نگاهی به دانشنامۀ زبان و ادب فارسی در افغانستان
منتشر شده در: فصلنامۀ هری، سال اول، شماره دوم و سوم، تابستان و خزان ۱۳۷۹.
گفتنی است که علاوه بر این، من نکات دیگری هم به صورت یک نقد مختصر بر این کتاب نوشتهام که با این نشانی در سایت محمدکاظم کاظمی منتشر شده است.
دانشنامۀ ادب فارسی (۳) ـ ادب فارسی در افغانستان
به سرپرستی حسن انوشه
چاپ اول، بهار ۱۳۷۸
سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
۲۰۰۰ نسخه، ۱۱۷۶ صفحه، رحلی، ۷۰۰۰ تومان
سخن از دانشنامۀ ادب و فارسی در افغانستان است، کتابی وزین و استثنایی، به ویژه از این جهت که در کشور ایران و برای افغانستان چاپ شدهاست. این، بخشی از یک مجموعۀ بزرگ است که با عنوان دانشنامۀ ادب فارسی به چاپ میرسد. آنچه ما پیش رو داریم، جلد سوم از این دانشنامۀ عظیم است که به ادب فارسی در افغانستان اختصاص دارد.
این کتاب، در ۱۱۷۶ صفحه و زیر نظر دکتر حسن انوشه محقق و مترجم برجستۀ ایرانی فراهم آمدهاست. در تألیف آن، جمع کثیری از محققان ایرانی، افغانستانی، تاجیکستانی و پاکستانی سهم داشتهاند و چاپ و انتشار آن، با سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بودهاست.
این کتاب، با ساختار دائرۀالمعارفی تدوین شده و دارای حدود ۱۵۰۰ مدخل است دربارۀ ادب فارسی در افغانستان، از دیروز تا امروز. در اینجا، شخصیتهای ادبی، کتابها، بعضی از رجال و نیز موضوعات عام مطروحه در ادبیات افغانستان معرفی شدهاند، با تفصیل و تحقیق لازمه.
انتشار این دانشنامه، از چند رهگذر اهمیت دارد:
این، بزرگترین کار پژوهشیای است که در ایران و برای ادبیات و حتّی فرهنگ افغانستان انجام شدهاست. پیش از این البته برگزیدههایی از شعر و داستان و یا مجموعهشعرهایی از شاعران افغانستان توسط ارگانهای فرهنگی دولتی و غیردولتی ایران انجام شدهاست، مثل نمونههای شعر امروز افغانستان، نثر دری در افغانستان، افسانههای دری و… ولی تا کنون کتابی با چنین گستردگی و به شکل دائرۀالمعارفی نداشتهایم که در تألیف آن، حدود پنجاهتن از محققان چند کشور سهیم بودهباشند.
این کتاب، به وسیلۀ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده و همین، میتواند رسمیتی به کتاب ببخشد که هم زمینۀ توزیع و انتشار وسیع آن را فراهم آورد و هم عمق تأثیر آن را در مراکز آموزشی و پژوهشی ایرانی بیشتر کند، که میدانیم این مراکز تا چه مایه نیازمند دانستن بیشتر دربارۀ افغانستان هستند. از سوی دیگر، اقدام یک ارگان رسمی ایرانی در بهرسمیت شناختن ادب فارسی در افغانستان، شاید بتواند تأثیری هرچند مختصر در دیگر ارگانها نیز بگذارد تا به فرهنگ کشور همسایه، با علاقهمندی بیشتری نگاه کنند.
در این کتاب، علاوه بر محققان ایرانی، جمعی از مؤلفان افغانستانی نیز سهیم بودهاند. هرچند این سهم، چندان بزرگ نبودهاست، باز هم میتوان خوشبین بود که این بتواند نشانه و الگویی باشد برای یک همکاری وسیع فرهنگی بین دو ملّت میزبان و مهمان. همکاران افغانستانی دانشنامه، این نویسندگان هستند: محمدجواد خاوری، محمداکبر عشیق، غلامحسین لعلزاد، حمزه واعظی، غلاممجتبی ساغر کابلی و محمدمهدی مختار. حضور این افراد، به ویژه در آنجاهایی که منابع مکتوب در دسترس نبوده و نیازی به پژوهشهای شفاهی احساس میشدهاست، توانسته بسیار مؤثر باشد، نظیر مباحث مربوط به شاعران و نویسندگان مهاجر و یا ادبیات مقاومت.
امّا مهمترین وجه امتیاز این دانشنامه، این است که این کتاب، نخستین مدرک معتبر و رسمی ایرانی است که در آن به صراحت، از وجود ادب فارسی در افغانستان، آن هم بدین گستردگی سخن رفتهاست. بهتر است این سخن را کمی بازتر کنیم تا بتوانیم منظور خویش را بهتر برسانیم.
در قرن حاضر، و میتوان گفت از هنگام رسمیت یافتن مرزبندیهای سیاسی میان کشورهای ایران و افغانستان، در کشور ایران، تلاشی همهجانبه انجام میشده تا همۀ افتخارات ادبی گذشتۀ این حوزۀ وسیع فرهنگی، به ایران کنونی با مرزهای سیاسی فعلی اختصاص یابد. در این میان، چندین عامل هم وجود داشت که انجام چنین کاری را مساعد میکرد. بعد از تقسیمشدن حوزۀ جغرافیایی زبان فارسی به چند کشور، ایران تنها کشوری بود که عملاً اسم قدیم همین حوزه را حفظ کرد. به عبارت دیگر، ایران قدیم، به چند پاره تقسیم شد که یکی از آنها همین ایران کنونی بود و به این ترتیب، بسیار مشکل نبود اگر ادّعا شود که هرآنچه به آن ایران ارتباط داشته، اینک متعلّق به این ایران است. نظیر این اتفاق، در شبه قارۀ هند هم افتاد و هندوستان کنونی، به خاطر حفظ این اسم، عملاً مالک همۀ افتخاراتی شد که ممکن بود پاکستان کنونی هم در آنها سهیم باشد. در روزگاری که ملّیگرایی در ایران نضج یافت، این تقسیمبندی و نامگذاری، به تقویت این پدیده بسیار کمک کرد و زمینه را مساعد ساخت تا حکومت ملّیگرای بعد از مشروطه در ایران، بتواند وارث بلامنازع افتخارات گذشته به شمار آید.
از آن سوی، به همان پیمانه که ملّیگرایان ایرانِ آنروز، به سوی افتخارات تاریخی ادب فارسی چنگ انداختند، حاکمان و فرهنگیان افغانستان از پاسداشت این میراث غافل ماندند; حاکمان به عمد و فرهنگیان، به علّت نداشتن امکانات، چون امکانات رسانهای عملاً در اختیار حاکمیتی بود که چندان به زبان و ادب فارسی علاقهمندی نشان نمیداد و برای عرضاندام کردن در برابر ایران، و نشاندادن یک استقلال فرهنگی، میکوشید میدان را برای زبان پشتو باز کند.
مجموعۀ این عوامل سبب شد که عامۀ مردم ایران و حتّی تحصیلکردگان آن، به غلط چنین بپندارند که ایران، یعنی همین ایران کنونی و زبان فارسی یعنی زبانی که اینان با آن تکلّم میکنند و نه کسی دیگر. بنا بر این، بسیار طبیعی بود که بزرگان فرهنگ و ادب، نیز ایرانی قلمداد شوند و وابسته به همین مرزهای کنونی ایران. در این میان، کسی نبود که بگوید تفاوتی است میان این ایران و آن ایران و آنچه به نام افغانستان میشناسیم، پارهای از همان گسترۀ پهناور فرهنگی است.
این تلقی و برداشت، طبعاً از سوی ادبای فارسیزبان افغانستان، با خوشبینی دیده نمیشد و آنان که عملاً دستشان از همهجا کوتاه شدهبود، چنین برداشت میکردند که ایران به جای کمک به آنان برای بازیابی هویت فرهنگیشان، از ضعف آنان استفاده کرده و همان مختصر مردهریگ را هم از چنگشان میرباید.
این عوامل، همه دست در دست هم داد و دیواری ساخت که یک سوی آن، استفادهجویی بود و سوی دیگر آن، بیاعتمادی. و دریغ که کار تا به آنجا پیش رفته که حتّی اگر یک ایرانی، با دلسوزی کامل هم به ادبیات افغانستان بپردازد، از سوی مردم افغانستان چنین پنداشتهمیشود که کاسهای در زیر نیمکاسهاست. دیدیم که مقالهای که شاعر معاصر ایران محمدحسین جعفریان دربارۀ شعر معاصر افغانستان در کیهان فرهنگی نوشت و در آن بر بعضی شاعران متأخر ما انتقاداتی وارد کرد، تا چه مایه خشم ادبای ما را برانگیخت و تا جعفریان چندین کار باارزش دیگر در این حوزه انجام نداد، رگههایی از این سوء تفاهم برجای بود.
این را هم بگویم که من به همان میزان که بیتوجهی عمدی یا غیرعمدی به زبان و ادب فارسی افغانستان از سوی ادبای ایرانی را ناپسند میشمارم، بدبینی و بیاعتمادی مفرط فرهنگیان ما را نیز در خور نکوهش میدانم. البته میپذیرم که با ستمهایی که از هر سوی بر ملّت افغانستان روا داشته شده، بدبینی در مردم ما نهادینه شده؛ ولی این بدبینی، هرچند میتواند در عرصۀ سیاسی سدّی در برابر بدخواهان به شمار آید، در حوزۀ فرهنگی و به ویژه در ارتباط با اهل ادب ایران، زیانبار است.
باری، این دانشنامه، میتواند ـ یا بهتر است بگویم میتوانست، به دلیلی که عرضه خواهد شد ـ در حدّ بسیار مؤثری در کوتاه کردن فاصلۀ میان دو ملّت، مؤثر باشد. از سویی اعتراف رسمی به وجود ادب فارسی در افغانستان، میتواند مردم ـ یا لااقل جامعۀ فرهنگی ایران ـ را به آن سوی متوجه کند و از سوی دیگر، مردم افغانستان میتوانند کمکم به این باور برسند که بهراستی کارهایی برای برداشتهشدن این دیوار، انجام شدهاست.
امّا اگر سخن از کلیات را کوتاه کنیم و به ساختار این دانشنامه بپردازیم نیز آن را دارای برجستگیهای منحصربهفردی خواهیم یافت. این دانشنامه، دارای حدود ۱۵۰۰ مدخل است، یعنی برای هر صفحه، تقریباً یک مدخل. با توجه به قطع بزرگ و حروفچینی فشردۀ کتاب، میتوان گفت که در آن، تقریباً به اندازۀ ۵۰۰۰ صفحۀ کتاب معمولی، مطلب داریم. گستردگی منابع و مآخذی که در آخر کتاب معرفی شدهاند هم از زحمتی که برایش کشیدهشدهاست خبر میدهد و بهراستی که در شرایط کنونی و در ایران، فراهم آوردن اینهمه منبع دربارۀ تاریخ و افغانستان، کاری است بسیار دشوار، و همین، به دانشنامه، ارزش کمنظیری میدهد. بدون تردید اگر تلاش مخلصانۀ دستاندرکاران این کتاب نمیبود و نیز پشتوانۀ مالی و اداری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، امکان تألیف و چاپ این دانشنامه در هیچجای دنیا فراهم نمیشد و اگر میشد هم با نقصهای فراوان همراه میبود. البته همین دانشنامۀ حاضر نیز از نقص خالی نیست، ولی وقتی آن نقصها را در مقابل عظمت کار بسنجیم، چندان قابل توجه نخواهندبود.
یکی از مزیتهای روشن این دانشنامه این است که گردآورندگانش، این باورِ نهادینهشده را که همۀ افتخارات زبان و ادب فارسی به ایران کنونی اختصاص یابد، به کنار نهادهاند. آنان همۀ کسانی را که در حدّ و مرز افغانستان کنونی متولد شده یا بالیدهاند، در این دانشنامه مطرح کردهاند، همچون مولانای بلخی، سنایی غزنوی، خواجه عبدالله انصاری، عبدالرحمان جامی و از همه مهمتر، سید جمالالدین افغانی. دکتر حسن انوشه سرپرست دانشنامه، باری در گفتوگویی در این مورد گفتهاست: «سید جمال الدین را ما یقین داریم که ایرانی است، شما یقین دارید که افغانستانی است. سیدجمال شخصیتی است که به تمام جهان اسلام تعلّق دارد. تمام زندگی این آدم صرف این گشته که جهان اسلام را به وحدت برساند. این آدم این قدر تلاش کرد که جهان اسلام متّحد شود، حالا ما و شما دعوا کنیم، ما بگوییم ایرانی است، شما بگویید افغانستانی است؛ چیزی که او اصلاً نمیخواست. قبول دارید؟ بنابراین مال شما!»۱
مزیت دیگر دانشنامه، بهروز بودن اطلاعات آن است، بدین معنی که گردآورندگان، فقط به تحقیقات کتابخانهای از روی منابع سالهای پیشین بسنده نکرده و تا حدّی که ممکن بوده، به منابع شفاهی حاضر نیز متکی بودهاند. مثلاً در اینجا، شمار قابل توجهی از شاعران و نویسندگانی که در قید حیات هستند و یا حتّی در سنین جوانی بهسر میبرند هم معرفی شدهاند. البته این را یادآوری کنم که همین نکته، گاهی مشکلآفرین هم شدهاست، چون در مورد بعضی از ادبای حاضر، مؤلفان به سخن یا یادداشت خود شخص متکی بودهاند و البته بعضی دوستان در توصیف شخصیت و فعالیتهای خویش، زیادهروی یا اغراق کردهاند. مؤلفان نیز همۀ آن گفتهها را حمل بر صحّت کرده و به همان گونه درج کردهاند. مثلاً دوست شاعر ما حیدر قاسمی هروی، در زندگینامهای که از خویش در اختیار مؤلفان گذاشته، از تحصیلات خویش تا مقطع دکترای زبان و ادبیات فارسی سخن گفته که تاجایی که من اطلاع دارم، قرین به حقیقت و واقعیت نیست. این مطلب، به همین گونه، در دانشنامه انعکاس یافتهاست. یا مثلاً نویسندۀ محترم، سید میرزاحسین بلخی از چاپ کتاب «دوستی از شهر دور» خویش سخن گفته که باز طبق اطلاع بنده، این کتاب هنوز (یعنی حدود دو سال بعد از تدوین دانشنامه) در زیر چاپ است.
علاوه بر اینها، در مواردی در آنچه بر مبنای اطلاعات مکتوب نگاشته شده هم سهوالقلمهایی به چشم میخورد که من در جایی دیگر به تفصیل بیشتری بدانها اشاره کردهام۲٫ فقط در این جا به یک مورد اشاره میکنم و آن اینکه در چند جای کتاب، آقای محمدآصف فکرت، به عنوان شاعر جوان مهاجر نامبرده شده که میدانیم ایشان اکنون از محققان و شاعران پیشکسوت ما هستند،. احتمالاً مؤلف محترم، ایشان را با شاعر جوان و ارجمند ما محمدآصف رحمانی اشتباه گرفتهاست.
بحث دربارۀ دانشنامه را نمیتوان پایان برد، جز با اشاره به یک موضوع جنجالبرانگیز، یعنی علیرغم این که عنوان کتاب، از ادب فارسی در افغانستان حکایت میکند، همۀ شاعران قدیم در آن با عنوان «ایرانی» مطرح شدهاند، یعنی همان تعبیر همیشگیای که دوستان ایرانی ما دارند و تعبیری است غلطانداز، هم برای مردم ایران و هم برای ما. برای مردم ایران غلطانداز است، چون تصوّری که در این کشور از «ایران» وجود دارد، همین ایران امروزی است و بدین ترتیب باز هم این باور تقویت میشود که هرچه هست و نیست، از آنِ ایران کنونی است و بس، و ملّت افغانستان را سهمی از افتخارات کهن نخواهدبود. برای مردم افغانستان هم غلطانداز است، چون این پندار را تقویت میکند که دوستان ایرانی بهراستی قصد همدلی ندارند و حتّی در اینجا نیز به قول معروف، کار خود را میکنند و به مجرّدی که مجالی فراهم میشود، همان آش است و همان کاسه. آنچه من میگویم، یک توهّم نیست، واقعیتی است که در صحبت با کسانی که دانشنامه را دیدهاند، دریافتهام. به جرأت میتوان گفت، با این کار، تقریباً همۀ رشتههایی که میتوانست برای همدلی و تفاهم در این کتاب بافتهشود، پنبه شده و فرصتی که به خوبی میشد از آن استفاده کرد، به هدر رفتهاست. البته آقای دکتر انوشه در توجیه این کار، در همان گفتوگوی سابقالذکر، گفتهاند: «ما وقتی میگوییم ایرانی، منظورمان نه افغانستان است، نه ایران است، هم افغانستان و هم ایران است و هم تاجیکستان است. منظور ما از گفتن جهان ایرانی، جهانی است که در آنجا فرهنگ ایرانی حضور دارد. بنابراین ما وقتی میگوییم ایرانی، نه به این منظور است که ما به او تابعیت ایرانی بدهیم و ملیت ایرانی بدهیم. یعنی مولوی مال جهان ایرانی است، مال تمدن ایرانی است. حالا من میخواستم بگویم که کاش میشد در این دانشنامه، کل ایران و افغانستان را یک جا میکردیم، یک بار در ایران چاپ میکردیم، میگفتیم دانشنامه ادب فارسی در ایران، و عین همان را در افغانستان چاپ میکردیم و میگفتیم دانشنامۀ ادب فارسی در افغانستان. بنابراین هیچ تمایزی واقعاً نیست، نه در ایرانی بودن و نه در افغانستانی بودن.» سخن دکتر انوشه البته از این جهت درست است که ما برای نشاندادن مرزهای جغرافیایی زبان فارسی قدیم، عبارتی بهتر از «ایران» نداریم. معروفترین اسم این سرزمین، ایران بوده و مثلاً ما نمیتوانیم بگوییم مولانا شاعری است افغانستانی ولی میتوانیم بگوییم شاعری است ایرانی و از ایران، همان قلمرو گسترده را در نظر داشته باشیم. ولی بحث ما این است که اصلاً چه لزومی برای این مقید ساختن جغرافیایی وجود داشت؟ ما در دانشنامه ذیل مدخل «مولوی» میخوانیم: «متأله، حکیم، عارف و شاعر ایرانی» و ذیل مدخل «سنایی» میخوانیم: «عارف، حکیم و شاعر ایرانی» و ذیل مدخل «خواجه عبدالله انصاری»: «عارف، محدث، تذکرهنویس، خطیب و شاعر ایرانی» و در هیچ مورد، ذکر کلمۀ ایرانی، لازم نیست، همچنان که ذکر کلمۀ «افغانستانی» هم لازم نبود و درست نبود. خود عنوان دانشنامه گویای محدودۀ جغرافیایی خودش هست و ذیل هر مدخل، اسم «افغانستانی» یا «ایرانی» به هیچ عنوان لازم نبودهاست.
ما انتظار داریم که این کتاب ارجمند و گرانبها به تجدید چاپ برسد و البته در آن مرحله، کاملتر از این باشد که هست. میتوان پیشنهاد کرد که سهم مؤلفان افغانستانی در آن بیشتر از پیش شود و جمعی از اهل نظر افغانستان در ایران یا کشورهای دیگر، بتوانند پیش از چاپ، متن کتاب را مرور کرده و در تصحیح و تکمیل آن بکوشند. همچنین از محققان افغانستانی ساکن کشورهای دیگر، به ویژه پاکستان و نیز محققان داخل افغانستان هم ـ تا حدّی که وضعیت سیاسی کشور ما اجازه میدهد ـ در کار سهیم شوند، و ما حداقل در هرات کنونی، کسانی را داریم که بدون هیچ مشکل و مانعی میتوانند یاریگر باشند. بدین ترتیب میتوان امیدوار بود که مدخلهای بسیاری به کتاب افزوده شود و نیز، بعضی از مدخلها کاملتر از آنچه هست، گردد.