طالعم زلف یار را ماند

از آهنگ‌های پرتکرار استاد سرآهنگ است. یازده اجرا از آن به دست آمده است که در اینجا منتشر می‌شود. افزون بر آن یک قطعه هم‌نوازی بدون کلام از این ملودی هم هست که همراه می‌شود.

غزل اصلی از بیدل است. ولی این گفتنی است که بیدل دو غزل با این وزن و قافیه دارد. یکی همین «طالعم زلف یار را ماند» و دیگری «موج گل بی تو خار را ماند». در این آهنگ‌ها مطلع همیشه از غزل اول است، ولی باقی بیت‌ها گاهی از غزل دوم هم انتخاب شده است.

۱. نسخهٔ اصلی

یک اجرای باکیفیت و کامل است با ضبط استدیویی و در یک کاست منتشرشده از استاد سرآهنگ در کابل نیز گنجانده شده است. به این دلیل این نسخه را «نسخهٔ اصلی» نامیدیم.

طالعم زلف یار را ماند

وضع من روزگار را ماند

جگر چاک صبح و دامن شب

شانه و زلف یار را ماند

محو یاریم و آرزو باقی است

وصل ما انتظار را ماند

نیک در هیچ حال بد نشود

گل محال است که خار را ماند[۱]

نقش پا هم[۲] به وادی طلبت

دیدهٔ انتظار را ماند

تا مژه باز کرده‌ای هیچ است

عمر برق و شرار را ماند

محو یاریم و آرزو باقی است

وصل ما انتظار را ماند

هر چه از جنس نقش پا پیداست

بیدل خاکسار را ماند

۲. نسخهٔ بی‌قدری

طالعم زلف یار را مانَد

وضع من روزگار را مانَد

منجّم دید، گفتا طالعم را

دروغی گفت، من طالع ندارم

ز بی‌قدری در این بازار واقف

نمی‌گیرد کسی از دست ما دل (واقف)

از پی رزق دربه‌در گردد

هر که دارد کمال در هر کار

نسخۀ صد چمن زدیم به هم‌

نیست رنگی که یار را ماند

تا مژه باز کرده‌ای‌، هیچ است‌

عمر برق و شرار را ماند

بیدل من از وجود و عدم کردم انتخاب

بی‌اختیار مردن و ناچار زیستن (بیدل)

نقش پا هم[۳] به وادی طلبت‌

دیدۀ انتظار را ماند

هر چه از جنس نقش پا پیداست

بیدل خاکسار را ماند

به ذوق سربلندی‌ها تلاشِ خاکساری کن

نهال این چمن گر ریشه دارد، در زمین دارد (بیدل)

پرواز بندگی به خدایی نمی‌رسد

ای خاک، خاک شو که بلند است آسمان (بیدل)

خاکساری نیست آن تخمی که پامالش کنند

با زمینی گر بسازم آسمان خواهم شدن (بیدل)

بیدل به دو روزه وهم مغرور مباش

بنیاد تو نیستی است، مسرور مباش

هر چند که قطب و غوث و ابدالت خوانند[۴]

ای خاک به این غبار مسرور مباش (بیدل)

بیدل‌! به سجود بندگی توأم باش‌

تا بار نفس به دوش داری‌، خم باش‌

این عجز که در کارگه طینت توست‌[۵]

الله نمی‌توان شدن‌، آدم باش‌ (بیدل)

ای بی‌خردان‌! طور تعین نگزینید

با سجده بسازید که اجزای زمینید

امروز پی نام و نشان چند دویدن‌؟

فردا که گذشتید، نه آنید، نه اینید (بیدل)

این هفت پرده، پرده‌ای از ساز بیدل است

بر هر چه گوش می‌دهی آواز بیدل است

عقل قاصر چه توان رفعت او دریابد؟

آسمان هم نرسیده‌است به پای بیدل‌

بی‌تکلّف همه مدهوش شود در محفل‌

چون سرآهنگ شود نغمه‌سرای بیدل‌ (شایق جمال)[۶]

۳. نسخهٔ کوکب

طالعم زلف یار را ماند

وضع من روزگار را ماند

کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت

یارب از مادر گیتی به چه طالع زادم (حافظ)

منجم دید گفتا طالعم را

دروغی گفت، من طالع ندارم

از پریشانی من گر خبرت نیست‌، بپرس‌

از سر سلسلۀ زلف خود احوال مرا

به تنباکو مرا الفت از آن است

که دودش حلقهٔ زلف بتان است

دو دست من به سر زلف  یار در بند است

بریز باده به حلقم که دست من بند است

با رشتهٔ  زلف تو ام امشب سر راز است

افسوس که شب کوته و این قصه دراز است

نسخۀ صد چمن زدیم به هم‌

نیست رنگی که یار را ماند

تا مژه باز کرده‌ای هیچ است

عمر برق و شرار را ماند

۴. نسخهٔ منجم

بلافاصله بعد از «پی اشک من ندانم / ندامت» خوانده شده است.

منجم دید، گفتا طالعم را

دروغی گفت، من طالع ندارم

طالعم زلف یار را ماند

وضع من روزگار را ماند

از پریشانی من گر خبرت نیست‌، بپرس‌

از سر سلسلۀ زلف خود احوال مرا

[اینجا یک بیت اردو خوانده می‌شود.]

تا مژه باز کرده‌ای هیچ است

عمر برق و شرار را ماند

شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی

غنیمت است چنین شب که دوستان بینی

نقش پا هم[۷] به وادی طلبت

دیدهٔ انتظار را ماند

هر چه از جنس نقش پا پیداست

بیدل خاکسار را ماند

عقل قاصر چه توان رفعت او دریابد؟

آسمان هم نرسیده‌است به پای بیدل‌

بی‌تکلّف همه مدهوش شود در محفل‌

چون سرآهنگ شود نغمه‌سرای بیدل‌ (شایق جمال)[۸]

هر چه از جنس نقش پا پیداست

بیدل خاکسار را ماند

۵. نسخهٔ رمضان

طالعم زلف یار را ماند

وضع من روزگار را ماند

نسخۀ صد چمن زدیم به هم

نیست رنگی که یار را ماند

منجم دید گفتا طالعم را

دروغی گفت، من طالع ندارم

این غرۀ شوال که عید رمضان است

معشوقه به نام من و کام دگران است

نقش پا هم[۹] به وادی طلبت

دیدۀ انتظار را ماند

دو دست من به سر زلف یار در بند است

بریز باده به حلقم که دست من بند است

عابدان را چو بخواهند که آزار کنند

گلرخان در رمضان زلف نگون‌سار کنند

روزه‌داران چو ببینند به روز این شب زلف

به سر زلف تو سوگند که افطار کنند

با رشتهٔ زلف تو ام امشب سر راز است

افسوس که شب کوته و این قصه دراز است

هر چه از جنس نقش پا پیداست

بیدل خاکسار را ماند

۶. نسخهٔ صورت (کنسرتی)

منجم دید، گفتا طالعم را

دروغی گفت، من طالع ندارم

طالعم زلف یار را مانَد

وضع من روزگار را مانَد

نسخۀ صد چمن زدیم به هم‌

نیست رنگی که یار را ماند

نیک در هیچ حال بد نشود

گل محال است که خار را ماند

صورت نبست در دل ما کینهٔ کسی

آیینه هر چه دید فراموش می‌کند

تا مژه باز کرده‌ای هیچ است

عمر برق و شرار را ماند

بر فسون‌های امل مغرور جمعیت مباش

عمر معشوق است، پیمان وفا خواهد شکست (بیدل)

هر چه از جنس نقش پا پیداست

بیدل خاکسار را ماند

بحر از ایجاد حباب آیینه‌دار وهم کیست؟

بیدل ما مشکلی در پیش دارد، حل کنید (بیدل)

۷. نسخهٔ فلک

طالعم زلف یار را مانَد

وضع من روزگار را مانَد

نسخۀ صد چمن زدیم به هم‌

نیست رنگی که یار را ماند

فلک گر شیر ما را آب کرد از وی نمی‌رنجم

خدا از من نگردد، گر فلک برگشت، برگردد

نیک در هیچ حال بد نشود

گل محال است که خار را ماند[۱۰]

(ناتمام)

۸. نسخهٔ طلب

طالعم زلف یار را مانَد

وضع من روزگار را مانَد

نقش پایم به وادی طلبت‌

دیدۀ انتظار را ماند

جگر چاک صبح و دامن شب‌

شانه و زلف یار را ماند

نیک در هیچ حال بد نشود

گل محال است که خار را ماند[۱۱]

نسخۀ صد چمن زدیم به هم‌

نیست رنگی که یار را ماند

هرچه از جنس نقش پا پیداست‌

بیدل خاکسار را ماند.

۹. نسخهٔ گلرخان

کامل است. قبل از آن، آهنگ «در صف مردانگی شمشیر می‌باید گرفت» خوانده شده است و بعد از آن، «الا ای دلبر برچیده دامان»

طالعم زلف یار را ماند

وضع من روزگار را ماند

از پریشانی من گر خبرت نیست، بپرس

از سر زلف پریشان خود احوال مرا

گلرخان ناز کنند می‌زیبد

عشوهٔ بیوه‌زنان بی‌نمک است

نسخهٔ صد چمن زدیم به هم

نیست رنگی که یار را ماند

۱۰. نسخهٔ شراب

بلافاصله بعد از راگ «راجری» (بیدل از یاد خویش) شروع شده است.

از آن شراب به من کاسه‌ای بده ساقی

که سر نماند و کیفیتش به سر ماند

طالعم زلف یار را مانَد

وضع من روزگار را مانَد

نسخهٔ صد چمن زدیم به هم

نیست رنگی که یار را ماند

منجم دید، گفتا طالعم را

دروغی گفت، من طالع ندارم

تا مژه باز کرده‌ای هیچ است

عمر برق و شرار را ماند

هر چه از جنس نقش پا پیداست

بیدل خاکسار را ماند

۱۱. نسخهٔ چمن

طالعم زلف یار را مانَد

وضع من روزگار را مانَد

نسخۀ صد چمن زدیم به هم‌

نیست رنگی که یار را ماند

نقش پایم به وادی طلبت‌

دیدۀ انتظار را ماند

۱۲. قطعهٔ بدون کلام

این قطعه بدون کلام در کنسرت استاد سرآهنگ با احمدولی در ارگ شاهی در سال ۱۳۴۳ یا ۱۳۴۴ اجرا شده است. نوازندگان آن این اشخاص هستند:

هارمونیه: استاد سرآهنگ

رباب: استاد محمد عمر

طبله: استاد محمد هاشم محمود

دلربا: استاد غلام‌‌نبی

فلوت: استاد ناله

[۱] متن دیوان: گل محال است خار را ماند.

[۲] متن دیوان: نقش پایم.

[۳] متن دیوان: نقش پایم.

[۴] متن دیوان: هرچند ابدال و قطب و غوثت خوانند.

[۵] متن دیوان: زین عجز.

[۶] بنا بر اظهار آقای رائد قریشی این شعر از شایق جمال است. البته ایشان منبع آن را به خاطر نداشت، ولی در این مورد یقین داشت.

[۷] متن دیوان: نقش پایم.

[۸] بنا بر اظهار آقای رائد قریشی این شعر از شایق جمال است. البته ایشان منبع آن را به خاطر نداشت، ولی در این مورد یقین داشت.

[۹] متن دیوان: نقش پایم.

[۱۰] متن دیوان: گل محال است خار ر

ا ماند.

[۱۱] متن دیوان: گل محال است خار را ماند.