Blog
آنجا که از معلم میخواهند که دوچرخه بخرد

گر … هزار دشمن دارد
بر تن ز دعای خیر جوشن دارد
از حق طلبم که جد پاکش او را
از هر خطری که هست، ایمن دارد
این یک رباعی است، در کتابی که در دست ویرایش دارم. محل «…» اسم کسی است که شعر برایش گفته شده است و این البته خارج از موضوع بحث ماست. بحث اصلی این است که به راستی تفکر مذهبی ما چقدر به انحراف رفته است؛ حتی درستتر بگوییم، وارونه شده است و متأسفانه این سیر انحطاط، شیوع باورهای غلوآمیز و کژفهمی مفاهیم دینی روی در افزونی دارد.
شاعر به جای این که به جدّ پاک ممدوح خود توسل کند که او واسطه شود تا خداوند آن ممدوح را از خطرها ایمن بدارد، از خداوند میخواهد که واسطه شود تا جدّ پاک این کار را انجام دهد. گویا بدین عقیده ندارد که همه چیز در دست خداست و اگر بزرگان دین هم بخواهند در مقدرات عالم تغییری روی دهد، باید این را از خدا بخواهند.
البته بحث توسل به بزرگان دین و درخواست از آنان برای واسطه شدن نزد خدا، بحثی دیگر است. من در اینجا به آن نمیپردازم. ولی اینجا گویا برعکس است. گویا شاعر از خدا میخواهد که واسطه شود تا بزرگان دین حاجت دهند.
من در شعرهای مذهبی این روزها بسیار میبینم این باور و این نگرش را که گویا ائمۀ دین خودشان شفا میدهند، خودشان آدمیان را به زیارت خود طلب میکنند، خودشان گرهها و مشکلات آدمها را حل میکنند و خودشان انگار در مقامی خدایی و یا نیمهخدایی (نعوذ بالله) قرار دارند.
بهراستی بزرگان دین برای شفادادن و گرهگشایی و معجزه و کرامت خلق شدهاند، یا برای راهنمایی بشر، تا بهتر به رستگاری برسد، بهتر به خداپرستی برسد و بهتر به کمال معنویای که خدا از او انتظار دارد دست یابد؟ گویا ما بیشتر ائمه را برای شفاعت در آن دنیا و رفع گرفتاری در این دنیا میخواهیم، نه پیروی از آنان تا خودمان همانند آنان به رستگاری برسیم. ما مثل دانشآموزانی هستیم که معلم را نه برای درس دادن در طول سال، بلکه برای کمک در امتحان دوست داشته باشند. یعنی طرف به جای این که به درس معلم گوش کند و آن درسها را فرا گیرد و در طول زندگی و در امتحانها به کار گیرد، به فکر این است که چگونه معلم را ستایش کند، به معلم عشق بورزد و دوستش داشته باشد تا به پاداش این عشق و دوستی، در روز امتحان برای او کاری بکنند. یا اگر هم در طول سال برایش کاری میکنند، چیزی خارج از درس دادن والگو دادن باشد. مثلاً معلم برای شاگرد دوچرخه بخرد.