دو رهبر خفته بر روی دو بستر
دو عسکر خسته در بین دو سنگر
دو رهبر پشت میز صلح، خندان
دو بیرق بر سر گور دو عسکر(۱۵)
نشاندهندۀ نگاه متفاوت و ناگزیر شاعران افغانستان به مسئلۀ رهبری در این کشور است.
با این همه، نمیتوان منکر تأثیرهای شعر پایداری ایران بر شعر پایداری افغانستان در این مقطع زمانی شد، بهویژه در آثار شاعران مهاجر در ایران. بسیاری از شاعران جوان مهاجر با محافل ادبی و مطبوعات ایران سر و کار داشتند و لاجرم از این محیط تأثیر میپذیرفتند. از این گذشته، بسیاری از شاعران مهاجر مقیم ایران، همسوییهای فکری با شاعران نسل انقلاب ایران داشتند و بنابراین، تأثیرپذیری از آنها، برایشان طبیعی مینمود. باری، از میان شاعران انقلاب اسلامی در ایران، علی معلم، علیرضا قزوه، قیصر امینپور و تا حدودی شادروانان سلمان هراتی و حسن حسینی بیش از دیگران بر نسل جوان مهاجر تأثیر گذاشتند.
پایانه
ولی بحث شعر مقاومت افغانستان را نمیتوان بدون دو اشاره به پایان برد.
۱. در تعیین مصداق برای شعر مقاومت در دوران حکومت کمونیستی اختلافنظرهایی وجود دارد. گروهی به اعتبار این که کانونهای مقاومت غالباً در خارج از کشور شکل گرفت و در داخل، به ویژه کابل، این جهاد تبارز چندانی نداشت، فقط شعرهای سروده شده در خارج مرزها را شعر مقاومت میدانند. از سویی دیگر، بعضی صاحبنظران بر این باورند که به واقع این شاعران داخل کشور بودند که عرصه را خالی نکردند و علیه رژیم شعر سرودند. شاعران مهاجر، اگر هم شعری سرودند، بیشتر جنبۀ تبلیغ برای احزاب جهادی داشت و فاقد پشتوانۀ عملی بود.
ولی به گمان من، چنین انفکاکی میان شاعران مهاجر و مقیم، درست نیست. مقاومت، چیزی است که در محتوای شعرها دیده میشود و شعری که اثری از پایداری داشته باشد، در هر جا سروده شدهباشد، شعر مقاومت است. بنابراین، اختصاص این عنوان فقط به یک دسته از شاعران به اعتبار موقعیت زیستیشان درست نیست.
۲. با جابهجاییهای بسیاری که در هرم قدرت در افغانستان رخ داد، یک تفکیک محتوایی روشن در میان شاعران مقاومت و شاعران سازشکار سخت است. بسیاری از شاعرانی که در یک مقطع زمان مخالف حاکمیت بودند، در مقطعی دیگر جزو ارکان حکومت شدند و برعکس. بنابراین، هرچند شعرها را به اعتبار موضع مردمی یا ضدمردمیشان میتوان ارزیابی کرد، برای شاعران چنین خطکشی مطلقی وجود ندارد. باید دید در هر مقطع، برخورد شاعر با تجاوز بیرونی و خودکامگی داخلی چگونه بوده است و هرجا شاعر در برابر یکی از این دو ایستاده است، شعرش شعر مقاومت است.
به همین دلیل، ممکن است همانگونه که ما ستایشگران مجاهدین در دوران جهاد را شاعران مقاومت میدانیم، منتقدان آنها در سالهای بعد از پیروزی و جنگ داخلی را هم شاعران مقاومت بدانیم، چون بعضی از جریانهای جهادی، در سالهای بعد از پیروزی ماهیتی خودکامه یافتند و همین، بسیاری از ستایشگران دیروزشان را در برابرشان قرارداد.
چنین است که تعبیر «شعر مقاومت افغانستان» هنوز به طور کلّی از هالۀ ابهام بیرون نیامده و در بسیاری موارد، مصداقهای قطعی خویش را نیافتهاست. با اینهم، نمیتوان منکر شعرهای بیشماری شد که در مقاطع مختلف، نشانی از پایداری مردم افغانستان در برابر متجاوزان خارجی و خودکامگان داخلی دارد.