چشماندازی به گذشته
هرچند نگاه ما در این نوشته بر شعر کلاسیک صد سال اخیر افغانستان متمرکز است، نگاهی گذرا به سالهای پیش از آن هم ضروری مینماید، چون شعر امروز این کشور از سنت ادبی رایج در قرنهای اخیر بیبهره نبوده است.
در افغانستان «بازگشت ادبی» آنگونه که در ایران رخ نمود، تجربه نشد و شعر فارسی در این قلمرو جغرافیایی همچنان بر پایۀ مکتب هندی رواج داشت. درست است که بازگشت ادبی در نگاه منتقدان نوگرای امروز نوعی عقبگرد به حساب میآید و اگر از این منظر بنگریم، دور ماندن شعر افغانستان از این مکتب به ظاهر پسندیده و مایۀ تفاخر مینماید. ولی حقیقت این است که تداوم مکتب هندی در افغانستان نه از سر تجدد و نوآوری، بلکه بر اثر رکودی بود که از عصر تیموریان هرات به بعد بر شعر افغانستان سایه افکنده بود، به گونهای که گویا حتی مجال و انگیزهای برای عقبگرد هم باقی نمانده بود. عامل این رکود هم جنگهای بسیار، پریشانیهای اجتماعی، فقر اقتصادی و دیگر مصائبی بود که مردم این کشور طی صدها سال با آن دست و گریبان بودند و اینها مجال هر گونه رشدی را از ادبیات گرفته بود.
چنین بود که مکتب هندی و آن هم به شکل پیروی و گاه تقلید از شعر بیدل در افغانستان دوام آورد و شعر فارسی این کشور بدین روش به قرن حاضر رسید. در میان نامآوران افغانستان در این دورۀ فترت، تنها واصل کابلی (۱۲۴۴ ـ ۱۳۰۹ ق) که به طرز حافظ شعر میسراید، استثناست.
ز جام عشق کشیدیم باده با دل شاد
سبوی عقل شکستیم هر چه بادا باد
غلام همّت آنم که گر به خاک نشست
نداد پیش فرومایه آبرو برباد (۱)
نشانههای تحول در عصر مشروطهخواهی
مشروطهخواهی و تجددطلبی در افغانستان از اواخر حکومت حبیبالله خان (۱۳۱۹ ـ ۱۳۳۷ ق) رخ نمود و در گرایش سیاسی خود به شدت توسط پادشاه وقت سرکوب شد (۱۲۸۸ ش). ولی در کنار این گرایش سیاسی، یک نهضت ادبی هم روی نمود که در انتشار نشریۀ «سراجالاخبار» تجلی کرد. «سراجالاخبار» به مدیریت محمود طرزی (۱۲۴۴ ق ـ ۱۳۱۲ ش) اولین نشریۀ امروزین در افغانستان است و از عوامل اصلی تجدد ادبی و فکری در کشور و مایۀ آشنایی مردم با دانش و فن جهان امروز.
با کشته شدن امیر حبیب الله خان و بر تخت نشینی فرزند ترقیخواهش امانالله خان (۱۲۹۷ ـ ۱۳۰۸ ش) تحولات اجتماعی و فکری در کشور سرعت میگیرد و شعر فارسی نیز تحولاتی به خود میبیند. ولی برعکسِ ایران، این تحول نه در قالب شعر و آزمودن قالبهای نوین، بلکه در معانی و زبان آن روی مینماید. محمود طرزی پیشگام این تحول است و هماوست که کسانی همچون عبدالعلی مستغنی (۱۲۵۲ ـ ۱۳۱۲ ش) و عبدالهادی داوی (۱۲۷۴ ـ ۱۳۶۱ ش) را هم بدین شیوه متمایل میسازد، چنان که در این شعر از مستغنی انعکاس یافته است.
نی شعرسُرا باش و نه ربط سخن آموز
جهدی کن و از بهر وطن علم و فن آموز
نی موی میانی و نه چاه ذقنی گوی
علمی که به کار آیدت، ای جان من! آموز
چوگان ز تفنگی کن و گویی ز گلوله
نی زلف چو چوگان و نه گویی ذقن آموز
کاهل مشو و بیهنر از خانهنشینی
چون ریل پی علم و هنر تاختن آموز (۲)
البته این تحول چنان که در شعر کلاسیک عصر مشروطیت ایران هم میبینیم، بیشتر در حوزۀ محتوای شعر و استفاده از عناصر زندگی مدرن است و کمتر رنگ هنری مییابد.
تداوم سیطرۀ کهنگرایی
ولی با همه شهرتی که مشروطهخواهان و وابستگان به حلقۀ سراجالاخبار در نواندیشی، و نوسازی شعر فارسی افغانستان دارند، باید پذیرفت که این تجدد نتوانست وسعت زمانی و مکانی بسیار بیابد و باز هم سنت کهن شعر فارسی تا اواسط قرن حاضر در بیشتر نقاط این کشور پابرجای میماند. مردم عادی و حتی بیشتر اهل ادب این کشور نه به قالبهای نو چندان علاقه نشان میدهند و نه حتی نوآوری و نواندیشی در قالبهای کهن ـ که بیشتر موضوع بحث ماست ـ به آن سهولتی که در ایران رخ داد، رخ میدهد. این خود معلول عواملی است.
اولین عامل، سیطرۀ مجدد استبداد است که از آغاز پادشاهی محمدنادر خان (۱۳۰۸ ش) تا حدود نیم قرن دیگر تداوم مییابد. در این دوره بسیاری از پیشگامان تحول و تجدد ادبی، یا تبعید میشوند، یا کشته و زندانی و یا به خدمت دستگاه درمیآیند و گرایشهای کهن مییابند. این یک قاعدۀ کلی است که استبداد علاوه بر حوزۀ سیاست و اجتماع، که در حوزۀ ادبیات هم تمایل به عقبگرد و رکود را ایجاد میکند. معمولاً در سایۀ استبداد شاعران کلاسیکسراتر میشوند و بیشتر متمایل به تحقیقات و پژوهشهای کهن از قبیل تذکرهنویسی، تصحیح متون و حاشیهنویسی بر شعر گذشتگان.
ملکالشعرا قاری عبدالله (۱۲۴۸ ـ ۱۳۲۲ ش) نمونۀ بارز این دسته از شاعران است، کسی که در شعر به سبک بیدل گرایش دارد و علاوه بر آن صاحب پژوهشهای گرانقدری در ادب و عرفان قدیم است. او به تمام معنی یک شاعر دانشمند سنتی است. این هم چند بیت از غزلی که به استقبال از غزل «باز بر خود تهمت عیشی چو بلبل بستهام» از بیدل سروده شده است:
من به این گلشن کجا دل همچو بلبل بستهام
با خیال روی او چشم خود از گل بستهام
گهگهی پابند من زنجیر گیسو میشود
ورنه همچون شانه عزم طوف کاکل بستهام
خار خار حسرتی در دل فراهم کردهام
گلفروش داغ عشقم دستۀ گل بستهام (۳)
انجمن ادبی کابل کانون تجمع این شاعران است و همایناناند که باری خلیلالله خلیلی جوان را به خاطر ابتکاری که در قالب شعر نشان داده و شعری کمابیش مشابه قالبهای نوین سروده است، سخت نکوهش میکنند. (۴)
عامل دیگر در تداوم سیطرۀ قالبها و نگرش کلاسیک در افغانستان، ضعف رسانههای جمعی و غلبۀ نظام سنتی انجمنهای ادبی در کشور است. ما هیچ نمیتوانیم منکر نقش «سراجالاخبار» در تجدد ادبی باشیم، ولی حقیقت این است که دایرۀ نفوذ این نشریه حداکثر در میان قشر شهری و باسواد مردم بوده و عموم مردم و شاعران افغانستان به ویژه در نقاط دوردست از این دستآوردها بیخبر بودهاند. هم از این روی است که تا حوالی دهۀ پنجاه خورشیدی، بیشتر شاعران نامآور افغانستان به ویژه در شهرهای غیر از کابل، کلاسیکسرا هستند و به همان سبک و سیاق بیدل شعر میسرایند، شاعرانی مثل نادم قیصاری (۱۲۴۸ ـ ۱۳۲۷ ش)، مخفی بدخشی (۱۲۵۸ ـ ۱۳۴۲ ش)، ندیم کابلی (۱۲۹۸ ق ـ ۱۳۳۴ ش) و عبدالحق بیتاب (۱۲۶۵ – ۱۳۴۷ ش).
عامل سوم به باور من دورماندن نسبی افغانستان از دایرۀ نفوذ افکار غربی بوده است. این حقیقت غیر قابل انکار است که پیدایش شعر نو در ایران کمابیش از شعر فرنگی متأثر بوده است. ولی در افغانستان، در دو سه دهۀ اولیۀ قرن حاضر خورشیدی، غربگرایی چه در شکل مثبت و چه در شکل منفی آن به یک گرایش عام در میان مردم و حتی روشنفکران بدل نشد. آن تحولات و تجددهایی هم که رخ نمود بیشتر متأثر از مطبوعات هند و ترکیه و در مواردی ایران بود. و آنچه از ایران دریافت شد هم مدتی زمان به کار داشت تا هضم و جذب شود.
مجموعۀ این عوامل سبب شد که شعر کلاسیک در افغانستان همچنان حاکمیتی بلامنازع داشته باشد و سر این سلسله تا امروز هم کشیده شده است. با آن که در شعر فارسی ایران، از اواخر دهۀ سی تا اواخر دهۀ پنجاه، شاعران نوگرایی همچون نیمایوشیج، احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث، فروغ فرخزاد و نادر نادرپور مطرحترین شاعران عصر خود به حساب میآمدند، در افغانستان میدان همچنان در دست خلیلالله خلیلی و اقران او بوده است.
جریانهای عمده
از عصر مشروطهخواهی تا آغاز دورۀ معاصر (سه دهۀ اخیر) به طور کلی سه جریان عمده در شعر کلاسیک افغانستان مشهود است. البته مرزبندی روشن و دقیق میان جریانهای ادبی در هیچدورهای مقدور نیست و آنچه در اینجا میگوییم نیز شکل تقریبی دارد.
۱. بیدلگرایان
۲. پیروان مکتب عراقی و خراسانی
۳. مردمیسرایان
بیدلگرایی از دیرباز در افغانستان رایج بوده است. بخش عمدهای از این کشور سالها زیر نفوذ مستقیم یا غیرمستقیم دولت گورکانی هند بود و از آن پس نیز مراودۀ فرهنگی و ادبی میان افغانستان و هند تداوم داشت. استادان موسیقی کلاسیک افغانستان غالباً هندیتبار بودند و بیجا نیست اگر بگوییم که بسیاری از مردم این کشور، بیدل و شعر او را از رهگذر آهنگهایی میشناسند که خوانندگانی چون استاد قاسم، استاد سرآهنگ، استاد رحیمبخش و دیگران با شعر بیدل و دیگر هندیسرایان خواندهاند. علاوه بر اینها نباید نقش محافل صوفیانه، انجمنهای بیدلخوانی و برپایی سالانۀ مجالس «عرس بیدل» را انکار کرد. در همین محافل بود که بیدلشناسانی سنتی همچون محمد عبدالحمید اسیر مشهور به قندی آغا (۱۲۹۴ ـ ۱۳۷۳ ش) به ترویج و شرح شعرهای بیدل میپرداختند. بیدلگرایان معروف در شعر معاصر افغانستان، نادم قیصاری (۱۲۴۸ ـ ۱۳۲۷ ش)، عبدالحق بیتاب (۱۲۶۵ ـ ۱۳۴۷ ش)، قاری عبدالله (۱۲۴۸ ـ ۱۳۲۲ ش)، غلاممحمد نوید (۱۲۸۰ ـ ۱۳۶۳ ش) و محمدعبدالحمید اسیر هستند. موضوع عمده در شعر این گروه، تغزل و در مواردی پند و حکمت است. اینان غزلهای بسیاری به استقبال بیدل دارند و گاه غزلهای او را مخمس کردهاند که این مورد اخیر بیشتر در شعر اسیر دیده میشود.
۲. پیروان مکتب عراقی و خراسانی. برخلاف آنچه در سالهای اخیر در ایران مطرح و شایع شده است، بیدل تنها شاعر مطرح در جامعۀ افغانستان نیست. شاعرانی همچون فردوسی، حافظ و سعدی در بین عموم مردم نفوذی بیشتر از بیدل دارند. شاهنامهخوانی از دیرباز در مناطق دوردست کشور رواج داشته و در نظام آموزشی قدیم هم گلستان، بوستان و دیوان حافظ از کتابهای اصلی بوده است. پس هیچ عجیب نیست اگر در دورۀ متأخر در این کشور شاعری همچون واصل کابلی ظهور میکند که پیرو حافظ است و در دورۀ معاصر، قصیدهسرایانی همچون خلیلالله خلیلی و براتعلی فدایی به میدان میآیند.
خلیلالله خلیلی (۱۲۸۶ ـ ۱۳۶۶ ش) در عصر زندگی خویش نه تنها نامآورترین شاعر کلاسیکسرا، بلکه به طور مطلق معروفترین شاعر افغانستان بوده است. تسلط او بر قالبهای مختلف شعر فارسی، از قالبی بسیار سنتی همچون قصیده تا قالبی نوبنیاد همچون چهارپاره، به او توانایی جذب مخاطبان بسیار را بخشید. ولی آنچه از این هم مهمتر است، پیوند محکم شعر او با مسایل سیاسی، اجتماعی، تاریخی و فرهنگی کشور است، به گونهای که در بیشتر موضوعات رایج در شعر افغانستان، از او آثار ماندگاری میتوان یافت. او هم شعر میهنی دارد، هم شعر عاشقانه، هم شعر انتقادی و اجتماعی و هم شعرهایی در بزرگداشت مفاخر ادب فارسی. البته نباید منکر بود که بخشی از شهرت خلیلی هم مدیون دانش ادبی و مسئولیتهای دولتی اوست، چنان که او غالباً سفیر فرهنگی افغانستان در کشورهای همجوار به حساب میآمده است.
۳. مردمیسرایان. این عنوان شاید عنوانی دقیق نباشد و این صفت «مردمی» را بتوان در حوزههای صورت و سیرت شعر این گروه تسری داد. به هر حال منظور شاعرانی است که بر خلاف دو گروه اول، بیش از این که به انجمنهای ادبی و نهادهای دولتی و آموزشی متکی باشند، به مردم اتکا دارند، خواه از منظر زبان و خواه از منظر موضوع شعر.
در این دسته، شعر صوفی غلامنبی عشقری (۱۲۷۱ ـ ۱۳۵۸ ش) از نظر مردمگرایی زبانی قابل توجه بسیار است. او در عین اتکا به به سنت شعر کلاسیک ما، تا حدود زیادی به زبان، آداب و رسوم و زندگی مردم متکی است. بسیاری از اصطلاحات و تعبیرات محاوره و حتی عامیانه در شعر او ثبت شده و البته رنگی کاملاً هنری یافته است.
نه در سفر کشدم دل، نه در وطن بی تو
یکی شده است به من گلخن و چمن بی تو
نمانده صبر و قرارم، بیا که دلتنگم
ز غصه هر نفسی میدرم یخن بیتو
نمیشود دل من وا به اختلاط کسی
به سان گوله به گوشم خورَد سخن بی تو (۵)
باقی قائلزاده (۱۲۹۲ ـ ۱۳۴۰ ش) شاعر دیگری است که هرچند کارش پختگی استادان کهن را ندارد، از نظر مضامین اجتماعی و به خصوص درگیری صریح با نظام حکومتی ارزشمند است و از این نظر میشود او را شاعران مردمی این عصر دانست، چیزی که چند سال زندان را هم ارزانی او میکند. شعر معروف او با ردیف «بشکند» با تضمینی از شعر بیدل هرچند در وزن و قافیه خللهایی دارد، به سبب موضع اجتماعیاش برای عموم مردم افغانستان آشناست، به ویژه که بسیاریها آن را در قالب موسیقی شنیدهاند:
نازم آن مشتی که مغز زورمندان بشکند
تُف بر آن دستی که دلهای ضعیفان بشکند
شیشه بشکستن نباشد افتخار سنگ سخت
«سنگ اگر مرد است، جای شیشه سندان بشکند»
کلبۀ درویش را هر کس توان سازد خراب
خادم آنم که درب قصر خاقان بشکند (۶)
علامه سیداسماعیل بلخی (۱۲۹۵ ـ ۱۳۴۷ ش) شاعر روحانی، مبارز و آزادیخواه دیگری است که هم در شعر و هم در سلوک اجتماعی و سیاسی خویش علیه استبداد حاکم برمیخیزد و او نیز سالها زندان را تحمل میکند. شعر بلخی هم در صورت نشانههایی از نوگرایی و بهرهگیری از تجربهها و عناصر زندگی مردم دارد و هم در محتوا سخت انتقادی و سیاسی است. او را میتوان پیشگام شعر مقاومت افغانستان در گرایش اسلامیاش دانست، کسی که سنت موجود مدح و مرثیۀ مذهبی را در هم میشکند و در حوزۀ شعر مذهبی نیز به سیاست و اجتماع نظر دارد:
تأسیس کربلا نه فقط بهر ماتم است
دانشسرای و مکتب اولاد آدم است
از خیمهگاه سوخته تا ساحل فرات
تعلیمگاه رهبر خلق دو عالم است
با سوز عشق، نسبت بدعت مده رقیب
اسرارها نهفته به شور محرّم است
هر رؤیت هلال محرّم به چشم خلق
عینک برای دیدن آن حسن مبهم است… (۷)
نکتۀ جالب این است که بارقههای نوگرایی صوری در شعر کلاسیک افغانستان هم بیشتر در شعر همین مردمگرایان یافت میشود و علت اصلی آن هم دور بودن این گروه از انجمنهای رسمی ادبی و حلقههای شاعران سنتگراست که سبب میشود آنها با آزادی عمل بیشتری شعر بسرایند و دغدغۀ پسند استادان محافل انجمنی را نداشته باشند. بلخی قصیدۀ شب دیجور که سرشار از نوگراییهایی در حوزۀ استخدام عناصر و مضامین تازه است، میگوید:
ای ادبپیشۀ نقاد! تو عذرم بپذیر
زان که تب طبع مرا برده به جولان امشب (۸)
شعر کلاسیک امروز
قید «امروز» در اینجا ناظر به دورۀ زمانی بعد از کودتای کمونیستی ۱۳۵۷ تاکنون است که مردم افغانستان از جهتی مصائب سه دهه جنگ و نابسامانی را تجربه کردند و از جهتی با پراکنده شدن در کشورهای دیگر، از نزدیک با جهانی تازه آشنا شدند. در این دوره شعر افغانستان در دو حوزۀ جغرافیایی قابل بررسی است، یکی داخل کشور و دیگری محیط مهاجرت.
تفاوت این دو محیط به ویژه از آن جهت برجسته است که در یکی، شعر نو غلبه دارد و در دیگری شعر کلاسیک. اما چرا اینگونه است؟
این حقیقت غیر قابل انکار است که شعر نو افغانستان از آغاز تا این زمان، در مرکز و بعضی از شهرهای بزرگ رواج داشته و حتی از شاعران شهرهای اطراف هم بیشتر کسانی به نوگرایی کشیده شدند که سالهایی را مقیم کابل بودند. مثلاً از شاعران هرات، نوگرایانی مثل سعادتملوک تابش (۱۳۳۰ ـ ۱۳۸۹ ش)، لطیف ناظمی (۱۳۲۵ ش ـ ) و حمیرا نکهت دستگیرزاده (۱۳۳۹ ش ـ ) مقیم و یا تحصیلکردۀ کابل بودند. در مقابل شاعرانی که عمر را در خود هرات سپری کردند، مثل براتعلی فدایی (۱۳۰۷ ش ـ ) بیشتر کلاسیککار بودند، به سبب غلبۀ سنت ادبی کهن در این شهر.
در دورۀ کمونیستها بیشتر کسانی که به کشورهای دیگر مهاجر شدند، همین اهالی شهرهای اطراف و حتی روستاها و نقاط دورافتاده بودند که گرایشی سنتیتر داشتند. بسیاری از اینها که به ایران آمدند نیز از جریان غالب سالهای اول انقلاب یعنی شعر کلاسیک تأثیر پذیرفتند. شعرهای این مهاجران هم بیشتر در زمینۀ جنگ و جهاد بود و مخاطب آن معمولاً مردم و گروههای جهادی بودند که شعر کلاسیک را بهتر میپسندیدند.
در مقابل آنها که در کشور باقی ماندند، بیشتر یا در کابل مقیم بودند، یا به آنجا کوچ کردند و تحت تأثیر جوّ روشنفکرانۀ آن شهر قرار گرفتند. چنین شد که جریان شعر داخل کشور غالباً نوگرا باقی ماند و در محیط مهاجرت، کلاسیکسرا.
ولی این شعر کلاسیک، دیگر در سبک و سیاق قاری عبدالله و عشقری و نوید و خلیلی نبود. شاعرانی که از روزگار جوانی به حلقههای شعری ایران پیوستند و عمدتاً در مشهد و قم و تهران رشد کردند، از جریان نوکلاسیک رایج در این سالها تأثیر پذیرفتند و چنین شد که شعرشان رنگ و بویی تازه یافت، چیزی که تا کنون به این وضوح و شدت، در این کشور تجربه نشده بود. این چند بیت از یک غزل محمدشریف سعیدی است:
شب است، داد بزن بانو، سکوت سرد سترون چیست؟
«صدا، صداست که میمانَد» دلیل حنجرهبستن چیست؟
تمام پنجرههایت کور، میان گور خودت ماندی
و هیچگاه نفهمیدی فروغ، آینه، روزن، چیست
شب است، با نخ آوازت بدوز پرچم عصیان را
وگرنه ماندن و پوسیدن میان رشته و سوزن چیست؟
هوای تازه و بارانی، درون باغچه میپیچد
در این هوای شکوفایی دلیل پنجرهبستن چیست؟ (۹)
از شاعران مطرح در این حوزه میتوان سید فضلالله قدسی (۱۳۴۲ ش) سیدابوطالب مظفری (۱۳۴۴ ش)، محمدشریف سعیدی (۱۳۴۸ ش)، قنبرعلی تابش (۱۳۴۸ ش)، سید محمدضیاء قاسمی (۱۳۵۵ ش) و محمدرفیع جنید (۱۳۵۴ ش) را نام برد.
اما از اواخر دهۀ هفتاد و با زوال و سپس سقوط دولت کمونیستی، پنجرههای این کشور رو به جهان اطراف بیشتر باز شد. تجربههای شعر نوکلاسیک ایران کمابیش در افغانستان هم بازتاب یافت و شاعرانی همچون قهار عاصی (۱۳۳۵ ـ ۱۳۷۳ ش)، عبدالسمیع حامد (۱۳۴۶ ش) و خالده فروغ (۱۳۴۹ ش) زبان و فضای تازهای را در شعر کلاسیک داخل کشور نیز آزمودند، چیزی که در دهههای هفتاد و هشتاد و با آرامشی نسبی که در بعضی جایها مثل مزارشریف پدید آمده بود، رواج بیشتر هم یافت. شاعرانی همچون عفیف باختری (۱۳۴۱ ش)، صادق عصیان (۱۳۵۲ ش)، وهاب مجیر (۱۳۵۴ ش) و از جوانترها سهراب سیرت (۱۳۶۹ ش) و ابراهیم امینی (۱۳۶۶ ش) امروزه در شعر فارسی این کشور نام و نشانی دارند و عمدتاً شعر کلاسیک میسرایند. این هم نمونهای از ابراهیم امینی:
ما کرده ایم معجزه ها از توان برون
از مغز سنگ مردم ما کرده نان برون
تاریخ عجز داشت ز انکار نام ما
چون رفته بود شهرت ما از جهان برون
حالا فقط میانۀ دو سنگ مانده ایم
یکسو حیات، یک سو رود جان ز جان برون
آزاده گی به حیطۀ ما دفن شد رفیق!
این واژه را ببلع، نکن از دهان برون
زین سفره تکیدۀ ندانم چه خورده است
کز خانه مان نمی شود این میهمان برون (۱۰)
با تحولات پس از طالبان و افزایش ارتباطات، به ویژه در دنیای مجازی، شعر کلاسیک داخل کشور بیش از پیش متحول شد. امروزه در کابل و مزار این شعر تا بدان اندازه در نوگرایی پیش رفته است که حتی نشانههایی از جریانهای بسیار نوین غزل فارسی ـ که در ایران به غزل پستمدرن معروف شده است ـ در آثار بعضی شاعران دیده میشود، چنان که در این بیتها از روحالامین امینی (۱۳۶۱ ش) میبینیم:
ساعت ده، دو چشم خوابآلود، تلفن زنگ میزند بعداً
تو و تردید سردچار هماید، حالتان را گرفتهاند اصلاً
تلفن زنگ… قطع… لعنت، تف، مرگهایت به هر چه زندگی است
مرگهایت به او که اصلاً نیست؛ مرگهایت به او که تا فعلاً… (۱۱)
این نوع شعرها با همه افراط و تفریطی که همانند نمونه ایرانیشان در آنها هست، بدین حقیقت گواهی میدهند که شعر کلاسیک افغانستان همچنان نفس میکشد، زندگی میکند و همچنان جریان غالب در شعر این کشور است. شاید در ایران، از ده شاعر برتر این قرن، شش یا هفتتنشان شاعران نوپرداز باشند، ولی در افغانستان این برعکس است و هنوز شعر کلاسیک در گرایشهای مختلف خود قالب اصلی و عمدۀ سرودن است.
پینوشتها
۱. واصل کابلی، دیوان واصل کابلی، به کوشش عفت مستشارنیا، چاپ اول، تهران: عرفان، ۱۳۸۵، صفحۀ ۵۵.
۲. بشیر سخاورز، طرزی و سراجالاخبار، چاپ اول، تهران: عرفان، ۱۳۸۵، صفحۀ ۱۰۱.
۳. قاری عبدالله، غزلیات قاری، به کوشش عفت مستشارنیا، چاپ دوم، تهران: عرفان، ۱۳۸۵، صفحۀ ۳۲۵.
۴. دیروز، امروز و فردای شعر افغانستان، گفتگو با واصف باختری، مجلۀ شعر، شماره ۱۴ (ویژهنامۀ افغانستان)، آبان ۱۳۷۳، صفحۀ ۷۲.
۵. بهروز ثروتی، مویههای پامیر، شعر فارسی در افغانستان امروز، چاپ اول، تهران: الهدی، ۱۳۸۶، صفحۀ ۹۹.
۶. باقی قائلزاده، مشاطۀ فکر، کلیات اشعار باقی قائلزاده، به اهتمام محمدنصیر صابری، چاپ اول، کابل: زهاب، ۱۳۸۸، صفحۀ ۱۷۱.
۷. سید اسماعیل بلخی، دیوان علامۀ شهید سید اسماعیل بلخی، چاپ اول، مشهد: سنبله، ۱۳۸۱، صفحۀ ۲۱۷.
۸. همان، صفحه ۱۲۱.
۹. قفلهای بزرگ، محمدشریف سعیدی، چاپ دوم، تهران: عرفان، ۱۳۸۹، صفحۀ ۳۳.
۱۰. ابراهیم امینی، زخم زیبایی، چاپ اول، مشهد: سپیده باوران، ۱۳۹۱، صفحۀ ۲۳.
۱۱. روحالامین امینی، در خوابهام کودک غمگینی است، چاپ اول، کابل: آرمانشهر، ۱۳۹۱.
این مقاله در خرداد ۱۳۹۲ به سفارش دکتر محمدجعفر یاحقی برای چاپ در کتاب ویژهنامه گرامیداشت استاد محمد باقرزاده (بقا) نوشته شد.
عکسها
عکسهای شماری از شاعرانی که در این مقاله از آنها نام برده شده است.