نوروز در افغانستان
در بهار ۱۳۸۵ برای روزنامهٔ جام جم نوشته شد.
«نوروز فقط در کابل باصفاست» و این، عنوان کتابی است از داستاننویس معاصر افغانستان محمدآصف سلطانزاده و سخنی است بسیار مطابق با واقعیت. و به راستی در کابل میتوان از بهار لذت برد، در شهری که زمستانش بیرحمانه سرد است و بهارش نهایت مطبوع. شهری با چهار فصل متمایز که هنوز خارج از تصرف انسان باقیماندهاند.
فصلهایی خارج از تصرّف، چون نمیتوانی در کابل زمستانی چنان آسوده داشته باشی که جذابیت بهار را کمرنگ کند. آنجا سخن از صرفهجویی سوخت نیست، چون تنگناهای مختلف، آدمها را صرفهجو بار آورده است. سخن از این است که یک خانواده که در دامنۀ کوه آسمایی خانه دارند، چگونه آبی را که از پایین کوه و بر شانههای خویش در آن کوچههای سراشیب و یخبسته میآورند، بهگونهای معقول مصرف کنند. آنجا خانهها غالباً روبه آفتاب ساخته میشوند، تا بیشترین بهره را از این منبع لایزال ببرند. و البته اینها در کنار خانههایی اروپایی است و آسمانخراشهایی که هر روز سر به فلک میکشند و رستورانهای چینی و هندی و مکدونالد و امثال اینها.
باری، بعد از زمستانی چنین بیرحم، لاجرم نوروز در کابل، بسیار باصفاست، که هوا مطبوع است و زیارتگاه «سخی» در دامنۀ کوه آسمایی، میعادگاه مردمی که برای برپاکردن بیرق آن زیارتگاه، طبق رسمی هرساله گرد میآیند.
غوغای رنگ است و نشاط. کودکان با لباسهای رنگارنگ بر چرخوفلکهایی رنگارنگ با اسپکهای چوبی مینشینند و در رؤیای خویش، سواری را تجربه میکنند. و این اسپهای کوچک هیچگاه به هم نمیرسند.
در افغانستان، بهار طبیعت با بهار آگاهی نیز همراه میشود، که مدارس و دانشگاهها در بهار باز میشوند. آنجا به یک معنی، اول سال، اول «مهر» نیز هست.
در خانهها نیز جنبوجوشی است. هفتسین چندان رایج نیست و به جایش، «هفتمیوه» درست میکنند که نوعی آبمیوۀ طبیعی است، حاصل خیسکردن هفت نوع میوۀ خشک از نوع کشمش، سنجد، بادام، چهارمغز (گردو) و امثال اینها.
این هفتمیوه با سمنک (سمنو) که زنان با مراسم خاصی میپزند خورده میشود و تخممرغهایی رنگین که جوشانده شده و کودکان آنها را در مسابقۀ «تخممرغجنگی» شکستهاند.
اما نه، نوروز فقط در کابل باصفا نیست، هرجا که طبیعت جلوۀ بیشتری دارد، صفای نوروز هم بیشتر است، بهویژه وقتی که این جلوه از نوع موج گلهای سرخ در دشتهای شمال کشور باشد. در آنجا نیز رسم و رواج همان است که در کابل بود، با تفاوتهایی اندک. ولی آنچه به نوروز در مزارشریف شکوهی ویژه میدهد، مراسم ویژۀ برافراشتن علم زیارت علی بن ابیطالب(ع) است.
در مزارشریف، آرامگاهی است باشکوه منسوب به امیر مؤمنان، و روایاتی تاریخی وجود دارد مبنی بر این که پیکر آن حضرت سالها پس از دفن در نجف، به فرمان ائمه به آنجا برده شده است. در این آرامگاه، علمی است، ساختهشده از تنۀ درختی بلند و باریک، که هر سال طی مراسمی ویژه با حضور مقامات رسمی کشور برپای میشود و تا چهل روز، افراشته میماند، یعنی تا پایان جشن گل سرخ. آرامگاه در روز بلندکردن بیرق، به راستی شاهد جمعیتی ویژه است که حتی بر درختها و تیرهای برق بالا میروند تا شاهد مراسم باشند.
هیچ نمیتوان از مراسم نوروزی در شمال افغانستان گفت و از بازی کهن مهیج بزکشی سخن نگفت. تلاش اسپسوارانی که در دو دسته بر سر ربودن لاشۀ بز و انداختن آن در جای مخصوصی جدال دارند، بهراستی دیدنی است. بزکشی، این بازی خشن ولی پرهیجان، خود رسم و آیینی دارد که شرحش مقالهای مستقل را میطلبد.
ولی در افغانستان، سیزدهبهدر آن عمومیتی را ندارد که در ایران دارد. تعطیلات رسمی نوروزی هم بسیار نیست و از یک روز تجاوز نمیکند. همینگونه است چهارشنبه سوری که خاص مردم ایران است و ما، هم از نشاط آن محرومیم و هم از خطرات آن در امان.
ولی هر آنچه از سیر و تفرّج است، در دامان طبیعت است، بهویژه در شمال کشور و در جشن معروف «گل سرخ». دشتهای گل سرخ شمال که در نوروز به جلوه میآید، به راستی دیدنی است و تفرجگاه مردمی که در این روزها بدانها پناه میبرند.
در هرات و نواحی غربی افغانستان، ولی رسوم نوروزی به ایران و به ویژه خراسان شباهت بیشتری به هم میرساند. سبزه انداختن و سیزده نوروز و دیگر رسومی از این دست را البته بسیار طبیعیتر و بدور از سایۀ سنگین تکنولوژی، در هرات میتوان دید و البته دید و بازدید و لباس نو پوشیدن و امثال اینها که از رسوم رایج در همه جای است و ذکرش را لازم ندانستیم.
اما نوروز در افغانستان در این سالها همواره هم باصفا نبوده است. در سالهای جنگ، فصل زمستان غالباً فصل متارکه بوده است و بهار، آغاز دوبارۀ زد و خورد، که یخها آب شده بود و راههای دشوارگذار این کشور، باز. اصلاً من چرا شرح میدهم وقتی محبوبه ابراهیمی شاعر این وضعیت را در شعری چنین زیبا بازگو کردهاست.