به نظر من یکی از چیزهایی که نسل جوان ما را از تعالیم و آموزه‌های دینی بیزار ساخته است، شاخ و برگ‌هایی است که گروهی از متولیان دین برای مقدس‌تر ساختن آن به این تعالیم و وقایع داده‌اند.

گویا این متولیان دین تصور می‌کرده‌اند که دین هرچه از نظر کرامت و معجزه و خرق عادت فربه‌تر باشد، دوست‌داشتنی‌تر است. البته شاید برای مردم قدیم که با علوم و دانش‌های روز بیگانه بودند و همه چیز را سرشار از اعجاز و کرامت دوست داشتند، همین طور هم بود. این همه افسانه‌ای که برای حضرت علی(ع) ساخته شده و حتی بستن بند بامیان را هم به ایشان نسبت می‌دهند، ناشی از همین رویکرد است.

ولی باید پذیرفت که انسان امروز پرسشگر است و با هر خرق عادت و معجزه‌ای که برایش طرح شود، یک علامت سؤال هم در ذهنش ایجاد می‌شود که این خرق عادت چگونه رخ داد، در حالی که وقوع آن گاهی عقلانی و منطقی نیست.

من مخالف معجزه نیستم و به همه معجزاتی که به صراحت در قرآن آمده است باور دارم. ولی به نظرم دلیلی ندارد که به این اعتبار که معجزه قابل وقوع است، هر شاخ و برگی را که به داستان‌های پیامبران اضافه کرده‌اند بپذیریم.

من مدتی است که قرآن را با ترجمه‌اش می‌خوانم. (این را با کمال فروتنی و صراحت بگویم که من تا کنون حتی یک بار هم قرآن را کامل ختم نکرده‌ام. فقط چند سالی است که به صورت پراکنده و در ماه رمضان، آن را با ترجمه‌اش می‌خوانم و در این مسیر، می‌کوشم که عربی را هم چنان بیاموزم که از ترجمه بی‌نیاز باشم) به هر حال، اکنون می‌بینم که بسیاری از داستان‌های پیامبران در قرآن با سادگی و عینیت تمام طرح شده است. انسان‌ها در این داستان‌ها خیلی واقعی‌اند و وقایع هم آن قدرها اعجازآمیز نیست. همین قضیه این داستان‌ها را برایم جذاب‌تر و آموختنی‌تر ساخته است، چون حس می‌کنم که این وقایع در زندگی ما هم نظایری دارد و ما می‌توانیم برای زندگی خود، از آن‌ها درس بگیریم.

ما شنیده بودیم که شتر حضرت صالح به صورت معجزه‌وار از دل کوه برآمده بود. در حالی که در قرآن اصلاً چنین چیزی گفته نشده است. ما شنیده بودیم که آن کسی که موضوع پاره شدن پیراهن یوسف از پشت سر را مطرح کرد، یک کودک شیرخوار بود که به معجزه سخن گفت. ولی در قرآن گفته شده است که او یکی از بستگان زلیخا بود.

گذشته از داستان‌ها، در تعالیم دینی نیز چنین است. دینی که قرآن به ما معرفی می‌کند، دینی است ساده، مطابق فطرت انسانی، بدون تشریفات و بدون آداب و رسوم غلیظ. چیزهای خارق‌العاده در آن بسیار نیست و هر آنچه هست نیز در حد ضرورت است.

من به همه جوان‌هایی که دوست می‌دارند دین‌دار بمانند، یا دوست دارند که فهم‌شان از دین ترقی کند و دین برایشان دلپذیر و دوست‌داشتنی باشد، پیشنهاد می‌کنم که در گام اول قرآن بخوانند، البته توأم با فهم آن. طبیعی است که برای فهم قرآن ما به منابع مختلف هم نیازمندیم، از سیره و تاریخ بگیرید، تا حدیث و روایت‌های رسیده از پیامبر و معصومان دین. گام بعدی هم لاجرم این است که از ترجمه درگذریم و متون تفسیر قرآن را بخوانیم.

دریغ که در سلوک دینی ما، مداحی و روضه‌خوانی بیشتر از قرآن و ترجمه و تفسیر نقش دارد. البته شاید برای تحریک و مشتعل نگه‌داشتن احساسات دینی ما مداحی و روضه‌خوانی سودمند هم باشند. من این را رد نمی‌کنم. ولی برای فهم دین و پاسخگویی به سؤال‌ها و شبهه‌هایی که نسل جوان امروز در پی آن هستند، مداحی‌ها و روضه‌خوانی‌های کنونی چندان کارساز نیستند، چون معمولاً شبهه‌ها و سؤال‌ها را پاسخ نمی‌دهند، که بیشتر هم می‌کنند. آنچه به ما آرامش و اطمینان می‌بخشد و به پرسش‌های ما جواب مطلوب می‌دهد، قرآن و ترجمه و تفسیر آن است، چیزی که ما سخت با آن بیگانه‌ایم.

این مطلب در ۲۹ تیر ۱۳۹۳ در صفحۀ فیس‌بوک محمدکاظم کاظمی منتشر شد، با این نشانی
facebook.com/mkazemkazemi.page