تنگی فشرده است صحرای امکان
راهی نداریم دل میگشاییم
سؤال؟ این «تنگی» چگونه خوانده میشود؟
الف. به صورت مصدری یعنی «تنگ بودن»
ب. به صورت نکره یعنی «تنگ + ی» که «تنگ» به معنی «بار» باشد، چنان که میگویند «تنگ شکر» یعنی «بار شکر»
این بحثی است که گویا بین دو تن از اعزه و اجلۀ شعر امروز یعنی سید اکبر میرجعفری و همزلف (باجناق) ایشان امید مهدینژاد درگرفته بوده و با توجه به حساسیت موقعیت ـ و این که بالاخره همزلفان نمیخواهند از هم کم بیاورند ـ این جانب را به داوری خواستند گویا.
من حرف آخرم را اول بگویم و آن این که با قرائت «الف» موافقم، هرچند نمیدانم که نظرم با جناب «اجله» نزدیک است یا با «اعزه».
البته «تنگ» به معنی بار هم بیوجهی نیست، از این جهت که به واقع تنگ هر یک از دو لنگۀ بار بوده است که به صورت دوالی به دو سمت چهارپای بسته میشده و لاجرم این دو تنگ، آن مرکب را در خود میفشردهاند. حتی شاید با این وصف، «تُنگ» به معنی کوزه دهانباریک هم قابل توجه باشد که به هر حال از محدودیت فضا حکایت دارد.
ولی من بنا بر شواهدی که در همان لحظه در ذهن داشتم و نیز شواهدی که با بررسی غزلیات بیدل یافتم، قرائت الف را ترجیح میدهم، چون هم معنای بیت با آن قرائت سرراست میشود و هم در شعر بیدل نظایر بسیار دارد.
از نظر معنی، شاعر میگوید که برای ما این صحرای امکان (دنیای بیرون) تنگ است. میدانیم که انسان عارف و اندیشمند فراخی دنیا را برای خود تنگ مییابد. برعکس او بزرگی و فراخی و وسعت را در دل خویش میداند، یعنی در باطن خود. بیدل این تقابل «دل» با جهان بیرون را در شعرهایش بسیار آورده است:
دو روز در دل خونگشته جوش زن، بیدل
نه باغ در خور جولان آرزوست، نه راغ
ستم است اگر هوست کشد که به سیر سرو و سمن درآ
تو ز غنچه کم ندمیدهای، در دل گشا، به چمن درآ
بینشان بود این چمن گر وسعتی میداشت دل
رنگ می بیرون نشست از بس که مینا تنگ بود
نُه فلک در وسعتآباد دل دیوانهام
هست خلخالی که در پای مگس تنگی کند
در بیت مقصد ما هم شاعر میگوید که «تنگی» (تنگ بودن) صحرای امکان را در خود فشرده است. ما در اینجا احساس خفقان میکنیم. پس جز این راهی نداریم که دل بگشاییم و با تفرج در دنیای وسیع باطن، از این تنگی رهایی یابیم.
اما از نظر صوری، «تنگی» با «گشودن» تضاد و تقابل دارد، نظیر تقابلی که در «صحرا» و «دل» است. در حالی که «تنگ» به معنی «بار» تناسبی با دیگر اجزای بیت نمییابد.
سید اکبر میرجعفری، محمدکاظم کاظمی، امید مهدینژاد. ۱۳۹۱، منزل امید مهدینژاد
حال باید دید که آیا در شعر بیدل «تنگ بودن صحرا» باز هم آمده است یا نه؟ و از جانبی «تنگ» به معنی «بار» در شعر بیدل سابقه دارد؟ و اگر دارد، با صحرا ربطی یافته است؟ من قدری در غزلیات بیدل «تنگیابی» و «صحرایابی» کردم و به بیتهای بسیاری برخوردم که در آنها میان «دل»، «صحرا» و «تنگی» (به معنی تنگ بودن) ارتباطی برقرار بود. اینک فقط چند نمونۀ روشن و واضح را که ارتباط بیشتری با بیت مقصد ما دارد نقل میکنم.
گر جَیب ناموس «تنگت نگیرد»،
در چین دامن خفته است «صحرا»
به قدر وسعت است آماده استعداد «تنگی» هم
بلندی ننگ چین بر دامن افزون کرد «صحرا» را
چو «صحرا» مشرب ما ننگ وحشت بر نمیتابد
نگه دارد خدا از «تنگی» چین، دامن ما را
در چارسوی اوهام تا کی الم «تنگی»؟
بر گوشۀ «دل» پیچید یک دامن و «صحرا»ها
چاک گریبان ما سینه به «صحرا» گشود
«تنگی» خُلق جنون این همه وسعتگر است
بیدل از قید «دل» آزاد نشین، «صحرا» شو
وسعت از «تنگی» این خانه برون میریزد
«تنگی» آفاق تا «دل»، دقت اوهام توست
از غبارت هرچه گردد پاک، «صحرا» میشود
از وحشت این «تنگنا» هر کس به رنگی میرود
دریا و مینایی به کف، «صحرا» و دامان در بغل
بیدل به فشار «دل تنگم» چه توان کرد
«صحرا» شدم اما نشدم محرم دامن
وسعت «دل»، «تنگ» دارد عرصۀ خودداریام
در نظر یکسر رَم آهوست تا «صحرا» شدم
و به اینها میافزایم بیتهایی را که در آنها، همچون بیت مقصد ما، «تنگی» با «فشردن» پیوند یافته است:
نمیدانم چه تنگی در هم افشرد آه مجنون را
رم این گردباد آخر به ساغر کرد هامون را
چه تنگی این همه افشرد دشت امکان را؟
که ابر، بیضه شکسته است زیر پر به هوا
تنگی ز بس فشرده است این عرصۀ جدل را
میدان خزیده یکسر در خانۀ کمانها
مقیم گوشۀ دل چون نفس دیوانهای دارم
که گر تنگی کند این خانه، افشارد به صحرایش
در بسیاری از این بیتهای شاهد، ملاحظه میکنید که «تنگی» نمیتواند معنی «بار» داشته باشد، چون به صورتهای «تنگنا»، «تنگ گرفتن»، «تنگی کردن» و امثال اینها آمده است.
و بالاخره آن «تنگ» بیچاره به معنی «بار»، فقط یک بار در غزلیات بیدل دیده شد، آن هم در این بیت:
شد جوش خطت پردۀ اسرار تبسّم
پوشید، هجوم مگس این تنگِ شکر را
پس با این وصف میشود گفت که نظر من به نظر آن یکی همزلف، نزدیکتر است. (این جمله را به خواهش ایشان نوشتم و جز این، هیچ اعتباری ندارد.)