شعر از بیدل است. به نظر می‌رسد که بیدل این غزل را به استقبال از غزل «سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند» حافظ سروده است. از این آهنگ دو اجرا در دسترس ماست.

 

نسخۀ بهره

بلهوس از سبکسری حفظ سخن نمی‌کند

در قفس حباب‌ها باد وطن نمی‌کند

بهره از کسب معارف کی رسد بی‌مغز را؟

سرخوشی از نشئهٔ می قسمت پیمانه نیست (بیدل)

منع غنای دلبران نیست به جهد عاشقان

بلبل اگر به خون تپد غنچه سخن نمی‌کند

[کامل. بعد از آن بلافاصله جان خرابات (هوالغفور) شروع می‌شود.]

نسخۀ خودسری

نیست غیر از خودسری‌ها سنگ مینای حباب

این سر بی‌مغز را بیدل، هوا خواهد شکست

بلهوس از سبکسری حفظ سخن نمی‌کند

در قفس حباب‌ها باد وطن نمی‌کند

لب مگشای چون صدف تا گهر آوری به کف

گوش طلب که کارِ گوش هیچ دهن نمی‌کند

سلیم این پند را از من نگه دار

سخن کم گو، ولی بسیار بشنو (سلیم تهرانی)

ای نور چشم من، سخنی هست، گوش کن

تا ساغرت پُر است، بنوشان و نوش کن

پیران سخن به تجربه گویند، گفتمت

هان ای پسر که پیر شوی، پند گوش کن (حافظ)

سعیی کن و با مردم دانا بنشین / آموز هنر

یا با صنمی لطیف رعنا بنشین / با کیسۀ زر

این هر دو گرت میسر نشود / ای جان پدر

اوقات نکن ضایع و تنها بنشین / با دیدۀ‌ تر

یاران نرسیدند به داد سخن من‌

نظمم چه فسون خواند که گوش همه کر شد؟ (بیدل)

ما ز هر اهل دلی‌، یک شمّه کار آموختیم‌

ناله از نی‌، گریه از ابر بهار آموختیم‌

بیدل به یقین کوش‌، هدایت این است‌

مگذر ز حضور دل‌، نهایت این است‌

تا چند خوری فریب قرب موهوم‌؟

هم‌صحبت ما باش‌، ولایت این است‌ (بیدل)