توضیح: در اردیبهشت ۱۳۹۱ در سرای اهل قلم نمایشگاه کتاب تهران مراسمی برای تجلیل از غزنی و غزنویان برگزار شد که در آن، شاعران و پژوهشگران افغانستان، قنبرعلی تابش و شوکتعلی محمدی دربارۀ نقش غزنی در تکوین شاهنامۀ فردوسی سخن گفتند. خبرگزاری مهر گزارشی از این مراسم منتشر کرد که در آن از «به یغما رفتن شاهنامه به دست افغانها» سخن رفته بود. من مطلب زیر را در پاسخ به آن گزارش نوشتم. این یادداشت با عنوان «فراموشی مفاخر ادب پارسی، خواست دشمنان فرهنگ مشترک ماست» در سایت خبرگزاری منتشر شد که باید از این جهت سپاسگزار دستاندرکاران آن خبرگزاری باشم. گفتنی است که اصل سخنرانی آقای شوکتعلی محمدی و قنبرعلی تابش و گزارش خبرگزاری مهر و پاسخهای ما را به طور کامل در یک پست از وبلاگ کانون ادبی کلمه نیز میتوانید بیابید.
•
اخیراً گزارش خبرگزاری مهر از نشست «غزنی، میراث مشترک فرهنگی جهان اسلام» در سرای اهل قلم در نمایشگاه کتاب، بحثانگیز شد و واکنشهایی برانگیخت. این مطلب بدون کم و کاستی از سایت خبرگزاری به بعضی نشریات هم راه یافت و آنها نیز بدون این که درنگ کنند که اصل ماجرا چه بوده است و موضع سخنرانان چیست، آن را موبهمو نقل کردند.
پیش از همه باید تصویری درست از محفل و سخنان سخنرانان افغانستانی آن داشته باشیم. نام نشست، «غزنی، میراث مشترک فرهنگی جهان اسلام» بود. این یعنی چه؟ یعنی غزنی از همه جهان اسلام است، آنچه در این شهر و زیر سایهی حکومت غزنویان ایجاد شده است، از همه ماست و البته این را هم باید افزود که در آن روزگار، مرکزیت فرهنگی منطقه، در غزنی بوده است.
با این وصف بسیار طبیعی است که سخنرانان این نشست که از شاعران و پژوهشگران خبرهی افغانستاناند، بر این نقش فرهنگی غزنی تأکید کنند و یادآور شوند که بسیاری از مواریث و مفاخر فرهنگی و ادبی ما در آن روزگار، متأثر از این مرکزیت بوده است. این موضوعی است تردیدناپذیر، همچنان که مرکزیت بلخ و بخارا در عصر سامانیان تردیدناپذیر است و مرکزیت هرات در عصر تیموریان و مرکزیت اصفهان در عصر صفویه و مرکزیت دهلی در زمان حکومت گورکانیان هند و مرکزیت تهران در حدود صد سال اخیر، همه تردیدناپذیرند و پذیرفتنی.
پس این که ادیب افغانستانی بر این نقش کلیدی غزنی و حکومت غزنویان تأکید میکند، سخنی است طبیعی و مطابق انتظاراتی که از این نشست میرود. پیش از این باری به یاد داریم که در همین تهران، یک کنگره باشکوه دربارهی حکومت سامانیان و نقش فرهنگی آنان در جهان اسلام برگزار شد و بسیاری از مقامات ایرانی، با شیوایی تمام از بلخ و بخارا تمجید و تجلیل کردند. اگر روزی نشستی با عنوان «اصفهان، میراث مشترک فرهنگی جهان اسلام» هم برگزار شود، همین گونه سخنانی از سوی سخنرانان آن در تجلیل از نقش اصفهان گفته خواهد شد و بسیار هم بهجاست. چه کسی میتواند مکتب اصفهان در معماری عصر صفوی را منکر شود؟ چه کسی میتواند مرکزیت ادبی این شهر و ظهور شاعران بسیار در این خطه را انکار کند؟
با این وصف، بسیار عجیب است که خبرگزاری مهر، با توجه به این که سخنرانان افغانستانی این برنامه از نقش غزنی و دولت غزنویان در تکوین شاهنامه سخن میگویند، با لحنی تنشبرانگیز مینویسد «شاهنامه زیر گوش مسئولان ارشاد به یغما رفت!» و در متن خبر هم از «مواضع انحصارطلبانهی این ادیبان افغانی» میگوید. اما جالب این است که سخنی که در همین خبر از آن «ادیبان انحصارطلب» نقل میشود این است: «شیوایی و تأثیرگذاری کتابی چون شاهنامه هم از فرهنگ و تمدن غالب غزنی متأثر بود و فردوسی هم شاهنامه را به دربار غزنویان یعنی سلطانمحمود تقدیم کرد.»
به راستی این را میتوان «به یغما رفتن شاهنامه دانست؟» این یک بحث بدیهی علمی است و موضوع جدیدی هم نیست. همه میدانیم که شعر فارسی در آن عصر، در کنار شعر مکتب خراسانی، به «شعر دورهی غزنوی» هم معروف است. غزنی در آن زمان بزرگترین مرکز تمدنی و فرهنگی در قلمرو زبان فارسی بوده و چنان که شنیدهایم، چهارصد شاعر در دربار محمود غزنوی حضور داشتهاند. حتی شاعری مثل غضایری رازی که اهل ری است، شاهان غزنی را مدح میگوید و وابسته به دربار آنان شمرده میشود. این مرکزیت بعداً در عصر سلجوقیان به مرو منتقل شد، در عصر ایلخانان به شیراز، در عصر تیموریان به هرات، در عصر صفویه به اصفهان و اینها حقایقی است روشن.
جالب این است که در همه متنی که خود خبرگزاری مهر نقل میکند، حتی یک بار کلمهی «افغانستان» از سخنرانان برنامه نقل نشده است. آنها هیچ نگفتهاند که فردوسی افغانستانی، شاهنامه مختص افغانستان است یا سخنی دیگر از این قبیل که البته اگر گفته میشد، سخت نابهجا میبود.
بحث فقط «غزنی» است و نقش فرهنگی و تمدنی این شهر در آن مقطع زمانی. حالا این شهر در افغانستان واقع شده است، یک خبرگزاری ایرانی باید این را نیکو بشمارد و در انعکاس خبر، به همزبانان ایرانی یادآور شود که این قلمرو زبان فارسی که شما میشناسید، در مرزهای ایران کنونی خلاصه نمیشود، بلکه حتی غزنی، در شرق افغانستان هم روزگاری کانون زبان و ادب فارسی بوده است. این یعنی عظمت این زبان و فرهنگ. این انتظاری بود که از این خبرگزاری میرفت که اتفاقاً نام «مهر» بر خود دارد.
نکتهی جالب این که با آن که غزنی در افغانستان واقع است، در عنوان نشست تأکید شده است که «غزنی، میراث مشترک فرهنگی جهان اسلام». این یعنی چه؟ یعنی این شهر، این ادبیات، این فرهنگ، این مفاخر، همه میراثی مشترک در میان مایند. همه ما فارسیزبانان در آن سهم داریم. به راستی شایسته بود که این سخنان را «انحصارطلبانه» بنامند؟ یا درست این بود که خبرنگار این خبرگزاری یادآوری کند که در این نشست، شهری که عملاً اکنون در افغانستان واقع شده است، یک میراث مشترک شمرده میشود، نه صرفاً مختص به آن قلمرو سیاسی.
به واقع انتظار میرفت که مسئولان خبرگزاری مهر و روزنامههایی که این مطلب را نقل کردند، برگزاری این نشست را به فال نیک میگرفتند. ما فارسیزبانان به این یادکردها، به این تجلیلها و همنواییها نیاز داریم، تا بهتر همدیگر را دریابیم و مفاخر خود را بهتر بشناسیم. من باری دیگر هم گفتهام که اگر دوستان ایرانی ما قدری دوراندیش باشند، باید نه تنها از این که در افغانستان و دیگر کشورهای منطقه از مفاخر ادب فارسی تجلیل میشود دلگیر نشوند، بلکه خود همزبانان خارج از ایران را بدین کار تشویق کنند. شما نباید از این که خیابانهای شهرهای تاجیکستان به اسم مولوی و سعدی و حافظ نامگذاری میشود برآشفته شوید. چه بهتر از این که بدین ترتیب، این میراث مشترک وسعت یابد و در همه جای این قلمرو شناخته شود. آن کودکی که هر روز تندیس فردوسی را در شهر دوشنبه میبیند، بهتر تشویق میشود که شاهنامه بخواند، تا این که مثلاً تندیس مایاکوفسکی یا پوشکین را ببیند (به اعتبار نفوذ شوروی سابق و فارسیستیزی آن). آن جوانی که در کابل خیابانی به نام «سعدی» ببیند (که متأسفانه وجود ندارد) بیشتر به خواندن گلستان تشویق میشود تا این که خیابانی به نام «ملک فهد» ببیند (که وجود دارد، به خاطر مسجدی که از پول نفت سعودی در آنجا ساخته شده است.) این یعنی تثبیت بیشتر و وسعت یافتن این فرهنگ، این ادبیات و این میراث مشترک.
ولی متأسفانه گاه میبینیم که در رسانهها و خبرگزاریهای ایران، تجلیل و تمجید مفاخر ادب فارسی در خارج از ایران، به چشم یک «خطر» نگریسته میشود و فوراً نسبت به آن هشدار میدهند، در حالی که خطر اصلی این است که این مفاخر در آن سرزمینها از یاد بروند، چنان که خواست دشمنان این فرهنگ مشترک نیز همین است.