این نوشته یک برداشت شخصی است، نه یک تحلیل جامع از حقانیت دین اسلام. حقانیت دین میتواند جوانب و وجوه مختلفی داشته باشد و هر کسی که به دین اسلام ایمان دارد میتواند بنا بر یکی از این وجوه ایمان آورده باشد، یا حتی شاید دلیل مسلمانیاش همین باشد که مسلمان به دنیا آمده است. من میدانم که بیان این جلوههای گوناگون و دلایل بیشمار حقانیت این دین، در حوزۀ اطلاعات اندک من نیست، ولی نمیشود گفت که چون من بر همه ابعاد قضیه وقوف ندارم، نمیتوانم برداشت شخصی خود را هم بیان کنم.
انسان در اولین تأمل در این موضوع، شاید بگوید که من مسلمانم چون دین اسلام بر حق است؛ چون این دین بر پیامبر گرامی اسلام، محمد (درود خدا بر او باد) نازل شده است. اما اگر بپرسند که از کجا میدانی که این دین بر محمد نازل شده است، شاید بگوید «خوب نازل شد دیگر. ما شنیدهام و خواندهایم که نازل شده است.» ولی این شنیدن به راستی کافی است؟ اگر این شنیدن کافی بود، همه مردم دنیا باید مسلمان میشدند، چون آنها هم شنیدهاند که ۱۴۰۰ سال پیش کسی به نام محمد ادعای پیامبری کرده است. پس چرا با این وصف، بسیاری از انسانهای این دنیا، اسلام را به عنوان یک دین نمیپذیرند؟ به نظر میرسد که باید چیزی قویتر از آن شنیدن در کار باشد تا انسان را به حقانیت این دین قانع سازد.
به نظر من بهترین کار این است که ما یک بار با خود فرض کنیم که اصلاً مسلمان نیستیم و اکنون با خبر رسالت پیامبر مواجه شدهایم. برخورد ما با این قضیه چیست؟ آیا معقولتر این است که محمد بن عبدالله را پیامبر مبعوث از سوی خداوند بدانیم؟ یا نه، بر این باور باشیم که دینی بر پیغمبر اسلام نازل نشده است و او با این حال، ادعای پیامبری است.
بیاییم به تاریخ سفر کنیم و به جایی برسیم که مردی چهلساله امّی مکتبندیده بناگاه ادعای پیامبری میکند. اگر ما این پیامبری را نپذیریم و این ادعا را بیاساس بدانیم، چه فرضی میتوانیم کرد؟ گاهی برای ردّ یک قضیه، بیایید جهت خلاف آن را بررسی کنید. ببینید که پذیرفتن آن عقلانیتر است یا نپذیرفتنش.
اگر ما رسالت محمد را نپذیریم، لاجرم باید بگوییم که او دروغ گفته است و ۲۳ سال تمام، با همه دشواریهایی که این دروغ برایش ایجاد کرد، بر آن پای فشرده است. به راستی محمد چه انگیزهای برای دروغ داشت؟ آن هم دروغی که هر روز دایره گستردهتری بیابد. اگر به دروغ بگوید من پیامبر شمایم، باید همه آیات قرآن را هم به دروغ به خداوند نسبت داده باشد. باید همیشه سخنانی از خود بسازد و آن را به خداوند نسبت دهد. به راستی چنین روشی، به طول ۲۳ سال، با آن آرامش خاطری که پیامبر ما داشت، ممکن است؟ ممکن است کسی نه یک روز، بلکه ۲۳ سال تمام خلقی را بر سر کار بگذارد، در حالی که تا چهلسالگی کسی از او دروغی نشنیده است؟
و از آن مهمتر، بهایی است که شخص برای این ادعایش میپردازد. آنچه یک پیغمبر دروغین را به کارش دلبسته میکند و او را ثابتقدم میدارد، وفور پیروان و جمع شدن خلایق به گرد اوست، به ویژه هیاهوگرانی که ممکن است خودشان این توهم را تشدید کنند. ولی پیامبر ما در چند سال اول رسالتش حتی ده نفر پیرو نداشت. اگر با معیارهای ملموس و معمول بنگریم، در آن اوایل هیچکس نمیبایست به تداوم و پیروزی این نهضت امید داشته باشد. به همین دلیل هم مشرکان در آن سالها او را جدی نگرفتند. فقط مسخرهاش کردند و به او خندیدند.
در این وضعیت خیلی طبیعی است که اگر شخصی ادعای دروغینی برای رسالت دارد، وقتی بعد از چند سال ببیند که حتی ده دوازده نفر پیرو هم ندارد، از آن ادعا دست بکشد، یا قدری از آن مواضع اولیهاش کوتاه بیاید تا مخاطبان بیشتری جلب کند.
ولی پیامبر با همه بیتوجهیها، با همه تمسخرها و سپس آزار و اذیتها، با همه نومیدی از دعوت بعضی از نزدیکان همچون عموهایش، با نهایت شکیبایی به کارش ادامه میدهد. در وضعیتی که هیچ چشمانداز روشنی نیست، با قاطعیت مواضع خود را حفظ میکند و حتی در بهای ریاست بر شهر مکه هم به کوچکترین معاملهای راضی نمیشود. این میتواند سلوک کسی باشد که به دروغ، مدعی رسالتی شده است؟
***
یک موضوع دیگر این است که انسانهای متفاوت، انسانهای معترض، انسانهای نوآور و اصلاحگر، معمولاً این رفتار خود را در جوانی نشان میدهند، در آن زمان که اهل شر و شور و ماجراجوییاند.
اگر محمد کسی بود که در سنین جوانی علم مخالفت با بتها را بالا میکرد؛ اگر با آدمهای نسبتاً معترض و ماجراجو در مکه رفت و آمد و سر و سری داشت؛ شاید میشد گفت که این نهضت او رنگ انسانی دارد نه الهی.
در عصر پیامبر در مکه بسیاری از جوانان روشنفکر بودند که به دین مردم مکه اعتراض داشتند. بعضی از آنها بتها را نمیپرستیدند و رسماً به آنها توهین میکردند. بعضیشان وقتی دیدند که این مذهب شرک پاسخگوی نیاز روحی آنان نیست، به مذاهب دیگر گرویدند. از آن جمله است ورقه بن نوفل پسر عموی خدیجه که به مسیحیت میگرود.
اگر محمد هم کسی از این جنس میبود، از آنانی میبود که در جوانی ندای یک رسالت جدید میداد، این قابل تصور بود که این ندا، یک توهم یا رسالت دروغین باشد. ولی او در تمام سنین جوانی و میانسالی، شخصی معمولی به نظر میرسیده است؛ نه از تیپ انقلابیون و معترضان به حساب میآید، نه از تیپ ادبا و نویسندگان است؛ نه از تیپ دانشمندان و فضلای رسمی است که بتواند به اتکای تواناییهای شخصی و مادی خود یک نهضت نو را ساماندهی کند.
مردم در مکه محمد را به امانتداری، راستگویی، درستکاری و پاکنهادی میشناختند و او برایشان شخصی محبوب و قابل احترام بود. ولی او در همان زمان یک لیدر اجتماعی نبود، یک ادیب نبود؛ یک انقلابی نبود؛ یک دانشمند نبود. به راستی میشود پذیرفت که شخصی مدعی رسالتی دروغین شود، ولی در تمام طول جوانی هیچ نشانی از آن بروز ندهد و در چهلسالگی، در سنی که آدمها معمولاً از شر و شور میافتند؛ صاحب خانه و خانوادهاند؛ محافظهکارند، اهل خطر کردن و ریسک نیستند، یکباره ادعای رسالت کند و تا آخر عمر هم با جدیتی عجیب، آن را ادامه دهد.
موضوع دیگر، این است که با فرض دروغین بودن رسالت محمد، چه انگیزهای برایش متصور میشویم؟ او انگیزۀ شهرت و ریاست داشت؟ امکان ندارد چنین باشد، چون در سالهای اول، حتی چشماندازی برای تداوم این نهضت متصور نبود. او در چند سال اول حتی نتوانست یک گروه قابل توجه از مردم گرد خود جمع کند. بارها در طول نهضت، وضعیت به طوری پیش رفت که بیم نابودی کامل آن میرفت. یک بار در آستانهی هجرت، یک بار در جنگ بدر، یک بار در جنگ احد، از آن شدیدتر در جنگ احزاب که دیگر نابودی مسلمانان قطعی به نظر میرسید. این نهضت حتی تا جنگ حنین هم از خطر نابودی ایمن نبود.
واقعاً چه میشود تصور کرد؟ میشود تصور کرد که محمد بن عبدالله با ادعای یک رسالت دروغین، در پی ریاست بود؟ در پی پادشاهی بود؟ در پی محبوبیت در بین گروه وسیعی از مردم بود؟ میخواست یک رهبر بزرگ معنوی باشد؟ در آن سالهای سخت آغازین که او با جدیت بر مواضع خود پای افشرده بود، فراگیر شدن این نهضت قابل پیشبینی نبود، مگر برای کسانی که از روی وعدههای الهی به این فراگیری و موفقیت ایمان داشتند. پیروان محمد را در آن سالها فقط یک چیز میتوانست در کنار این مردِ تنها جمع کند، یک ایمان قوی. ولی به راستی یک پیامبری دروغین، میتواند این ایمان و ارادهی قوی را در او و پیروانش ایجاد کند که سختترین شکنجهها و دشواریها را تحمل کنند؟
***
موضوع دیگر، توان مدیریت و ادامۀ نهضت است. پیامبر ما در طول این نهضت، توان بالایی در مدیریت آن از خود نشان داده است. تاکتیکهای مبارزه، تاکتیکهای جنگ و صلح، حسابگریهای دقیق در مقابل دشمن، اینها چیزهای اندکی نبوده است. چه کسی میتوانست با دست خالی و با یاران اندک همه شبه جزیره عربستان را در دایره نفوذ دیانتی که خود آورده است درآورد، بدون این مهارتها، شجاعتها، تدبیرها و حسابگریها؟
بله، ما در تاریخ نوابغ سیاسی، نظامی و تشکیلاتی داشتهایم. ولی آنها از همان جوانی این نبوغ را نشان دادهاند. ولی محمد تا چهلسالگی جزء آدمهای نخبه و معروف مکه به شمار نمیرفت. بزرگان عرصهی سیاست و جنگ در مکه کسان دیگری بودند، کسانی از جنس ابوسفیان و ابوجهل و عثمان بن طلحه و خالد بن ولید و سهیل بن عمرو و در مجموع کسانی که میشد تصور کرد که اگر بخواهند و گرد هم جمع شوند، بتوانند حرکتی جدی پیریزی کنند، که البته دیدیم همه در برابر محمد شکست خوردند.
اگر بگوییم او نابغهای بود که این استعداد او در چهلسالگی به کمال و ظهور کامل رسید، این پرسش قابل طرح است که او در چه مکتبی، در چه خانوادهای، در چه تشکیلاتی پخته و آزموده شد. بسیاری از نوابغ سیاسی در خانوادهایشان و در حوزهی مدیریتی آن خانوادهها آزموده میشوند. معاویه یکی از نوابغ سیاسی عرب است، ولی او در زیر دست پدری همچون ابوسفیان آزموده شده است. عمرو بن عاص از نوابغ است، ولی او فرزند یکی از اشراف مهم مکه است، یعنی عاص بن وائل. عبیدالله بن زیاد که به راستی نابغهای در سیاست بود، فرزند زیاد بن ابیه است که خودش از نوابغ مکه به شمار میرود. عمر سعد، پسر سعد بن وقاص است. اینها غالباً در سایه خانوادههایشان توانستند این نبوغ و استعداد را به کمال برسانند، هرچند در مسیر نادرست.
ولی محمد، حتی اگر بارقههایی قوی از نبوغ داشت، در کدام خانوادۀ صاحبنفوذ، در سایۀ کدام تشکیلات، زیر دست کدام مربی و معلم به این مرتبه از توانایی رسید که ۲۳ سال تمام، نهضتی را با چنان مدیریت خارقالعادهای پیش ببرد که همه آن دُهّات مکه را شکست دهد؟
در بارهی این «دهات مکه» توضیحی بدهم. در مکه چهار نفر بودند که هوشمندان و زیرکان فوقالعاده این شهر به شمار میآمدند: معاویه بن ابوسفیان، عمرو بن عاص، زیاد بن ابیه و مغیره بن شعبه. همینها بودند که که دیدیم چطور نیم قرن بعد، جامعۀ مسلمین را چنان فریفتند که از کسی مثل علی بن ابوطالب رویگران کردند. بله، از این دهات اربعه، سه تن در برابر علی قرار گرفتند. معاویه، عمرو عاص و مغیره بن شعبه. و به اتکا به هوش، درایت و حیلهگری خویش، حتی لشکریان علی را علیه خود او شوراندند. حتی کاری کردند که نمایندهی علی (ابوموسی اشعری) خودش به دست خود علی را از خلافت عزل کرد.
درست است که شرایط اجتماعی هم در آن زمان به نفع اینان بود و بسترهای لازم برای پیشرفت آنان فراهم شده بود، ولی نمیتوان منکر شد که اگر قرار بود مبنای کار فقط هوش و درایت و نبوغ طبیعی انسانها باشد، محال بود که پیامبر ما بدون بهرهگیری از نیروی رسالت خویش، بتواند حریف چنین کسانی شود.
به راستی چه چیزی یک کودک یتیم چوپان، و سپس یک جوان بازرگان تعلیمندیده و مدرسه نرفته را که تا چهلسالگی حتی یک حرکت سیاسی یا نظامی یا مدیریتی بزرگ از او بروز نکرده است، بناگاه رهبر نهضتی میسازد که در ظرف بیست سال، همه آن نوابغ عرب را به تسلیم وامیدارد و همه آن «دهات اربعه» را منکوب خود میسازد؟ این توانایی، این قابلیت میتواند منشأ انسانی صرف داشته باشد؟
این چیزی است که مرا به اعجاب و تسلیم وامیدارد و میبینم که اگر همه آن اعتقادات سنتی و موروثی خود را هم به کنار نهم و بخواهم از یک منظر کاملاً خشک تاریخی و اجتماعی به موضوع نگاه کنم، نمیتوانم به رسالت الهی محمد مصطفی (درود بر او و خاندان او) ایمان نیاورم. این شاید مهمترین دلیل من برای مسلمان بودن باشد.