سیرى کوتاه در مجموعه شعر «لحظههاى طلوع» از «سعادتملوک تابش»
شعر نو در ادبیات انقلاب افغانستان ما همواره وضع نابسامانى داشته است و نتوانسته همپاى شعر کلاسیک حرکت کند. اصولاً این یک حقیقت غیرقابل انکار است که این قالب، هنوز جاى خودش را در بین مردم، باز نکرده و حتى قبل از انقلاب هم فقط محدود به مجامع روشنفکرى بودهاست. قصد ما بحث در علّت یا علل این عقبماندگى نیست و فقط مىخواهیم بگوییم که عدم رشد فرهنگى ملت ما و درصد بالاى بىسوادى مىتوانند از عوامل آن باشند. علّت دیگر را هم مىتوان در خود شاعران جستجو کرد که اکثراً بنابر عدم برخوردارى از امکانات تحصیل و مطالعۀ کافى در دوران هجرت، نتوانستهاند آمادگى لازم براى سرودن شعر نو را داشته باشند و از همین روى، ما در ادبیات انقلاب خویش نمونههاى موفّقى در قالبهاى نو نداشتهایم یا کم داشتهایم.
در این میانه شعر آقاى سعادتملوک تابش واقعاً استثناست و اغراق نیست اگر بگویم تنها آثار موفق و قابل ارائه در قالبهاى نو لااقل در بین شاعران مهاجرى که در ایران به سر مىبرند، شعرهاى ایشان است.
سعادتملوک تابش شاعرى است از شهر هرات که تحصیلاتش را در دانشکدۀ ادبیات کابل به پایان رسانده و با آغاز دوران انقلاب به ایران هجرت کرده. او در سالهاى اول انقلاب، تنها نمایندۀ شعر مقاومت افغانستان بوده که شعرش در محافل ادبى ایران به صورت چشمگیرى مطرح شده و تا سالهاى اخیر که شعر جوان ما با نیرویى تازه وارد صحنه شده، در میان شاعران مهاجر فرد دیگرى که تا این پایه در معرفى ادبیات انقلاب اسلامى افغانستان به جامعه شعرى ایران مؤثر باشد، نداشتهایم.
ایشان در سالهاى انقلاب چندین مجموعه شعر چاپ کرده از جمله «سرودهاى مهاجر»، «دو راهى» و «لحظههاى طلوع» که ما کتاب اخیر را براى بحث برگزیدهایم و از آن جا که اغلب ویژگیهاى شعر این شاعر در این مجموعه به چشم مىخورد، مىتوان با اتکا به آن، قضاوتى نسبتاً درست درباره کلیۀ آثار او داشت.
«لحظههاى طلوع» در سال ۱۳۶۰ در انتشارات اوج تهران به چاپ رسیده و بخش اعظم آن به شعرهاى نو اختصاص یافته است.
محتواى کلّى آثار شاعر در این کتاب، جهاد و مقاومت اسلامى افغانستان است و البته نوعى حال و هواى تغزّلى و عاشقانه را هم در آن مىبینیم یعنى در این مجموعه پیوندى بین حماسه و تغزل ایجاد شده و حاصل کار، شعرى است که از استحکام بیان حماسى و در عین حال لطافت بیان تغزلى برخوردار است. این کار، کار سادهاى نیست و شاعر نسبتاً به خوبى از عهده برآمده. این بخشى است از یک شعر این کتاب:
از بلنداى تردید
از هجوم شرمزاى هراس
رهیدم
زیباتر از ستاره
از کهکشان
چشمان تو! آه!
توفان تکبیر بر لبم شکفت
صلوات گفتم
دوباره بلندتر
چشمان تو تلاطم پاکى بود
و من غریقى بیمار
خود را در نگاه تو شستن؟!
حادثهاى عظیم است
که توفان دریاها
و خشم آتشفشان را به سخریه مىگیرد
خود را در نگاه تو یافتن
ترانههاى روستایى است
که در پاییز
از عشق چوپانى مىسراید در ناى
چشمان تو غزلند
عارفانه،
زیبا،
صفحۀ ۶۱
ولى گذشته از این مسأله، به نظر مىرسد در این مجموعه، شاعر به نوعى یکنواختى در محتوا دچار شده به طورى که در اکثر قطعات به یک راز و نیاز با کشور و یا بیان کلى یک حماسه پرداختهاست، بدون این که بهتصویر کردن صحنههاى حماسى نشسته باشد. به عبارت دیگر، بیان او بیشتر ذهنى است تا عینى. از یک شاعر توانا انتظار مىرود وقتى مثلاً از تجاوز و خرابکارى دشمن به فغان مىآید نگوید دشمن غدار و متجاوز چنین کرد و چنان کرد، بلکه باید فقط صحنههایى از فجایع دشمن را با مهارتى که دارد، تصویر کند و بگذارد که خود خوانندگان دریابند و قضاوت کنند. متأسفانه آقاى تابش گاهى به جاى این تصورپردازى و فضاسازى، به زبانى صریح و شعارى پناه مىبرد:
بر ما هجوم آوردند
چون گرگهاى مادۀ وحشى
چون کرکسان پیر
بر ما هجوم آوردند
با آتش مسلسل
با توپ
و درختها آتش گرفت
و کودکان ما
دشمنى را شناختند
ما قلب خویش را بخشیدیم
به فشنگ
و زبان خود را به تکبیر
صفحۀ ۳۴
همین مسأله باعث شده که ما در این مجموعه بیش از آن که با خود حماسهها و حماسهسازان تماس داشته باشیم، با توصیفهاى شعارى از آنها مواجه مىشویم و از همین روى است که در این مجموعه فراوان به کلماتى چون ایثار، ایمان، شهادت و… برمىخوریم بدون این که یک صحنه از آن ایثارها و شهامتها تصویر شده باشد:
برخاستیم
با تمام قامت ایمان
سیرابتر ز اخلاص
و شکفتهتر از ایثار
همراه دستهاى غیور خویش
و قلبى که تمامت اندوه عشق را
در خویش سبز کرده است
صفحۀ ۷۶
مىدانیم که زبان ما با این که با مردم ایران مشترک است، اختلافهاى جزئى با آن دارد و ما پارهاى از واژهها را در معانى دیگرى به کار مىبریم. این اختلاف اگر چه جزئى، ولى به هر حال قابل لمس است. بعضى از شاعران ما به علت رشد در جوّ ادبى ایران، کمکم ناخودآگاه از این اختلافات تأثیر گرفتهاند و پارهاى واژهها که در کشور ما معمول نیست، در شعر آنها راه یافته که گاهى براى مردم ما تازه و ناآشناست. این مسأله در حد اعتدال خودش خوب است و مىتواند حتى گامى به شمار آید در جهت غناى زبان. اما اگر به افراط کشیده شود شعر را براى مردم خود ما پیچیده و نامفهوم مىکند.
خوشبختانه شعر آقاى تابش تا حد زیادى از این مشکل فارغ است و شاید علت اصلى آن همه این باشد که ایشان دورههاى تأثیرپذیرى و رشد شعرش را در افغانستان طى کرده و توانستهاست از تأثیرپذیرىهاى بعضاً ناخوشایند دور بماند. در شعر او حتى واژههایى را مىبینیم که فقط در افغانستان معمولاند و مىتوان وجود آنها در شعر را وسیلهاى براى آشنا کردن دیگر فارسى زبانان با این اصطلاحات دانست. این در حد خودش ویژگىاى است مثبت. مثلاً در این تکه از شعر، تعبیر «به جان کسى بودن» به معنى «در بدن کسى بودن» به کار رفته که در افغانستان معمول است:
من از دیار حادثه مىآیم
از دیار فلسفۀ تاریخ
جایى که عشق
رخت شهادت به جان اوست
صفحۀ ۱۶
و یا واژه «پسته لیق» (= جنگلزار پسته) نیز از همین دست است:
مادرها بیدار بودند
و نیایش و ایثار
از بامهاى دهکده پیدا
انارستانها گل داده بود
و پستهلیق، بار
صفحه ۳۵
این بومىگرایى حتى در انتخاب عناصر خیال هم به چشم مىخورد و ما فراوان به اسامى خاص شهرها یا محلهها برمىخوریم که این در شعر شاعران جوان ما که نسل بعدى شعر انقلابند، کمتر دیده مىشود:
دیشب هرات را دیدم که باز
پیرانه سر شرارۀ عشقى به سینه داشت
و کوچههاش
با اشک پاک گشته و پرنور مىنمود
از کوچههاى خواجه و مصرى[۱] گذشتم
از حوضهاى خالى
او همچنان نگاه به من مىکرد
صفحۀ ۵۹
به نظر مىرسد شعرهاى این مجموعه از ایجاز خوبى برخوردار نیستند و خیلى از آنها مىتوانست کوتاهتر از آنچه هستند، باشند. البته وقتى مىگوییم ایجاز، به این معنى نیست که شعر باید حتماً کوتاه باشد، بلکه منظور این است که قسمتهاى زاید و اضافى نداشته باشد. گاهى از یک شعر پنج خطى نصفش اضافه است و گاهى یک شعر بیست صفحهاى از ایجاز کامل برخوردار است. به هر حال اکثر شعرهاى آقاى تابش بیش از حد لازم بلندند. مثلاً از شعر «همگام با تلألؤ خورشید» این مجموعه مىتوان نصفش را برداشت بدون این که لطمهاى به محتواى آن بخورد.
یکنواختىهایى هم در این مجموعه دیده مىشود که آشکارترین آنها یکنواختى وزن است یعنى شاعر در همه شعرهاى نیمایى، فقط از بحر مضارع (مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات) استفاده کرده که حالت ملالآورى را در مجموعه به وجود آوردهاست.
نوع دیگر یکنواختى نیز در نحوۀ شروع شعرها رخ مىنماید، یعنى قطعات زیادى را شاعر با یک شیوه خاص ـ آوردن یک فعل در نخستین مصراع ـ آغاز کردهاست. براى نمونه ببینید ابتداى چند شعر را:
آمد
شکوهبارتر از نوروز
و گیراتر از نسیم
صفحۀ ۱
گریید
مادرانه، غمناک
با دلى آکنده از نواى امید
با دستانى از شمشیر
و عطر سورى
صفحۀ ۷
مىدانم
با تمامت اندام لحظهها
با توالى اندام خویش مىدانم
صفحۀ ۱۵
و یکنواختى دیگرى هم که به چشم مىخورد، تکرار نوعى خاص جمله در جاهاى مختلف است. این نمونهها را ببینید:
با دستانى از شمشیر و عطر سورى
صفحۀ ۷
شاداب از هجوم سبزى و باران
صفحۀ ۲۳
بوى دهانت / از نبات و قرنفل بود
صفحۀ ۵۳
از عسل و شکلات
صفحۀ ۶۴
از انجیر و نان گرم
صفحۀ ۶۴
در پهنهاى ز شعر و شکوفه
صفحۀ ۷۳
در همه موارد مىبینیم که جملات یک شکل خاص و تکرارى دارند و فقط جاى کلمات عوض شده.
این یکنواختى نشان مىدهد که شاعر از توانایىهاى زبانىاى که با تکیه بر معلومات خویش دارد، بهرۀ زیادى نگرفتهاست. او مىتوانست با مطالعه فراوانى که در شعر نو دارد، فضاى کلى کارهایش را چه از حیث محتوا و چه از حیث زبان، متنوعتر از آنچه هست بکند. خیلى از شعرهاى این مجموعه آن قدر در فضا و زبان به هم نزدیکند که مىتوان آنها را در هم ادغام کرد.
مجموعۀ «لحظههاى طلوع» شعرهایى در قالبهاى کهن هم دارد که نه به سطح شعر کلاسیک دیگران مىرسد و نه به شعر نو خود آقاى تابش و در حقیقت مىتوان گفت سعادتملوک تابش شاعر شعر نو است و شعر کلاسیک او کاملاً از تحولات پنجاه سال اخیر در زبان و تخیل دور مانده و در همان فضاى قدیم سیر مىکند این غزل را براى نمونه ببینید:
بىتو سکوت شام من شعر سحر نمىشود
کودک لخت نالهام دست به سر نمىشود
جوشش داغ دل مگر پوزش ما طلب کند
ور نه حریف خجلتم زخم جگر نمىشود
رخوت شهر اگر نشد از نفس غریو پر
مرغ اسیر عاشقم صاحب پر نمىشود
بحر تویى، بهار تو، معنى روزگار، تو
جز تو شکوه خاطرم خوب دگر نمىشود
خاطرهات اگر نشد همسفر شبانهام
نغمۀ خوب مژدۀ دیدهىتر نمىشود
یاد تو کرده آنچنان تابش خسته را فسون
کز ستم فراق تو هیچ خبر نمىشود
صفحۀ ۵۷
در خاتمه مىتوان گفت سعادتملوک تابش در شعرهاى نو خویش شاعرى است موفق، البته در مقایسه با دیگر شاعران نوپرداز انقلاب ما و امیدواریم این شاعر که سالهاست به گوشه انزوا خزیده باز با دستى پر به میدان بیاید و شاهد ارائه کارهاى تازۀ او باشیم.
[۱] ـ یکى از محلههاى قدیم هرات