Blog
عرش اگر باشم زمین آسمان بیدلم

جستارى در آثار استاد محمدحسین سرآهنگ از زاویه شعر
محمدکاظم کاظمی
یادآوری: این مقاله در سال ۱۳۸۰ نوشته شده و در ماهنامۀ سوره، دور دوم، شماره اول، بهمن ۱۳۸۰ منتشر شده است. اکنون با اصلاح مختصری منتشر میشود.
شاید لازم نباشد در ابتداى سخن، مقدمهاى طولانى درباره ارتباط شعر و موسیقى بنویسیم و از نقشى که انتخاب شعر و نیز درست خواندن آن در ایجاد قطعات موسیقى دارد، داد سخن دهیم. ولى پیش از همه، یادآورى این نکته لازم است که بسیار خوشاقبالى است اگر شعر و موسیقى در کار یک هنرمند هر دو با هم به اوج برسند و به تعبیر دیگر، بسیار نادرند هنرمندانى که توانستهباشند از هر دو زاویه، در بالاترین سطح ظاهر شوند.
جایگاه استاد محمدحسین سرآهنگ در عرصۀ موسیقى البته جایگاهى است رفیع و تبیین آن نیز فقط از عهده کارشناسان موسیقى برمىآید. فقط همین قدر مىتوان گفت که به نظر نمىرسد در این چند قرن اخیر، ما کسى به پایه و مایۀ او در میدان موسیقى افغانستان خویش داشتهباشیم، و حتّى شاید با قاطعیت بتوان گفت، مطلقاً چنین کسى را نداریم. ولى در کنار این، ما این اقبال را هم داشتهایم که بزرگترین هنرمند موسیقى ما، از لحاظ انتخاب شعر نیز بهترین موقعیت را داشتهاست، به گواهى آثار او. و این، چیزى است که به ندرت اتفاق مىافتد، یعنى تقارن هر دو امتیاز عمده در یک هنرمند.
نوشته حاضر، براى بررسى شعرهاى قطعات موسیقى استاد سرآهنگ فراهم آمدهاست، بدون درنظرداشت موسیقى. طبعاً تناسب شعر و موسیقى نیز در این نوشته مورد بحث قرار نمىگیرد، که از عهده نگارنده برنمىآید به خاطر بىاطلاعى، حتّى از مقدمات هنر موسیقى.
در اینجا حدود یکصد و بیست آهنگ از استاد مورد بررسى قرار گرفته و این، همه آن چیزى است که در اختیار من بود. بعضى از این آهنگها ناقص بود و بعضى نیز مبهم، به خاطر کیفیت پایین ضبط آنها. ولى به هر حال، تعداد این قطعات آنقدر هست که بتوانیم نتیجهاى را که از اینها مىگیریم به همه کارهاى استاد تعمیم دهیم.
۱ .انتخاب شعر
نخستین تمایز عمده استاد سرآهنگ، فارسى خوانى اوست. من فقط دو آهنگ پشتو از او شنیدهام که آنها را هم براى تفنن و در مجالس خواندهاست. دو یا سه آهنگ هم اردو و یا فارسى و اردو (شیروشکر) دارد. در روزگارى که بیشتر خوانندگان فارسىزبان براى تنوّع یا بازاریابى هم که شده آهنگهایى پشتو اجرا مىکردند، چنین عملکردى از سوى استاد سرآهنگ، مىتواند معناى خاصى داشتهباشد.
تمایز دیگر این است که تقریباً همه آهنگهاى استاد سرآهنگ، غزل است و فقط چند قطعه، شکل تصنیف و ترانه دارد. استاد سرآهنگ آشکارا، خوانندهاى غزلخوان است نه تصنیفخوان، و به همین لحاظ مجال بیشترى داشته براى انتخاب شعرهایى سنگینتر و قوىتر، چون مىدانیم که غزلسرایى با تصنیفسرایى اختلافى چشمگیر دارد.
شش تصنیفى که استاد خوانده، چنین ترجیعهایى دارند: «او یار کتت کار دارم»، «شاهلیلا ناجوره مهشى»، «او خدایا دلم تنگ است» ولى شعرهاى اینها، اگر رباعى است، از بیدل است و اگر دو بیتى است غالباً از باباطاهر، یعنى در همینجا نیز استاد کوشیده حتّىالمقدور خود را از هنجار رایج تصنیفخوانى روزگارش دور نگهدارد. مثلاً در همان «او یار کتت کار دارم» چنین رباعىهایى خوانده مىشود:
آثار بناى خلق بر دوش خطاست
اینجا به جز از کجى نمىآید راست
هر نیک و بدى که فطرتت نپسندد
شرمى کن و چشم پوش، بىعیب خداست
ولى چنان که گفتیم، ثقل کار استاد بر روى غزلهاست. تصنیفها فقط جنبه تفنّن دارند. در این میان البته چند مسمط هم خوانده شده که چون سبک خوانندگى آنها همانند غزل است، در همین ردیف بررسى مىشوند. در میان غزلها، آثارى از این شاعران دیده مىشود: عبدالقادر بیدل، واقف لاهورى، صائب، حافظ، مولانا جلالالدین بلخى، غلاممحمد نوید، سلیم تهرانى، شهریار، شایق کابلى، محمدسرور دهقان. البته حدود سى و پنج آهنگ نیز هست که شاعرانشان را نشناختم و به احتمال زیاد، بیشتر آنها از آن واقف لاهورى اند (که دیوانش در دسترس من نبود) و بعضى نیز از شاعران متأخر افغانستان. به طور آشکار، سهم بیدل از همه بیشتر است با حدود دو سوم کلّ شعرها. پس از او، واقف قرار دارد با حدود یک پنجم شعرها (با احتمال اینکه بسیارى از شعرهاى ناشناخته هم از اویند.) سهم بقیه شاعران اندک است؛ مثلاً از صائب سه غزل خوانده شده، از حافظ دو غزل، از مولانا و دیگران غالباً یک غزل.
با قاطعیت مىتوان گفت که تا کنون هیچ خوانندۀ افغانستانى تا این حد به بیدل ارادت و توجه نداشتهاست. این دو بیت که شاید از خود او یا یکى دیگر از شاعران آن روزگار باشد و در یکى دو آهنگش خواندهاست، به خوبى از این ارادت حکایت مىکند:
عقل قاصر چه توان رفعت او دریابد؟
آسمان هم نرسیدهاست به پاى بیدل
بىتکلّف همه مدهوش شود در محفل
چون «سرآهنگ» شود نغمهسراى بیدل
و از اینها بارزتر، آهنگ معروف اوست که مخمسى است با این مطلع:
بىیقینى داشت عمرى در گمان بیدلم
عشق کرد امروز آگاه از نشان بیدلم
بعد از این تا زندهام از بندگان بیدلم
سجدهفرساى حضور آستان بیدلم
عرش اگر باشم، زمین آسمان بیدلم(۱)
این علاقه به بیدل، در استاد سرآهنگ از کجا و کى ایجاد شد؟ خود او در پاسخ این پرسش، در یک گفتوگوى رادیویى گفتهاست: «من به کلاسیک بسیار علاقه داشتم و حالا هم دارم. من غیر کلاسیک هیچچیز نمىخواندم. شبها در خانه خواب بودم و مرا کسى نمىبرد و نمىشناخت [احتمالاً منظور این است که به مجالس آوازخوانى دعوت نمىکرد.] چون نمىفهمیدند و بسیار نو بود برایشان. من کمکم غزلخوانى را شروع کردم… یک شب در یک جایى مىخواندم، یک کسى آمد که عبدالحمید نام دارد و او را قندىآغا مىگویند… کلاسیک مرا به هر صورت خوش کرد و وقتى غزل خواندم، بسیار متأثر شد و گفت با این حنجره و با این استعدادى که خدا به تو داده، باید غزلهاى مقبول و پرمعنى یاد داشتهباشى که عبارت از کلام بیدل است. گاهى پیش من بیا که من به تو کمک کنم. من پیش قندىآغا مىرفتم و برایم درس حضرت ابوالمعانى را شروع کردند… مرا درسى و تحلیلکرده یاد دادند…» و در پاسخ به این پرسش که بعد از بیدل به کدام یک از شاعران علاقه دارد، مىگوید: «بیدل صاحب را که من و شما استثناى شعرا فکر مىکنیم. جبین سایم به خاک پاى بیدل / ندارد هیچ شاعر جاى بیدل. بیدل یک استثنا است و اگر انسان عمیق شود و مطالعه کند، کلام او یک کلام بىنظیر و ملکوتى است. بعد از او (من که به بیدل صاحب هیچ کس را برابر نمىکنم) از کلام واقف لاهورى خوشم مىآید (بهترین شاعر است) باز صائب اصفهانى (تبریزى) است و دیگر شاعران مثل سلیم و کلیم و حضرت حافظ. این شاعران را من برایشان عقیده دارم و شعرهایشان را مىخوانم…(۲)»
به راستى اگر دست تقدیر، پاى قندىآغا را در آن شب به مجلس آوازخوانى استاد سرآهنگ نکشانیدهبود و انفاس او، مسیر شعرخوانى استاد را تغییر نداده بود، چه مىشد؟ بدون شک استاد سرآهنگ در عرصه موسیقى همان استاد مىبود، ولى در انتخاب و خوانش شعر، دیگر کسى مىبود همانند دیگر اقران خویش و نه متمایز با آنان. پس اگر بگوییم که مرحوم قندىآغا نیز بر گردن موسیقى کشور ما حقّى بزرگ دارد، بیجا نگفتهایم چون علاقهمندى استاد سرآهنگ به بیدل، لاجرم توجه بعضى دیگر از آوازخوانان افغانستان به این شاعر را نیز در پى داشته است. حتّى گزاف نیست اگر لااقل بخشى از شهرت امروزین عبدالقادر بیدل در افغانستان را مرهون نفس گرم استاد سرآهنگ بدانیم، چون تأثیر موسیقى به عنوان هنر غالب در آن سالها در افغانستان بر کسى پوشیده نیست. پس باید پاس بداریم مرحوم قندىآغا را که از واپسین بیدلشناسان افغانستان بود و تا همین سالهاى اخیر، چراغ بیدلخوانى را در خانهاش روشن نگه داشتهبود.
استاد از واقف لاهورى هم نام مىبرد و بهراستى غزلهاى بسیارى از او را خوانده است. این شاعر در افغانستان و ایران کنونى چندان نامآشنا نیست. او از شاعران دوره پایانى مکتب هندى است، ولى گرایشى به مکتب عراقى و دوره وقوع دارد. شعرش روان است و خوشساخت و نسبتاً عامپسند با نمکى از صنایع لفظى بدیع. در آن از ریزهکارىها و مضمونپردازىهاى مکتب هندى چندان خبرى نیست و همچنان از مفاهیم و مضامین والاى عرفانى. او غزلهاى بسیارى از بیدل را هم استقبال کرده و روشناست که به این شاعر بىتوجه نبودهاست.
استاد سرآهنگ شیفتۀ بیدل بوده و مىدانیم که شعر بیدل، انسان را بسیار مشکلپسند مىکند. کسى که غرق در شعر بیدل مىشود، دیگر حتّى نمىتواند با صائب و کلیم نیز راضى شود. با این وصف، توجه و علاقه بسیار استاد سرآهنگ به واقف (حتّى بیشتر از صائب و حافظ و دیگران) براى من کمى عجیب جلوه مىکند. واقف با همه توانایىهاى خودش، شاعرى است کمعمق و صورتگرا. شاید همین خوشساختى و تناسبهاى لفظى و معنوى شعرش، نظر استاد را جلب کرده، با توجه به این که او قصد خواندن این شعرها را با موسیقى داشتهاست. به عبارت دیگر، شاید شعر واقف بهتر به موسیقى در مىآید، وگرنه این میزان علاقه استاد به او، توجیهپذیر نمىنماید. بارى، شعرِ بعضى از آهنگهاى خوب استاد، از آنِ واقف است، از جمله آهنگ عنبرین مو، که ما براى آشنایى با شعر واقف، چند بیت از آن را نیز نقل مىکنیم:
عنبرین مویى مرا دیوانه کرد
یاسمنبویى مرا دیوانه کرد
اى مسلمانان! به فریادم رسید
طفل هندویى مرا دیوانه کرد
فکر زنجیرى کنید اى عاقلان!
بوى گیسویى مرا دیوانه کرد
پیش هر بیگانه گویم راز خود
آشنارویى مرا دیوانه کرد
مىزنم خود را به آتش بىدریغ
آتشین خویى مرا دیوانه کرد
از حرم لبیکگویان مىروم
جذبه کویى مرا دیوانه کرد
واقف از میخانه و مسجد نیم
چشم و ابرویى مرا دیوانه کرد

درباره شعرهاى بیدل که استاد خواندهاست، هنوز گفتنى بسیار است. یکى از نکات قابل توجه، نوع انتخاب استاد از میان غزلهاى بیدل است، چون بیدل، هم غزلهاى نسبتاً ساده و عامپسند دارد و هم غزلهاى سنگین و به اصطلاح «بیدلى» که دریافتشان به قول خود بیدل، فهم تند مىخواهد.
اگر خوانندهاى بخواهد پسند عوام و مخاطبان سادهپسند موسیقى را در نظر بگیرد، باید بهکلّى دور بیدل را خط بکشد و به سراغ دیگران برود، «که عنقا را بلند است آشیانه». و یا باید حدّاقل از غزلهاى ملایم و ساده او استفاده بکند، ولى استاد غالباً چنین نکرده و غالباً به سراغ غزلهاى دور از دسترس و در عین حال، قوىِ بیدل رفتهاست و این، فقط مىتواند کار یک بیدلشناس باشد.
گفتیم بیدلشناس، و کاربرد این عبارت در مورد استاد سرآهنگ، سخنى گزاف نیست، هرچند مىدانیم این لقب سنگینى است و به همهگان نمىزیبد. طبیعى است که یک خواننده فقط شعرى را انتخاب کند که حدّاقل قادر به دریافت معنى آن باشد. حالا با یک مرور در شعرهایى که استاد از بیدل انتخاب کرده و خوانده، مىتوان دریافت که بر معنى آنها وقوف داشته و همین وقوف بر معنى این گونهشعرها، خود کارى است صعب که از عهده بسیار استادان دانشگاه هم بر نمىآید. من تصوّر نمىکنم کسى دیگر از آوازخوانان کشور ما، چنین غزلى را در یک قطعه موسیقى به کار برد، یا حتّى قادر به فهمیدنش باشد.
به اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم
مشو غایب که چون آیینه از رخ مىپرد رنگم
شدم پیر و نیم محرمنواى ناله دردى
محبّت کاش بنوازد طفیل پیکر چنگم
به رنگ سایه از خود غافلم لیک اینقدر دانم
که گر پنهان شوم، نورم، و گر پیدا، همین رنگم
جنون نازنینى دارم از لیلاى بىرنگى
که تا گُل مىکند یادش، پرى هم مىزند سنگم
ببینم تا کجا منزل کند سعى ضعیف من
به این یک آبله دل چون نفس عمرى است مىلنگم
تحلیلى که استاد در همان مصاحبه رادیویى خویش از بیت
ادبگاه محبّت ناز شوخى بر نمىدارد
چو شبنم سربهمُهر اشک مىبالد نگاه آنجا
ارائه مىکند هم نشان از بیدلشناسى او دارد.
اگر کسى بتواند همه غزلهایى را که از بیدل به وسیله استاد سرآهنگ خواندهشدهاند گردآورد، بدون شک یک گزیده غزلیات بیدل به انتخاب استاد سرآهنگ خواهد داشت و در این گزیده، بیشتر غزلهاى درخشان و «بیدلى» این شاعر، وجود خواهند داشت، غزلهایى از این دست که بهراستى یک سلیقه و پسند غیرمتعارف و ممتاز را نشان مىدهند:
زهى چمنساز صبح فطرت تبسم لعل مهرجویت
ز بوى گل تا نواى بلبل فداى تمهید گفتوگویت
همهکس کشیده محمل به جناب کبریایت
من و خجلت سجودى که نکردهام برایت
یاد آن فرصت که عیش رایگانى داشتیم
سجدهاى چون آسمان بر آستانى داشتیم
شب که طوفانجوشى چشم ترم آمد به یاد
فکر دل کردم، بلاى دیگرم آمد به یاد
خامشنفسم، شوخى آهنگ من این است
سرجوش بهار ادبم، رنگ من این است
تحیر مطلعى سر زد چو صبح از خویشتن رفتم
نمىدانم که آمد در خیال من که من رفتم
محبت بسکه پر کرد از وفا جان و تن ما را،
کند یوسف صدا گر بو کنى پیراهن ما را
دوش از نظر خیال تو دامنکشان گذشت
اشک آنقدر دوید ز پى کز فغان گذشت
جز سوختن به یادت مشقى دگر ندارم
در پرتو چراغى پروانه مىنگارم
به صد گردون تسلسل بست دور ساغر عشقم
که گردانید یارب اینقدر گرد سر عشقم
پُر خودنماى کارگه چند و چون مباش
در خانهاى که سقف ندارد، ستون مباش
رفتیم و داغ ما به دل روزگار ماند
خاکسترى ز قافله اعتبار ماند
از عزّت و خوارى نه امید است و نه بیمم
من گوهر غلتان خودم، اشک یتیمم
چو سرو از ناز بر جوى حیا بالیدنت نازم
چو شمع از سرکشى در بزم دل نازیدنت نازم
نه بر صحرا نظر دارم نه در گلزار مىگردم
بهار فرصت رنگم، به گرد یار مىگردم
از این حسرتقفس روزى دو مپسندید آزادم
که آن نازآفرین صیاد، خوش دارد به فریادم
تنوع محتوایى شعرهاى انتخابى استاد هم قابل توجه است. مىدانیم که سنّت رایج در موسیقى ما، عاشقانهخوانى بودهاست و بیشتر اهالى موسیقى، شعرهاى عاشقانه انتخاب مىکردهاند، آنهم از نوع شعر رهى معیرى و شهریار و دیگر عاشقانهسرایان معاصر، و به ندرت از این محدوده خارج مىشدهاند.
ولى استاد سرآهنگ این محدودیت را بر نمىتابد. در آثار او علاوه بر شعرهاى عاشقانه و عارفانه، نمونههایى از شعرهایى در مایههاى اجتماعى دیده مىشوند همچون «خلق را نسبت بیگانگىاى هست به هم / که به صد عِقد وفا دل نتوان بست به هم» یا «پُر خودنماى کارگه چند و چون مباش / در خانهاى که سقف ندارد، ستون مباش» و در مایههاى پند و زهد مثل «فیض حلاوت از دل بىکبر و کین طلب / زنبور را ز خانه برآر، انگبین طلب» یا «نه من شهرت پرستم نى ز گردون کام مىخواهم / به کنج نامرادى خویش را گمنام مىخواهم» و در مایههاى عرفان و تصوف خانقاهى مثل «زهى چمنساز صبح فطرت تبسّم لعل مهرجویت / ز بوى گل تا نواى بلبل فداى تمهید گفتوگویت» یا «جان خرابات» و در مایه نعت و منقبت دینى، همانند «مهر تو در ضمیرم و شور تو در سر است / نام تو زیب و زینت هر سطر دفتر است» که در نعت حضرت پیامبر(ص) و «اگر خورشید گردونم وگر گرد سر راهم / گداى حضرت شاهم گداى حضرت شاهم» که در منقبت حضرت امیرمؤمنان خوانده شدهاست.
۲. خوانش صحیح شعرها
ویژگى دیگر کار استاد سرآهنگ، خوانش صحیح و کمغلط شعر است، بهویژه شعر بیدل که مىدانیم دانشجویان ادبیات هم ممکن است در روخوانى آن به مشکل دچار شوند. حتّى در مواردى اتفاق افتاده که در دیوان بیدل اشتباه در ضبط شعر وجود داشته و استاد سرآهنگ در خواندنش آن را تصحیح کردهاست. حالا این تصحیح یا بر اثر راهنمایى قندىآغا بوده و یا استاد به نسخهاى غیر از دیوان چاپ کابل دسترسى داشته، یا خود او به مدد شناخت خویش این اشتباهات را تشخیص مىداده، بر ما روشن نیست. مثلاً در دیوان چاپ کابل، مقطع یکى از غزلها چنین آمدهاست:
بیدل به معبد عشق پرواى طاقتم نیست
چندان که مىتپد دل، من سبحه مىشمارم
و استاد سرآهنگ این را «پرواى طاعتم نیست» مىخواند که همین درست است. یا در جایى دیگر، آمده که
تعجیل طفلخویان مشق خطاست بیدل
لغزش به پیش دارد اشک از دو دیده رفتن
که «دو دیده» اشتباه است و «دویده» درست است و استاد هم این صورت دوم را مىخواند. درستىِ این صورت، با توجه به این بیت از بیدل مشخصتر مىشود:
اشکم ز بیقرارى زد بر در چکیدن
لغزیدن است آخر اطفال را دویدن
و در جایى دیگر، در دیوان آمدهاست:
یاد آن فرصت که عیش رایگانى داشتیم
سجدهاى چون آسمان بر آسمانى داشتیم
که با شنیدن آهنگ استاد سرآهنگ، متوجه مىشویم «آسمانى» نادرست است و «آستانى» به جاى آن درست است.
در بعضى موارد نیز اختلافهایى بین خوانش استاد و دیوان دیده مىشود که البته فعلاً حکم بر درستى یکى از آنها نمىتوان داد و باید به نسخههاى دیگرى از دیوان دسترسى پیدا کرد، مثلاً در این بیت:
خرامش در دل هر ذرّه صد توفان جنون دارد
عنان گیرید این آتش به عالم افکن ما را
که استاد «توفانى جنون» مىخواند و یا این بیت:
بهار آن دل که خون گردد به سوداى گل رویى
ختن فکرى که بندد آشیان در حلقه مویى
که استاد «ز سوداى» مىخواند و نظایر این.
امّا باید بپذیریم که در مواردى نیز اشتباهاتى در آوازخوانى استاد راه یافتهاست. این اشتباهات، بیش از آنکه ناشى از نادرست فهمیدن و نادرست خواندن شعر باشد، ناشى از این است که او همانند دیگر هنرمندان نسل خود، متکى به حافظه بوده و شعرها را از حفظ مىخواندهاست. بارزترین اشتباهى که از این رهگذر رخ داده، در غزل زیر است:
از این حسرتقفس روزى دو مپسندید آزادم
که آن نازآفرین صیاد خوش دارد به فریادم
که استاد، به جاى «نازآفرین»، «نامهربان» و به جاى «فریادم»، «آوازم» مىخواند و همین باعث ناهماهنگى قافیهها نیز مىشود چون در بیتهاى دیگر نیز قافیههایى چون «یاد»، «آزاد» و «داد» داریم. یک مورد نسبتاً آشکار دیگر، این است:
زین نقص که در کارگه طینت توست
الله نمىتوان شدن، آدم باش
که استاد، «زین کارگه نقص که در طینت توست» مىخواند.
۳. ادغام چند غزل در یک آهنگ
نکته دیگرى که در همین راستا قابل توجه است، این است که گاهى استاد، در یک آهنگ خویش، از دو غزل استفاده مىکند، یعنى بیتهایى از دو غزل همردیف و همقافیه را در یک آهنگ و به عنوان یک غزل ارائه مىکند، چنانچه در آهنگ «از این حسرت قفس روزى دو مپسندید آزادم»، دو بیت هم از غزل «قیامت مىکند حسرت، مپرس از طبع ناشادم» بیدل را مىخواند که در همان وزن و قافیه است. همچنین در آهنگ «خامُش نفسم، شوخى آهنگ من این است» بیتهایى از غزل «دارم ز نفس ناله که جلاّد من این است» خوانده مىشود که ردیفش همان است، ولى قافیهاش فرق دارد. در آهنگ «به باغى که چون صبح خندیده بودم» بیتهایى خوانده مىشود که از بیدل نیست و من شاعرش را نشناختم. یکى از بیتها این است:
جناغى شکستم به دلبر نهانى
اگر دل نمىباختم برده بودم
شاید این را در مواردى بتوان یک نوع گلچینکردن دانست، یعنى بیتهاى خوب دو غزلِ همردیف و همقافیه، برگزیده شده و غزل سومى را مىسازند و مىدانیم در شعر بیدل و مکتب هندى که بیتهاى غزل پیوند مضمونى محکمى با هم ندارند، این کار چندان هم بیراه نیست. حتّى خود بیدل هم غزلهایى دارد که بیتهایى با هم مشترک دارند و یا یک بیت از یک غزل، در غزل دیگرى نیز آمدهاست. ولى در بعضى موارد، باید همان از حفظ خواندن شعرها را عامل این تداخلها دانست، بدین معنى که استاد، قصد خواندن غزلى کرده که دو، سه بیت آنرا بیشتر به خاطر نداشته و بقیه بیتها را از غزلى دیگر در همان طرح از بیدل یا حتّى شاعرى دیگر برداشتهاست.
ویژگى دیگرى که نه عیب، بلکه حسن کار استاد مىتواند شمرده شود، آزادى عمل او در هنگام آواز خوانى است، بدین معنى که گاه در اجراهاى مختلف، بیتهاى مختلفى از یک غزل را مىخواند و یا تعداد ابیات خواندهشده را کم و زیاد مىگیرد. مثلاً در یک اجرا از غزل «سوخته لالهزار من رفته گل از کنار من» سه بیت خوانده مىشود و در اجرایى دیگر، هفت بیت. این تعداد نیز بستگى به وقت و آمادگى جلسه و مخاطب داشتهاست، مثلاً در کنسرتها، غالباً آهنگها کوتاهترند و در اجراهاى رادیویى بلندتر. این تفاوت شعر در اجراهاى مختلفِ یک آهنگ، تنوّعى به کار استاد داده، به گونهاى که گاه انسان رغبت مىکند همه اجراها را بشنود و از هر یک به گونهاى لذّت ببرد. اصولاً این از ویژگىهاى غزلخوانان افغانستان است که فقط یک متن شعر از پیش تعیین شده و کلیشهاى ندارند، بلکه به مقتضاى مجلس عمل مىکنند و این، بهویژه وقتى غزل داراى تکبیتهاى میانى (که بدان خواهیم پرداخت) باشد، تنوعى دلپذیر ایجاد مىکند.
۴. بیتهای شاهد
ولى هیچ یک از این بدایع کار استاد سرآهنگ و دیگر اقران او، به اندازه بداههخوانى و تکبیتخوانى آنان در میان غزل، جالب و دلپذیر نیست. این، از ویژگىهاى منحصر به فرد غزلخوانان افغانستان است و گمان نمىکنم در موسیقى امروز ایران هم نظیرى داشتهباشد. اینان، گاه به مقتضاى مجلس یا شعر اصلى آهنگشان، تکبیتهایى دیگر نیز در آغاز یا بین بیتهاى غزل مىخوانند. این تکبیتها ضمن تنوعى که در موسیقى ایجاد مىکند ـ چون ممکن است در وزنى دیگر باشد ـ به خاطر تناسبى که با مقام دارد، لطف خاصى هم به کار مىدهد که در ضمن، از حضور ذهن و سلیقه خواننده نیز حکایت مىکند. مثلاً استاد سرآهنگ در آهنگ «جان خرابات» تکبیتهایى که کلمه خرابات را دارد، در اواسط مىخواند نظیر:
مقام اصلى ما گوشه خرابات است
خداش اجر دهد آن که این عمارت کرد
با خراباتنشینان ز کرامات ملاف
هر سخن جایى و هر نکته مکانى دارد
بعد از این من ترک یاران ریایى مىکنم
با خرابى در خرابات آشنایى مىکنم
این تکبیتها چند شکل دارند. گاه مرتبط با موضوع کلّى شعرند، مثل همان مورد بالا. گاه نیز به تناسب یکى از ابیات غزل خوانده مىشوند و به نحوى تشابه لفظى یا مضمونى با آن بیت دارند. مثلاً در غزل
از ناله دل ما تا کى رمیده رفتن
زین دردمند حرفى باید شنیده رفتن
همراه با مطلع غزل، این بیتها خوانده مىشود:
مىروى و گریه مىآید مرا
ساعتى بنشین که باران بگذرد
او برفت و من بماندم از زبان
یک دو حرفى داشتم ناگفتهماند
چون سپند از درد و داغ بىکسىهایم مپرس
دود آهى داشتم، رفت و مرا تنها گذاشت
و همراه با بیت
قد دوتاى پیرى است ابروى این اشارت
کز تنگناى هستى باید خمیده رفتن
این بیتها خوانده مىشود:
در حریم خاک، ما را موى پیرى رهبر است
جامه احرام مرگ شعلهها خاکستر است
آخر از این زیانکده نومید رفتن است
خواهى رفیق قافله، خواهى جریده رو
و همراه با مقطع شعر که این است:
تعجیل طفلخویان ساز خطاست بیدل
لغزش به پیش دارد اشک از دویده رفتن
این بیت مىآید:
تا کى به رنگ طفلسرشتان روزگار
بر بیش شاد بودن و بر کم گریستن
گاه نیز این بیتها، نه به تناسب خود غزل، بلکه به تناسب مقام و مجلس خوانده مىشوند. که در این مورد توضیح خواهیم داد.
حضور ذهن و حافظه استاد در این بدیههخوانىها واقعاً قابلتحسین است. جالب این است که در پیدا کردن بیتهاى متناسب با غزل، فقط به تناسب یک کلمه بسنده نمىکند، به گونهاى که اگر در غزل اصلى کلمه عشق آمده، فقط تکبیتى بخواند که عشق در آن باشد. اگر کار این گونه بود که آسان بود، چنانچه بعضى از غزلخوانان دیگر نیز مىکنند. استاد غالباً بیتى مىآورد که علاوه بر اشتراک لفظ، در مضمون هم اشتراک دارد و آن هم در مضمونهاى غریب که تصوّر نمىکنیم بیتى دیگر در همان مضمون پیدا شود. مثلاً او در یکى از بهترین غزلهاى خویش، این بیت را مىخواند:
گرفتار دو عالم رنگم از بىرحمى نازت
اسیر الفت خود کن اگر مىخواهى آزادم
که مىبینیم این بیت، مضمونى دور از دسترس و غریب دارد، به گونهاى که به زحمت مىتوان بیتى در این مضمون پیدا کرد، ولى استاد به مدد حافظه نیرومندش مىخواند:
نامحرم کرشمه الفت کسى مباد
باب ترحمیم، زمانى عتاب کن
نمونه دیگر، تشابه بسیار زیاد این دو بیت است که اولى از غزل اصلى است و دیگرى، بیتى متناسب با آن که فقط استاد سرآهنگ مىتوانسته آن را بیابد و در جایش به کار برد:
عمرى است گرفتار خم پیکر عجزم
تا بال و پر نغمه شوم، چنگ من این است
به پیرى هم وفا بىنغمه نپسندید سازم را
نى این بزم بودم، تا خمیدم چنگ گردیدم
گاهى نیز این تکبیتى که خوانده مىشود، براى روشنشدن معنى بیتى از غزل اصلى است، یعنى نوعى تفسیر شعر بیدل به کمک شعر خود او. مثلاً در غزل «ترک آرزو کردم…» معنى این بیت
بر صفاى دل زاهد اینقدر چه مىنازى
هرکه آینه گردید باب خودفروشان شد
به وسیله بیت زیر روشن مىشود:
اندیشه خودبینى از وضع ادب دور است
آیینه نمىباشد جایى که حیا باشد
استاد در جایى خود به این تفسیرکردن بیت با بیت تصریح مىکند، و مىگوید «من به این یک بیت مىرسانم و این را تفسیر مىکنم» و آن، در غزل «به صد گردون تسلسل بست دور ساغر عشقم» است که بیت زیر
گهى صلحم، گهى جنگم، گهى مینا گهى سنگم
دو عالم گردش رنگم، جنون ساغر عشقم
به کمک این بیت تفسیر مىشود:
گرفتار دو عالم رنگم از بیرحمى نازت
اسیر الفت خود کن اگر مىخواهى آزادم
اوج هنرمندى و حضور ذهن استاد سرآهنگ در بدیههخوانى را در غزل
اى طبیب مهربان! رحمى به آزار دلم
نبض دستم را چه مىبینى که بیمار دلم
مىتوان دید. او به تناسب مضمونِ همین شعر که بیمارى است، بیتهاى بسیارى در همین مضمون مىخواند نظیر
بیمارى من چون سبب پرسش او شد
مىمیرم از این غم که چرا بهترم امروز
دارو مده طبیب که دردى است درد عشق
ما به نمىشویم و تو بدنام مىشوى
از حسرت لب هاى تو مردیم و طبیبان
تشخیص نمودند که این مرده شکر داشت
طبیب من به فکر ناقص خود خوب مىداند
که خواهد کشت من را چشم بیمارى که من دارم
هیچ دانى میوه را تأثیر شیرینى ز چیست
بس که در زیر زمین شکرلبان خوابیدهاند(۳)
دستم گرفتهاست طبیب از پى علاج
این دست را مباد به آن دست احتیاج
بیمار عشق را ز لبت بوسهاى فرست
درمان من ز دست مسیحا نمىشود
مسیحاى مرا از من بگویید
که من تا کى به بستر بگذرانم
حالا با توجه به این که استاد فقط درباره بیمارى این قدر شعر از حافظه داشته، مىتوان دریافت که میزان محفوظات او از شعر فارسى تا چه مایه بوده و به همین تناسب، حضور ذهن او در استفاده از این بیتها در جاى مناسب خودش به چه پیمانه. این را هم یادآورى کنیم که این آهنگ، خود بدون آمادگى خاص و به صورت بالبداهه در یک محفل خانگى خوانده شده و استاد حتّى گروه موسیقىاى با خود همراه نداشته و آهنگ را به فقط با یک هارمونیه اجرا کردهاست. جالب این است که محفوظات شاعر، فقط به مضامین متداول شعرهاى عاشقانه مثل بیمارى از عشق و تمناى وصال و این چیزها خلاصه نمىشود. در غزل
نه من شهرت پرستم نى ز گردون کام مىخواهم
به کنج نامرادى خویش را گمنام مىخواهم
بیتهاى بسیار زیبایى در پرهیز از نام و نشان و تعینات خوانده مىشود نظیر
ذوق شهرتها دلیل فطرت خام است و بس
صورت نقش نگین خمیازه نام است و بس
و در آهنگ
پُر خودنماى کارگه چند و چون مباش
در خانهاى که سقف ندارد ستون مباش
بیتهاى میانى لحنى سیاسى مىیابند و در این مایهها ارائه مىشوند:
ز طبل و کرّ و ناى سلطنت آواز مىآید
که دنیا بیش از این چیزى ندارد، ترک شاهى کن
طشت حمّام است این دنیاى دون
هر زمان در دست ناپاکى دگر
روزى نشستهاى به سر تخت عزّ و ناز
روزى به تخته منتظر شستوشو تویى
و بالاخره نمىتوان یاد نکرد از این چند بیت زیباى بیدل که باز به تناسب مضمون شعر، در ابتداى غزل «خلق را نسبت بیگانگىاى هست به هم» خوانده مىشود و گویا زبان حال امروز ماست:
ساز نافهمیدگى کوک است، چه علم و چه فضل
هرکجا دیدیم، بحث ترک با تاجیک بود
جمعیت کفر از پریشانى ماست
آبادى بتخانه ز ویرانى ماست
اسلام به ذات خود ندارد عیبى
هر عیب که هست، در مسلمانى ماست
حسن انتخاب و سلیقه استاد سرآهنگ، در انتخاب این تکبیتها نیز همانند خود غزلها به خوبى آشکار است. بعضى از بهترین بیتهاى بیدل را در این میان مىتوان یافت.
البته مىدانم و مىدانید که این بدیههخوانىها فقط در چشم کسانى ارزش دارد که تنها به نواى موسیقى بسندهنکرده و به شعر آن هم توجه دارند. متأسفانه بیشتر مردم روزگار ما، حتّى به شعر اصلى غزل هم وقعى نمىنهند، چه برسد به این تکبیتها.
۵. تنوع اجراها
خاصیت دیگرى در کار استاد سرآهنگ و دیگر استادان آوازخوان ما هست که به کارشان تنوعى و گیرایى خاصى داده است، و آن این است که براى یک آهنگ، شکلى از پیش تعیین شده و غیر قابل تغییر ندارند که در اجراهاى مختلف، همان را عیناً تکرار کنند. در هر اجرا، به تناسب حال و مقام، بیتهایى را انتخاب مىکنند و با تکبیتهایى که گاه باز به تناسب محفل انتخاب مىشوند بر مىگزینند. این، به آنان یک آزادى عمل و قدرت مانور مىدهد که مىتوان در آن، خلاّقیتهاى فردى را بروز داد. همه آوازخوانان اینگونه نیستند. بسیارىها در خارج از شعرى که آماده کردهاند و آهنگى که آهنگساز ساخته، قدرت هنرنمایى ندارند و تنها کارشان این است که شعرى از پیش تعیین شده را با آهنگى معین اجرا کنند. چنین است که اجراهاى مختلف یک آهنگ غالباً یکسان از کار در مىآید و بدون بهرهمندى از خلاقیت فردى هنرمند. استاد سرآهنگ با توجه به این که خود هارمونیهنواز و هدایت کننده موسیقى بوده و محفوظات ذهنى بسیارى که داشته، در هر آهنگ، یک کارگردانى ویژه انجام مىدهد و از خلاّقیت بىنظیر خود در پیچ و تاب دادن و فراز و فرود دادن به موسیقى بهره مىگیرد. مثلاً گاه بدون توقف و آمادگى، از یک آهنگ، به آهنگى دیگر مىرود. گاهى در وسط آهنگ، توقف مىکند و بیتى را که خوانده معنى مىکند. گاهى حتّى اتفاق مىافتد که بیتى را فراموش مىکند، ولى با خواندن مصراعى از این قبیل «شب مصرعى از خاطر من گشته فراموش» و پیچ و تاب دادن به آواز، طورى کار را ادامه مىدهد که کمترین سکتهاى در موسیقى اتفاق نمىافتد. گاهى هم اتفاق مىافتد که حس مىکند وقت به پایان رسیده و با یک بیت مناسب، آهنگ را به پایان مىبرد. از سوى دیگر، چون هنرمند در این حالت، یک مجرى ساده آهنگ نیست و در حین آوازخوانى قدرت تصرّف در آن را دارد، مىتواند با مخاطبان خود در محفل رابطهاى مستقیم برقرار کند، مثلاً اگر فرد خاصى وارد محفل مىشود به تناسب، بیتى بخواند. یا اگر کسانى مشغول صحبت با همدیگرند، با تکبیتى در این مضمون، آنها را متوجه سازد. یک نمونه از این انتخاب شعر به تناسب مقام، در غزل «امروز نوبهار است، ساغرکشان بیایید» است که استاد حس مىکند وقت گذشته، پس این بیت را مىخواند و به آهنگ پایان مىدهد:
صلح کردم به بوسه دهنش
چه کنم، وقت تنگ مىبینم
متأسفانه من به اعتبار سن و سال خود، توفیق حضور در محافل موسیقى استاد را نداشتهام، ولى در همان یک کنسرت او که در مرکز فرهنگى آلمان (گویته انستیتوت) در کابل اجرا شده و نوار ویدیویى آن در دسترس است، به خوبى مىتوان سرزندگى اجراى موسیقى استاد و نیز رابطه تنگاتنگ او با مجلس را دریافت. مثلاً در فاصله دو آهنگ، کسى به او سیگار تعارف مىکند و او بلافاصله در ابتداى غزل بعدى که «سوخته لالهزار من رفته گل از کنار من» است، این بیت زیبا را مىخواند:
به تنباکو مرا الفت از آن است
که دودش حلقه زلف بتان است
۶. خواندن چند غزل در یک طرز
و باز از توابع آزادى عمل استاد در آوازخوانى، این است که خود را مقید به انتخاب یک غزل خاص براى یک آهنگ خاص نمىکند، بلکه گاهى، آهنگى را با غزلى تازه اجرا مىکند. یعنى موسیقى و ملودى و آهنگ، همان است، ولى غزلى دیگر با همان وزن خوانده مىشود (که مىدانیم باید غزل در همان وزن انتخاب شود) مثلاً با یک ملودى، یک بار شعر
به صد گردون تسلسل بست دور ساغر عشقم
که گردانید یارب این قدر گرد سر عشقم
را مىخواند و بارى دیگر این غزل را:
محبت بس که پر کرد از وفا جان و تن ما را
کند یوسف صدا گر بو کنى پیراهن ما را
حتّى گاهى استاد خود را مقید به خواندن کامل یک غزل نمىکند. مثلاً در آهنگ «مىسوزم از فراقت روى از جفا بگردان» فقط مطلع را مىخواند، در کنار آن، تعداد زیادى تکبیت که با مضمون آن تناسب دارند خوانده مىشوند و بیت اصل غزل، به صورت ترجیع تکرار مىشود. حتّى از این فراتر، در یک محفل دوستانه، او فقط یک مصراع «من سگ درگاه عبدالقادر گیلانیم» را مىخواند با تعدادى تکبیت.
۷. استادان و شاگردان
پس تا اینجا مىتوان گفت ما در کار استاد سرآهنگ، حدّاقل سه برترى عمده مىبینیم: انتخاب شایسته شعر، انتخاب تکبیتهاى مناسب و اجراى خلاّق آهنگ. ولى نباید تصوّر کرد که او این ویژگىها را به صورت ابتدا به ساکن و بدون بهرهمندى از استادان نسل خود یافتهاست. این شعرشناسى و بداههخوانى، میراث استادان سلف همچون استاد قاسم، استاد غلامحسین و دیگران بودهاست. خود استاد قاسم، چنان که گفتهاند(۴)، در بداههخوانى استادى کمنظیر بودهاست. این سنّت حسنه در میان این سلسله ادامه یافت و در استاد سرآهنگ به کمال رسید. دریغ که اکنون بوى انقطاع این سلسله به مشام مىرسد. استاد موسى قاسمى چند سال قبل در آلمان فوت کرد. استاد هاشم نیز در همان کشور با مرگ دردناکى از این دنیا رفت. آخرین استاد موسیقى افغانستان، یعنى استاد رحیمبخش اکنون در کهولت به سر مىبرد. شاگردان اینان، در گوشه و کنار آواره شده و با مشکلاتى که مىدانیم دست و گریباناند، به گونهاى که امید نمىرود بتوانند جاى خالى استادان را پر کنند، و اگر هم به اینان امید داشته باشیم، به نسل بعدى نداریم. در عوض، شاهد رویش پى در پى هنرمندانى هستیم که نه دریافت خوبى از ادبیات دارند و نه نوع مخاطبان آنها اجازه انتخاب شعر سنگین و درستى را به آنان مىدهد. با این وصف، به نظر مىرسد اگر کشور ما به آرامش برسد و موسیقى در آن رونقى بیابد، شاید پس از نیم قرن یا یک قرن بعد، سرآهنگ دیگرى ظهور کند یا نکند. استاد سرآهنگ خود میوه درختى بود که در زمان امیر شیرعلى خان در کوچه خرابات کابل کاشته شد و پس از حدود یک سده با تلاش کسانى همچون استاد قاسم، استاد غلامحسین و استاد نبىگل به ثمر رسید. این را هم بدانیم که ظهور هنرمندان بزرگ، پدیدهاى اتفاقى نیست، بلکه تداوم یک جریان هنرى و فداکارى حدّ اقل دو سه نسل را لازم دارد، که هیچ یک از این دو، در آینده نزدیک در کشور ما متصور نیست.
۸. شعری از استاد سرآهنگ
بارى، سخن ما رو به پایان است. از همه چیز گفتیم، جز آن که استاد، خود شاعر نیز بود. به عنوان حسن ختام این مقال، غزلى از او را نقل مىکنیم که پس از واپسین سفرش به هندوستان و کسب مقام «شیر موسیقى» از دانشگاه اللهآباد سرودهاست:
با افتخار، وارد خاک وطن شدم
چون عندلیب باز به سوى چمن شدم
در میهن عزیز ز دیدار دوستان
همداستان لاله و سرو و سمن شدم
عزمم کشید جانب حیرتسواد هند
خلوتگزین شوق بُدم، انجمن شدم
در مکتب حقایق و در مجمع فنون
شاد و موفق از کرم ذوالمنن شدم
با آن همه ملالت و رنج و فسردگى
منظور طبع قاطبه اهل فن شدم
در نزد اهل علم ز القاب معنوى
«کوه بلند» بودم و «شیر دمن» شدم(۵)
شکر خدا که در ادبستان علم و فن
بارى قبول مجمع اهل سخن شدم
————————————————-