چاپ شده در مجله شعر، شماره ۵۴ ـ زمستان ۱۳۸۶
در اردیبهشت ۱۳۸۷ در وبلاگ محمدکاظم کاظمی منتشر شد.

 

سلامت را نمى‌خواهند پاسخ گفت،

                                               سرها در گریبان است.

کسى سر بر نیاردکرد پاسخ‌گفتن و دیدار یاران را.

نگه جز پیش پا را دید نتواند،

که ره تاریک و لغزان است.

و گر دست محبّت سوى کس یازى،

به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛

که سرما سخت سوزان است.

نفس، کز گرمگاه سینه مى‌آید برون، ابرى شود تاریک.

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت.

نفس کاین است، پس دیگر چه دارى چشم

ز چشمِ دوستان دور یا نزدیک؟

مسیحاى جوانمرد من! اى ترساى پیر پیرهن‌چرکین!

هوا بس ناجوانمردانه سرد است… آى…

دمت گرم و سرت خوش باد!

سلامم را تو پاسخ‌گوى، در بگشاى!

منم من، میهمان هر شبت، لولى‌وشِ مغموم.

منم من، سنگِ تیپاخورده‌ى رنجور.

منم، دشنام پست آفرینش، نغمه‌ى ناجور.

نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگِ بیرنگم.

بیا بگشاى در، بگشاى، دلتنگم.

حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج مى‌لرزد.

تگرگى نیست، مرگى نیست.

صدایى گر شنیدى، صحبت سرما و دندان است.

من امشب آمدستم وام بگزارم.

حسابت را کنار جام بگذارم.

چه مى‌گویى که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟

فریبت مى‌دهد، بر آسمان این سرخىِ بعد از سحرگه نیست.

حریفا! گوشِ سرمابرده است این، یادگار سیلى سرد زمستان است.

و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده،

به تابوتِ ستبرِ ظلمت نُه‌توى مرگ‌اندود، پنهان است.

حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است.

سلامت را نمى‌خواهند پاسخ‌گفت.

هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان،

نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،

درختان اسکلتهاى بلورآجین،

زمین دلمرده، سقفِ آسمان کوتاه،

غبارآلوده مهر و ماه،

زمستان است.

 

تمهید

«زمستان» مهدى اخوان ثالث به راستى یک کارگاه آموزشى شعر است. اثرى است که با درنگ در جوانب گوناگون آن، مى‌توان نکات بلاغى بسیارى را دریافت و خود به کار بست. به واقع این شعر، هم به کار عموم مخاطبان مى‌آید، براى حظ بردن؛ و هم به کار مخاطبان خاص مى‌آید، براى یاد گرفتن ظرایف و لطایفى که در آن نهفته است. و ما در این نوشته مى‌کوشیم که با سیرى پا به پاى هم در این شعر، بعضى از این ظرایف را دریابیم و تجزیه و تحلیل کنیم.

 

هنرمندیهاى زبانى و موسیقیایى

زمستان از نظر قالب، یک شعر نیمایى کامل است، همانند بسیارى از آثار اخوان. اصول و قواعد شعر نیمایى، طبق پیشنهادهاى نیما ـ که اخوان نیز آنها را در کتاب «بدعتها و بدایع نیمایوشیج» تبیین و تفسیر کرده است ـ در آن به تمام و کمال رعایت شده است و این، خود مى‌تواند براى کسانى که در شیوه‌ى مصراع‌بندى شعر نیمایى لغزش و یا اهمالى دارند، به کار آید.

شعر، از نظر وزن با زنجیره‌ى «مفاعیلن» ها بنا شده است و این یکى از وزنهاى مطلوب و دلخوان اخوان است. او شعرهاى «آواز کرک»، «چاووشى»، «کتیبه» و «قصه‌ى شهر سنگستان» را نیز با همین وزن سروده است.

چنان که مى‌بینیم، همه مصراعها از لحاظ زنجیره‌ى هجاها از جایى یکسان شروع شده‌اند و این، قانونى است در قالب نیمایى. مثلاً در این زنجیره‌ى خاص، همیشه باید اولین هجاى مصراعها کوتاه باشد و اینجا چنین است.

ولى مصراعهایى که از اول زنجیره شروع نشده‌اند و ادامه‌ى مصراع بالایى به حساب مى‌آیند، طبق قاعده به اواسط سطر مى‌روند. ببینید.

سلامت را نمى‌خواهند پاسخ گفت،

                                              سرها در گریبان است.

ملاحظه مى‌کنید که مصراع «سرها در گریبان است» چون از نظر زنجیره‌ى وزنى در ادامه‌ى مصراع بالاست، از اواسط سطر شروع شده است. به واقع این دو مصراع از نظر وزن، یک مصراع کامل‌اند.

%سلامت را نمى‌خواهند پاسخ گفت، سرها در گریبان است.

از این که بگذریم، بقیه مصراعها همه از اول زنجیره و هم‌چنین اول سطر شروع شده است.

این شعر از لحاظ قافیه‌آرایى نیز مقارنتى با کارهاى نیمایوشیج دارد، یعنى یک ردیف و قافیه‌ى کلّى دارد (ان است) که در پایان بندها تکرار مى‌شود و تعدادى قافیه‌ى درونى مثل «تاریک / نزدیک»، «آى / در بگشاى»، «رنجور / ناجور»، «کوتاه / آه» و امثال اینها.

ولى وزن و قافیه گام اول است و شاعرى مثل اخوان هیچ‌گاه به اینها بسنده نمى‌کند. این شعر از تناسبهاى لفظى و معنوى نیز در حدّ خوبى بهره دارد. مثلاً در عبارتهاى «دیدار یاران»، «پیر پیرهن‌چرکین»، «تگرگى نیست، مرگى نیست»، «سیلى سرد زمستان» و «بفروز، شب با روز» نوعى تکرار حروف (واج‌آرایى) دیده مى‌شود که گاه در اول کلمات است و گاه در آخر آنها.

و نیز باید اشاره کرد به تضاد و مراعات نظیر در کلمات «دور» و «نزدیک»، «مسیحا» و «ترسا»، «جوانمرد» و «ناجوانمردانه»، «روم» و «زنگ»، «سال» و «ماه»، «مرده» و «زنده»، «شب و روز».%اما از شکلهاى گوناگون موسیقى و آرایه‌هاى ادبى که بگذریم، برجستگى مهم دیگر شعر «زمستان»، در زبان آن است. ما اخوان را به باستانگرایى زبانى‌اش مى‌شناسیم، ولى کمتر دقت کرده‌ایم که زبان شعر او به واقع اجتماع نقیضین است. این زبان از یک سو برخوردار از ویژگیهاى زبان کهن نظم و نثر فارسى است و از سویى دیگر، از زبان محاوره‌ى امروز بهره دارد. مثلاً در همین شعر زمستان، از سویى عبارتهایى با بافت کهن، همچون «سر برنیارد کرد» و «دست محبت سوى کس یازى» و «من امشب آمدستم» دیده مى‌شود و از سویى نیز عبارتهایى بسیار محاوره‌اى همچون «دمت گرم» و «تیپا خورده» و «میهمان سال و ماه».

جمع میان این دو خاصیتِ به‌ظاهر متضاد، آن‌هم به گونه‌اى که به چشم نزند، کار سهلى نیست و تسلط بسیارى بر هر دو نوع زبان مى‌طلبد، همراه با قدرت در رعایت اصول بلاغى.

اما بدایع زبانى این شعر، به این جمع اضداد خلاصه نمى‌شود. شاعر در زبان شعر صاحب ابتکار است و کمتر شعرى از او مى‌توان یافت که خالى از ترکیب‌سازیها و واژه‌گزینى‌هاى بدیع باشد.

در شعر زمستان، هم ترکیب‌هاى زیبا مى‌توان یافت و هم واژگانى که برساخته‌ى شاعرند یعنى «گرمگاه»، «پیرهن‌چرکین»، «لولى‌وش»، «مرگ‌اندود» و «بلورآجین». شاعر بدین گونه، علاوه بر وام‌گیرى از ذخایر زبان، به این ذخایر مى‌افزاید و علاوه بر آن، در اثرش نوعى شگفت‌انگیزى هم مى‌آفریند.

 

جمع نماد و واقعیت

شعر یک ساختار نمادین دارد، یعنى شاعر، زمستان و متعلقات آن را نمادى دانسته است از یک سلسله حقایق اجتماعى و سیاسى. مصداق این نماد، در اینجا براى ما چندان قابل بحث نیست. آنچه مهم است، این است که شعر در صورت ظاهرى ـ بدون درنظرداشت معانى باطنى ـ هم کاملاً یک سیر منطقى دارد، به‌گونه‌اى که مى‌توان آن را توصیفى کامل از یک زمستان واقعى دانست. به بیان دیگر، این شعر هم در بستره‌ى واقعى خود معنى مى‌گیرد و هم در شکل نمادین.

حفظ توأم نماد و واقعیت، کارى است دشوار و البته یکى از رموز توفیق یک شعر. بسیارى از شعرهاى خوب و ماندگار فارسى، این خاصیت را دارند، که من دوست مى‌دارم در این میان به «آى آدمها»ى نیمایوشیج، «آب» سهراب سپهرى و «حیاط خانه‌ى ما تنهاست» فروغ فرخ‌زاد اشاره کنم. در ادبیات کهن ما، شعر حافظ غالباً این خاصیت را دارد و همین از دلایل قوت آن است. ببینید این بیت را که هم مصداق واقعى دارد و هم مصداق نمادین.

هر چه هست از قامت ناساز بى‌اندام ماست

ورنه تشریف تو بر بالاى کس کوتاه نیست

در زمستان اخوان ثالث نیز با خاطرجمعى تمام، مى‌توان مدعى شد که شاعر یک زمستان واقعى را توصیف مى‌کند و نیز با جرأت مى‌توان گفت که در پشت این واقعیت، یک حقیقت دیگر نهفته است. جالب است که شاعر در هیچ جاى شعر، به این نکته تصریح نمى‌کند و این قضاوت را به ما مى‌گذارد. شعر «کتیبه» از نیز همین خاصیت را دارد و این چیزى است که مثلاً در «قصه‌ى شهر سنگستان» نمى‌توان یافت. در آنجا شاعر به معنى ضمنى اثر خویش، تصریح کرده است.

 

گردآورى مصالح و ابزار بیانى

اما این توصیف عینى و واقعى، میسر نشده است، مگر با تلاش شاعر براى گردآورى هرآنچه در توصیفى از زمستان به کارش مى‌آمده است. تاریک و غبارآلود بودن راه، نفسى که ابر مى‌شود، به‌هم خوردن دندانها، بلورهاى یخ آویزان از درختها، لغزنده بودن مسیر، در جیب بودن دستها، سرخ شدن گوشها، همه جلوه‌هاى زمستان است. شاعر کوشیده است هرآنچه را در زمستان قابل مشاهده است، در این شعر گردآورد.

این یک موضوع مهم است که شاعر به تناسب فضایى که ایجاد مى‌کند، همه مصالح و ابزار کارش را فراهم کند، در زوایا و جلوه‌هاى گوناگون موضوع کارش خیره و دقیق شود و بکوشد که از هر یک از این جلوه‌ها بهره‌اى هنرى بگیرد.

 

تخیل ابتکارى و شفّاف

شعر «زمستان» فضایى تازه دارد. شاعر از چیزى سخن مى‌گوید که در گنجینه‌ى شعر کهن ما کمتر نمونه دارد. جالب این است که اخوان، دو شعر نیمایى جدّى درباره‌ى فصلها دارد. یکى درباره‌ى پاییز است (باغ من) و دیگرى درباره‌ى زمستان (شعر حاضر). چرا شاعر توصیفى از بهار ارائه نمى‌کند؟ شاید چون دیگر شیره‌ى این موضوع کشیده شده است و کمتر مى‌توان در این موضوع حرف تازه‌اى گفت.(۱) ولى زمستان، موضوعى است نسبتاً دست‌نخورده و این خود به قدرت شاعر در تصویرگرى، مى‌افزاید.

ملاحظه مى‌کنید که سراینده در این شعر، مى‌کوشد یک فضاى اختصاصى ایجاد کند و این، خود امکان کشفهاى تصویرى را فراهم مى‌آورد. مى‌پذیرم که اخوان شاعرى بسیار تصویرساز نیست، ولى با این هم چون به فضاهاى خاص مى‌گراید، از آنها تصویرهایى تازه استخراج مى‌کند. تصویرهاى شعر اخوان اندک‌اند، ولى غالباً شفّاف و عینى و حاصل کشف شاعر.

در این شعر نیز در هیچ جایى شاعر تصویرهایى ذهنى، کلّى و متزاحم نیاورده است. کوشیده‌است در جلوه‌هاى ملموس فصل زمستان خیره شود و با بیان هنرى آنها، شعر را عینیت تمام ببخشد. بر هم خوردن دندان را صحبت سرما و دندان دانستن، یک مجاز زیباست و در عین حال، بسیار عینى و ملموس. همین‌گونه است تشبیه درختان زمستان به اسکلتهاى بلورآجین و تشبیه سرخى شفق به گوش سرمابرده.

یک نکته‌ى جالب و قابل یادکرد در اینجا، تشبیه «شخص لرزان» به «موج» است. چرا شاعر نگفته است «میهمان سال و ماهت پشت در چون بید مى‌لرزد»؟ شاید از آن روى که لرزیدن بید به سبب تکرار بسیارش در زبان محاوره، دیگر نقش تصویرى‌اش را از دست داده و به واقع به یک هنجار بدل شده است. این قضیه بسیار اتفاق مى‌افتد که یک تشبیه قوى، براثر تکرار بسیار، خاصیت القایى خود را مى‌بازد و چه بسا یک تشبیه نه‌چندان قوى ولى تازه، تأثیر بیشترى از آن دارد. وقتى بگویند «او مثل بید مى‌لرزد» ما شاید دیگر یک بید لرزان را در ذهن مجسّم نکنیم، ولى اگر بگویند «او مثل موج مى‌لرزد» این تجسّم زودتر رخ مى‌دهد.

 

رعایت ظرایف بلاغى

شعر زمستان، جدا از بدایعى که در اجزایش مى‌توان یافت، در کلیت نیز ساختارى جذاب و گیرا دارد. شروعش بسیار غافلگیرکننده است. «سلامت را نمى‌خواهند پاسخ گفت.» و این، بلافاصله ذهن مخاطب را درگیر مى‌کند که «به‌راستى چرا سلام را پاسخ نمى‌گویند؟» در اینجا فضا کاملاً مه‌آلوده است. هنوز نمى‌دانیم حکایت چیست. با «سرها در گریبان است.» و عبارتهاى بعدى، فضا به تدریج روشن مى‌شود و این روشنى، در آخرین مصراع شعر، به نهایت مى‌رسد. به واقع شاعر کلمه‌ى «زمستان» را به عنوان آخرین تیر تیرکش، در آخرین مصراع شعر نهاده است و تا آنجا، خواننده را به دنبال خویش مى‌کشد.

از این که بگذریم، موقعیت کلمات و ارتباط آنها با هم، در بسیارى از جملات، سنجیده و حساب‌شده است. شعر با کلمه‌ى «سلام» شروع مى‌شود و این خود خالى از ظرافتى نیست. شاعر نمى‌گوید «سلامت را پاسخ نمى‌گویند»، بلکه فعل «نمى‌خواهند پاسخ گفت» را به کار مى‌برد که علاوه بر باستانگرایى، از تعمّد اشخاص در پاسخ‌نگفتن حکایت مى‌کند. همین گونه است کاربرد «دید نتواند» به جاى «نمى‌بیند» که در اولى نوعى اجبار نهفته است و در دومى نوعى اختیار.

تعبیر «دمت گرم» بعد از یادکرد سردى هوا، یک انتخاب آگاهانه است. شاعر قصد تحسین و تحبیب دارد، ولى از میان عبارتهاى گوناگونى که این معنى را مى‌رسانند، همان را برمى‌گزیند که در آن، یک «گرم» نهفته است و به نوعى مى‌تواند با آن سرما مقابله کند.

شعر با جملاتى طولانى و تفصیلى شروع مى‌شود و شاعر در آنها مى‌کوشد همه چیز را با جزئیات تمام توصیف کند. ولى جملات در آخرین سطرهاى شعر، به طرزى شتاب‌آلود کوتاه مى‌شوند و این خود مى‌تواند استیصال آدمى را تصویر کند که به خاطر هواى سرد و بیرون در ماندن، دیگر حوصله‌ى اطناب ندارد و سخت به اجمال مى‌گراید.

هم‌چنین نمى‌توان از چند فراز این شعر، بدون درنگ گذشت. یکى از آنها، قید «ناجوانمردانه» براى سردى هواست که به راستى زیباست و این مصراع را به یک مصراع مشهور بدل کرده است؛ «هوا بس ناجوانمردانه سرد است.» بسیار روى داده‌است که در ایام زمستان این سخن را از افرادى شنیده‌ایم و این یک توفیق است براى یک شعر، که مصراعهایى از آن، به صورت مثل درآیند.

شاعر در چند جاى شعر، با مهارت از معانى ضمنى کلمات استفاده کرده است، یکى آنجاست که از «نفس» سخن مى‌گوید و مى‌دانیم که این کلمه، بسیار وقتها کنایه‌اى است از عزیزبودن چیزى یا کسى، چنان که بسیار شنیده‌شده است که به فرزند خویش مى‌گویند «نفس من!» اخوان در اینجا مى‌گوید حتى «نفس» هم در برابرت مى‌ایستد. به احتمال قوى، شاعر به این معناى کنایى از نفس نظر داشته‌است، چون بلافاصله بعد از آن، از «دوستان» نام مى‌برد. گویا «نفس» اعضاى خانواده‌اند.

کلمه‌ى «مرگ» در عبارت «تگرگى نیست، مرگى نیست» هم چنین حالتى دارد. ما مرگ را در مقام شکایتى دشنام‌آمیز بسیار شنیده‌ایم که مثلاً گفته مى‌شود، «در فلان جا هیچ مرگى نبود.» یعنى هیچ چیزى نبود.

هنرمندى دیگر شاعر، انتخاب کلمه‌ى «موج» است براى لرزیدن که صفتى است کاملاً غافلگیرکننده و جذاب. ما همیشه انتظار داریم که در مقام لرزیدن، سخن از بید باشد و شاعر در اینجا نوعى آشنایى‌زدایى کرده است.

گفت‌وگوى شاعر با آن ترساى پیر پیرهن‌چرکین هم بسیار روان‌شناسانه است. او همانند بدهکارى که دیگر به دکان راهش نمى‌دهند، اول طرف را با عبارتهایى مثل «مسیحاى جوانمرد» مى‌ستاید و بعد، بلافاصله وعده‌ى پرداخت بدهى‌اش را مى‌دهد. چنین است که ما در این پاره از شعر، احساس صمیمیت و همدردى‌اى با شاعر مى‌کنیم.

 

خاتمه

با آنچه گفته شد، شعر «زمستان» را مى‌توان گنجینه‌اى از هنرمندیها و هنرنماییهاى شاعرانه دانست. در این شعر سه‌صفحه‌اى، آن‌قدر ظرافت جمع شده است که در بسیار کتابهاى شعر از دیگر شاعران جمع نمى‌شود؛ و اینها براى یک شاعر جوان امروز، آموزنده و راهگشاست. فراموش نکنیم که اخوان ثالث این شعر را در ۲۸ سالگى سروده است و این مى‌تواند براى ما معنایى خاص داشته باشد. به راستى شاعران زیر سى سال امروز، تا چه مایه بر این ظرافتها و هنرمندیها وقوف دارند و آنها را در شعرشان به کار مى‌بندند؟