منتشر شده در فصلنامۀ خانۀ خورشید، نشریۀ کانون شاعران و نویسندگان امور تربیتی آموزش و پرورش خراسان، شمارۀ ۶، سال ۱۳۷۸

بس که شنیدى صفت روم و چین

خیز و بیا ملک سنایى ببین

تا همه دل بینى بى‌‌‌حرص و بخل

تا همه جان بینى بى کبر و کین

زر، نه و کان ملکى زیر دست

جو، نه و اسب فلکى زیر زین

سنایى غزنوى از شاعران محورى زبان فارسى است. در توضیح این که مراد ما از «محورى» چیست، باید بگویم که صرف نظر از قوت و ضعف شاعران، بعضى از آنان داراى موقعیتى منحصر به فرد هستند، به گونه‌‌‌اى که در یک سبک یا شیوۀ خاص، بى‌‌‌همتایند و سرمشق‌‌‌دهنده براى دیگران. مثلاً منوچهرى شاعرى محورى است به خاطر تخیل خویش، فردوسى شاعرى محورى است به خاطر داستانسرایى‌‌‌هایش، ناصر خسرو به‌‌‌خاطر شعرهاى مذهبى و اعتقادى‌‌‌اش، سعدى به خاطر غزل‌‌‌ها و حکایت‌‌‌هاى بوستانش و همین طور حافظ، مولانا، بیدل، صائب، نظامى، خاقانى، انورى و عبید زاکانى هر یک در وجهى خاص، برتر از دیگران به شمار مى‌‌‌آیند.

ولى در کنار این‌‌‌ها، ما شاعرانى همانند نورالدین عبدالرحمان جامى را داریم. جامى شاعرى است بزرگ، عارفى است والامقام، اندیشمندى است برجسته و نویسنده‌‌‌اى است پرکار، ولى متأسفانه در هیچ یک از این عرصه‌‌‌ها نتوانسته است بى‌‌‌نظیر و بى‌‌‌بدیل باشد. قصیده دارد، ولى نه در حدّ خاقانى؛ غزل عاشقانه و عارفانه دارد، ولى نه در حد سعدى و حافظ؛ منظومه‌‌‌هاى داستانى سروده، ولى نه در حدّ نظامى. نه هفت اورنگ او از خمسۀ نظامى برتر است و نه بهارستان او از گلستان سعدى.

پس وقتى مى‌‌‌گوییم سنایى شاعرى محورى است، این فرض را پیش کشیده‌‌‌ایم که شعر او از بعضى وجوه، پس از خود او نیز نظیر نداشته است. حالا این وجود چه هستند؟ بعداً خواهیم گفت. به هر حال، ما باید این گونه شاعران را بشناسیم و بکوشیم که وجه برترى آنها را دریافته و شعرشان را از آن جنبه مورد دقّت و استفاده قرار دهیم. حالا ممکن است همه این‌‌‌ها در حدّ قلّه‌‌‌هایى همچون حافظ و سعدى و مولانا و بیدل نباشند. این دلیل نمى‌‌‌شود که ما آثارشان را به فراموشى بسپاریم. منوچهرى البته شاعرى همتاى حافظ و سعدى نیست، ولى از یک زاویۀ خاص، یعنى قدرت توصیف طبیعت، نه تنها از آن دو، که شاید از همۀ شاعران ما پیشى گرفته است. همچنین است وضعیت خاقانى و انورى و ناصر خسرو و برخى دیگران که هر یک از وجهى خاص، تنها میداندار عرصه‌‌‌اند. بدبختانه توجه شدید و بسنده کردن ما به سه، چهار شاعر معروف، ما را از بدایعى که در شعر دیگران نهفته است، بى‌‌‌بهره کرده.

پیش از آن که به بدایع ویژۀ شعر سنایى بپردازیم، باید با خود این شاعر آشنا شویم. ابوالمجد مجدود بن آدم سنایى متولد شهر غزنه یا غزنین است. این شهر، در جنوب شرقى افغانستان کنونى واقع شده و اکنون البته غزنى نامیده مى‌‌شود. این همان پایتخت غزنویان است و خاستگاه سنایى غزنوى و سیدحسن غزنوى و بعضى از دیگر بزرگان. مزار سنایى هم‌‌اکنون در این شهر وجود دارد، اگر جنگ‌‌هاى سال‌‌‌هاى اخیر آن را به ویرانى نکشیده باشد.(۱)

در سال تولد و وفات سنایى اختلاف است. فقط مى‌‌‌توان گفت در حوالى ۴۷۰ هـ . ق به دنیا آمده و در حوالى ۵۳۵ هـ . ق در همان شهر بدرود حیات گفته است. سنایى شاعر اواخر دورۀ غزنوى و اوایل دورۀ سلجوقى است. این دوران از سیاه‌‌‌ترین اعصار تاریخى این سرزمین است. حکومت غزنوى پس از دوران اقتدار خویش که با درایت و شجاعت و البته قساوت و تعصّب محمود غزنوى فراهم آمده بود، دچار تشتت شده در ضعف و هرج و مرج به سر مى‌‌‌برد. مى‌‌‌دانیم که هرج و مرج، نتیجۀ طبیعى استبداد است.

حاکمیت قلدرانۀ محمود، ناراضیانى را پدید آورد که آنان از بى‌‌‌تدبیرى فرزندش مسعود استفاده کردند و هر یک از گوشه‌‌‌اى سر برداشتند. این درگیریها بى‌‌‌ضایعه هم نبود و بالاخره پس از یک دورۀ هرج و مرج، به استبداد سلجوقیان خاتمه یافت و همان دور البته تکرار شد تا قرن‌‌‌ها بعد.

‌‌‌بارى، سنایى در چنین شرایطى پرورش یافت. در دوره‌‌‌اى که فساد در همۀ ارکان حکومت و حتى جامعه رخنه کرده بود و بازار ریا و تملّق گرم بود. شاعران آن روزگار نیز یا باید مثل امیر معزّى نوکرى سلاطین را پیشه مى‌‌‌کردند و به نان و نوایى مى‌‌‌رسیدند و یا باید همچون ناصرخسرو قبادیانى عمرى را در تبعید و غربت به سر مى‌‌‌بردند. سخن از دین و ایمان و پند و وعظ، حداقل در دربار شاهان خریدارى نداشت و شاعران هم که البته جز همین دربارها تکیه‌‌‌گاهى نداشتند. چنین بود که سنایى در آغاز، همان روش مدیحه‌‌‌سرایان را پیش گرفت و چندین سال را در غفلت و بى‌‌‌خبرى در خدمت دربار غزنوى گذراند.

‌‌‌ولى او با امثال فرّخى و معزّى تفاوت‌‌‌هایى داشت. او شاعرى بود بهره‌‌‌مند از حکمت و آن هم نه حکمتى که در آموختن علوم رایج روزگار خلاصه شود و سایه‌‌‌اى بر روح و جان شاعر نیندازد. این جذبه‌‌‌هاى معنوى، کم‌‌‌کم شاعر را به سویى دیگر کشید و البته سفر به بلخ و همنشینى با بزرگان علم و ادب آن شهر نیز در روحیۀ او مؤثر بود. چنین بود که کم‌‌‌کم مدیحه‌‌‌سرایى را به حاشیه نهاد و راه زهد و عرفان پیش گرفت.

‌‌‌دربارۀ این تغییر روحیۀ سنایى، داستان‌‌‌هایى نیز نقل شده است. بعضى از آن را به دیدار او با «رند لاى‌‌‌خوار» نسبت مى‌‌‌دهند و آن مجنون مجذوب را عامل تحوّل روحى شاعر مى‌‌‌دانند. این حکایت و نظایر آن، با دلایل مختلف رد شده و اکنون سندیت تاریخى ندارد. اکنون دیگر مسلّم است که سنایى دچار یک تحول ناگهانى نشده، آن گونه که از ستایشگرى صرف به زهد و عرفان مطلق رسیده باشد. زندگى و شعر او ترسیم خطّى روشن بین این دو بخش آثار او را ناممکن مى‌‌‌کند. او سال‌‌‌ها پس از سفر به بلخ و حتى در اواخر عمر خویش نیز مدایحى دارد که نشان مى‌‌‌دهند به کلّى این شیوه را رها نکرده و بلکه آن را به حاشیه رانده و البته تعدیل کرده است.

‌‌‌به نظر مى‌‌‌رسد ساخته‌‌‌شدن حکایت‌‌‌هایى نظیر تحول روحى سنایى در اثر سخنان رند لاى‌‌‌خوار، از مطق‌‌‌نگرى و علاقه به قهرمان‌‌‌سازى ما ریشه مى‌‌‌گیرد. ما انسان‌‌‌ها غالباً دوست داریم شخصیت‌‌‌ها را تک‌‌‌بُعدى ببینیم، یا مثبت مثبت و یا منفى منفى. دوست داریم عدّه‌‌‌اى کاملاً بى‌‌‌عیب و نقص باشند و عده‌‌‌اى دیگر مظهر هرگونه زشتى و پلیدى. عطار، مولانا، حافظ، سعدى و امثال این‌‌‌ها جزو شخصیت‌‌‌هاى مثبت هستند و انورى، عنصرى، رشید وطواط و دیگران هم شخصیت‌‌‌هاى منفى. در چنین شرایطى، وقتى شاعرى همچون سنایى پیدا مى‌‌‌شود که از هر دو گونه شعر با حجم چشمگیرى دارد، گاهى ما راه دیگرى برمى‌‌‌گزینیم، یعنى زندگى او را دوپاره مى‌‌‌کنیم، پاره‌‌‌اى سیاهى و پاره‌‌‌اى سفیدى؛ و آنگاه هر دسته از شعرها را به یک پاره نسبت مى‌‌‌دهیم. براى جدا کردن این دوپاره از هم، نیز حکایتى همچون جریان «رندلاى خوار» مى‌‌‌تراشیم تا توجیه‌‌‌کنندۀ این تحوّل باشد.

‌‌‌ما با این سخنان، نمى‌‌‌خواهیم ارزش شخصیت سنایى را به زمین زده باشیم و یا منکر هرگونه تحوّلى در او و نظایر او باشیم. فقط مى‌‌‌خواهیم او را چنان که بوده بشناسیم و وقتى تک و توک شعرهاى مدحى در دیوانش نیابیم، از توجیه آن درنمانیم.

‌‌‌

‌‌‌متأسفانه شعر فارسى با اخلاق و معنویت شروع نشد. شعر رسمى ما زاییدۀ دربارها بود و حاصل طبع شاعران دربارى. فساد و نابسامانى دربارهاى سلاطین، لاجرم بر شعرها رنگى بیش از حد زمینى مى‌‌‌داد، چون شاعران هم بنا بر مقتضاى حال مخاطبان شعرهایشان، کوشیدند از آن چیزى بگویند که ممدوحان را خوش آید نه چیزى که بر آن‌‌‌ها گران افتد. ممدوحان نیز طبعاً شیرینى مدح و تغزل و وصف مى و معشوق را بر تلخى پند و اندرز و بیان بى‌‌‌اعتبارى دنیا ترجیح مى‌‌‌دادند. ولى دیرى نگذشت که چند شاعر حکیم برخاستند و این جریانِ منحرف شده را به بستر اصلى خود هدایت کردند. این سه شاعر ناصر خسرو، فردوسى و سنایى هستند.

‌‌‌شاید اگر این سه تن نبودند، بناى پند و حکمت به این استوارى در شعر فارسى نهاده نمى‌‌‌شد و در آن صورت مشکل بود که شاعرانى چون نظامى، خاقانى، سعدى، حافظ و مولانا با این قدرتمندى عرض اندام کنند. اینان این بار را از جایى برداشتند که آن سه تن بر زمین نهاده‌‌‌بودند. البته شعر ناصرخسرو براثر غلبۀ معانى بر هنرمندى‌‌‌هاى شاعرانه، کمى خشک و عالمانه از کار درآمد و عقاید این شاعر نیز امکان تأثیرگذارى شعر او را بر دیگران کم کرد، ولى فردوسى و سنایى کمال تأثیر را بر شاعران پس از خود گذاشته‌‌‌اند؛ فردوسى در عرصۀ داستان‌‌‌سرایى و سنایى در پند و حکمت.

‌‌‌با این مقدمات، باید دو ویژگى را در کار سنایى قابل توجه و تأمل بسیار دانست. یکى گرایش‌‌‌هاى عرفانى در شعر است که پیش از او تقریباً بى‌‌‌سابقه بود و دیگر، مفاهیم اجتماعى و اخلاقى که در قصیده‌‌‌ها و مثنوى‌‌‌هاى این‌‌‌شاعر دیده‌‌‌مى‌‌‌شوند. ما اکنون بیشتر به بخش‌‌‌دوم نظرداریم چون شعر عرفانى پس از سنایى در کار مولانا و حافظ به کمال رسید ولى این مفاهیم اجتماعى با آن صراحت و صلابت بیان، دیگر مجال بروز نیافتند.

‌‌‌در دورانى که هم و غم مدیحه‌‌‌سرایان، تجلیل و تزئین و حتى تقدیس حاکمان است، سنایى با مهارت تمام از روى زشتى‌‌‌هاى موجود در جامعه از صدر تا ذیل پرده برمى‌‌‌دارد. ما که در شعر عنصرى و معزّى با جهانى روبه‌‌‌رو هستیم پر از عدل و داد و نعمت و آسایش، ناگهان در شعر سنایى با چنین جامعه‌‌‌اى روبه‌‌‌رو مى‌‌‌شویم:

‌‌‌هر که را بینى پُرباد از کبر

‌‌‌آن نه از فربهى، آن از ورم است

‌‌‌امرا را ز پى ظلم و فساد

‌‌‌دل به زور و زر و خیل و حشم است

‌‌‌فقها را غرض از خواندن فقه

‌‌‌حیلۀ بیع ربا و سلم است

‌‌‌علما را ز پى وعظ و خطاب

‌‌‌جگر از بهر تعصّب به دم است

‌‌‌صوفیان را ز پى راندن کام

‌‌‌قبله‌‌‌شان شاهد و شمع و شکم است

‌‌‌حاجیان را ز گدایى و نفاق

‌‌‌هوس و هوش به طبل و علم است

‌‌‌ادبا را ز پس کسب لجاج

‌‌‌اندوه نصب لن و جزم لم است

‌‌‌و به همین ترتیب، پرده از کار پادشاهان، زاهدان، غازیان، فاضلان، متکلمین، اطبا و حتى دهقانان برداشته مى‌‌‌شود. این چنین توصیفى عینى و واقعى از جامعه را در کمتر شعرى از آن روزگار و حتى روزگاران بعد سراغ داریم.

‌‌‌مضامین این دسته از شعرهاى سنایى را بیشتر توصیف وضعیت روزگار، اشاره به ناپایدارى دنیا و لزوم پند گرفتن از سرگذشت گذشتگان، پرهیز از دنیاطلبى، تشویق به دین‌‌‌دارى، نکوهش مالدوستى و نکاتى از این دست تشکیل مى‌‌‌دهد که البته در هر یک از قصاید، یک یا چند مضمون خاص را پررنگ‌‌‌تر مى‌‌‌یابیم. اگر از جنبۀ پشتوانۀ فرهنگى بنگریم، این شعرها را گنجینه‌‌‌اى خواهیم یافت از علوم و معارف اسلامى. جالب این است که این معارف به صورت تصنّعى و خام ارائه نشده‌‌‌اند که مثلاً شاعر همه‌‌‌اش در توصیف و تجلیل بزرگان دین سخن گفته باشد ولى از معارف و رهنمودهاى دینى در آن خبرى نباشد، نظیر بعضى از مذهبى‌‌‌سرایان دورۀ صفوى و قاجارى. او به طور مشخص و صریح، بسیار به موضوعات صرفاً مذهبى اشاره ندارد که مثلاً شعرى در وصف قرآن گفته باشد و شعرى در ستایش امر به معروف و نهى از منکر و شعرى دیگر مثلاً در ستایش کعبه. نحوۀ کار این است که به جاى تجلیل از قرآن، مى‌‌‌کوشد که مفاهیم قرآنى را مطرح کند و به جاى ستایش امر به معروف و نهى از منکر، خود عملاً در شعرش این فرضیه را انجام مى‌‌‌دهد. به عبارت دیگر، او بیش از آن که به موضوعات دینى بپردازد، موضع دین را مدنظر دارد و به این لحاظ، شعرش را آموزنده مى‌‌‌یابیم و پرمعنى.

‌‌‌چه مانى بهر مُردارى چو زاغان اندر این پستى؟

‌‌‌قفس بشکن چو طاووسان، یکى بر پر بر این بالا

‌‌‌عروس حضرت قرآن نقاب آن‌‌‌گه براندازد

‌‌‌که دارالملک ایمان را مجرّد بیند از غوغا

‌‌‌عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز نقشى

‌‌‌که از خورشید، جز گرمى نیابد چشم نابینا

‌‌‌اشاره به آیات قرآن و احادیث، تلمیح‌‌‌هایى به سرگذشت پیامبران و بزرگان دین و حتّى گاه تفسیر منظوم و شاعرانۀ قرآن، آثار سنایى را مجموعه‌‌‌اى ارجمند از معارف دینى ساخته و جالب این است که این مفاهیم، همه جنبۀ کاربردى یافته‌‌‌اند براى جامعۀ پیرامون شاعر، یعنى او آن‌‌‌ها را در شعرش حل کرده و در لباسى شاعرانه عرضه داشته است. گشت‌‌‌وگذار در این دنیاى معانى و هنرمندى‌‌‌هاى شاعرانه، مجالى بیش از این مى‌‌‌خواهد که در دسترس ما نیست. ما به ناچار به نقل خلاصه‌‌‌اى از یک قصیدۀ شکوهمند این شاعر بسنده مى‌‌‌کنیم و آن، قصیده‌‌‌اى است داراى ابعاد گوناگون و مفاهیم والا که پس از سنایى نیز شاعرانى کوشیده‌‌‌اند در استقبال از آن طبع آزمایى کنند ـ از جمله جمال‌‌‌الدین عبدالرزاق اصفهانى ـ ولى نتوانسته‌‌‌اند در قد و قامت سنایى ظاهر شوند. ما فقط ۴۶ بیت از این قصیدۀ ۱۰۷ بیتى را انتخاب کرده‌‌‌ایم:

 

اى خداوندان مال! الاعتبار الاعتبار

اى خداخوانان قال! الاعتذار الاعتذار(۲)

پیش از آن کاین جان عذرآور فرو میرد ز نطق

پیش از آن کاین چشم عبرت‌‌‌بین فروماند ز کار

پند گیرید اى سیاهیتان گرفته جاى پند

عذر آرید اى سپیدیتان دمیده بر عِذار(۳)

تا کى از دارالغرورى ساختن دارالسرور؟

تا کى از دارالفرارى ساختن دارالقرار؟

در جهان شاهان بسى بودند کز گردون ملک

تیرشان پروین‌‌‌گسل بود و سنان جوزا فکار

بنگرید اکنون بنات‌‌‌النعش‌‌‌وار(۴) از دست مرگ

نیزه‌‌‌هاشان شاخ‌‌‌شاخ و تیرهاشان پارپار

مى نبیند آن سفیهانى که ترکى کرده‌‌‌اند(۵)

همچو چشم تنگ ترکان گور ایشان تنگ‌‌‌وتار

بنگرید آن جعدشان از خاک چون پشت کشَف(۶)

بنگرید آن رویشان از چین چو پشت سوسمار

سر به خاک آورد امروز آن که افسر بود دى

تن به دوزخ برد امسال، آن که گردن بود پار

ننگ ناید مر شما را، زین سگان پرفساد؟

دل نگیرد مر شما را، زین خران بى‌‌‌فسار؟

این یکى گه زین دین(۷) و کفر را زو رنگ و بوى

وان دگر گه فخر ملک و ملک را زو ننگ و عار

زین یکى ناصر عبادالله، خلقى ترت و مرت(۸)

وز دگر حافظ بلادالله جهانى تار و مار

گرچه آدم‌‌‌سیرتان سگ‌‌‌صفت مستولیند،

هم کنون بینند کز میدان دل عیاروار

جوهر آدم(۹) برون تازد برآرد ناگهان

زین سگان آدمى کیمخت(۱۰) و خرمردم، دمار

گر مخالف خواهى، اى مهدى! در آ از آسمان

ور موافق خواهى، اى دجال! یک ره سر برآر

یک طپانچۀ(۱۱) مرگ و زین مردارخواران یک جهان

یک صداى صور و زین فرعون‌‌‌طبعان صد هزار

باش تا از صدمت صور سرافیلى شود

صورت خوبت نهان و سیرت زشت آشکار

تا ببینى مورى، آن خس را که مى‌‌‌دانى امیر

تا ببینى گرگى، آن سگ را که مى‌‌‌خوانى عیار

باش تا کل بینى آن‌‌‌ها را که امروزند جزو

باش تا گُل یابى آن‌‌‌ها را که امروزند خار

آن عزیزانى که آن جا گلبنان دولتند،

تا ندارى‌‌‌شان بدین جا خیره همچون خار، خوار

ژنده‌‌‌پوشانى که آن جا زندگان حضرتند

تا ندارى خوارشان از روى نخوت زینهار

وآن سیاهى کز پى ناموس حق ناقوس زد

در عرب بواللیل بود، اندر قیامت بونهار

همرهان، با کوه‌‌کوهانان به حج رفتند و کرد

رسته از میقات و حرم و جسته از سعى و جمار

تو هنوز از راه رعنایى ز بهر لاشه‌‌‌اى

گاه در نقش هویدى(۱۲)، گاه در رنگ مهار

تا به جان این جهانى زنده چون دیو و ستور،

گرچه پیرى همچو دنیا، خویشتن کودک شمار

مال دادى، لیک روى است و ریا اندر بنه

کشت کردى، لیک خوک است و ملخ در کشتزار

خشم را زیر آر در دنیا، که در چشم صفت

سگ بود آن‌‌‌جا، کسى کاین‌‌‌جا نباشد سگ‌‌‌سوار

راستکارى پیشه کن کاندر مصاف رستخیز

نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار

حق همى گوید؛ بده تا ده مکافاتت دهم

آن به حق ندهى و پس آسان بپاشى در شیار

اى بسا غبنا کت اندر حشر خواهد بود از آنک

هست ناقد بس بصیر و نقدها بس کم عیار

گِرد خود گردى همى چون گرد مرکز دایره

از پى اینى به‌‌‌سان خشک‌‌‌مغزان در دوار(۱۳)

از نگارستان نقّاش طبیعى برتر آى

تا رهى از ننگ جبر و طمطراق اختیار

عقل اگر خواهى که ناگه در عقیله‌‌‌ت نفکند

گوش گیرش، در دبیرستان الرّحمن درآر

عقلِ جزوى کى تواند گشت بر قرآن محیط؟

عنکبوتى کى تواند کرد سیمرغى شکار؟

عاشقان را خدمت معشوق، تشریف است و بر

عاقلان را طاعت معبود، تکلیف است و بار

زخم تیغ حکم را چه مصطفى، چه بوالحکم؟

ذوالفقار عشق را چه مرتضى، چه ذوالخمار؟

بر چنین بالا مپر گستاخ، کز مقراض «لا»

جبرئیل پر بریده است اندر این ره صد هزار

هیزم دیگى که باشد شهیر روح‌‌‌القدس

خانه‌‌‌آرایان شیطان را در آن مطبخ چه کار؟

علم و دین در دست مشتى جاه‌‌‌جوى و مال‌‌‌دوست

چون به دست مست و دیوانه است دُرّه(۱۴) و ذوالفقار

زان که مشتى ناخلف هستند در خطّ خلاف

آب‌‌‌روى و باد ریش، آتش‌‌‌دل و دین‌‌‌خاکسار

شاعران را از شمار راویان مشمر که هست

جاى عیسى آسمان و جاى طوطى شاخسار

بادِ رنگین است شعر و خاک رنگین است زر

تو ز عشق این و آن چو آب و آتش بى‌‌‌قرار

زان چنین بادى و خاکى چون سنایى بر سرآى

تا چُنو در شهرها بى‌‌‌تاج باشى شهریار

ورنه چون دیگر خسان زین خزان عشوه‌‌‌خر

خاک رنگین مى‌‌‌ستان و باد رنگین مى‌‌‌سپار

خاطر کژ را چه شعر من چه نظم ابلهى؟

کور عینین را چه نسناس(۱۵) و چه نقش قندهار؟

نکته و نظم سنایى نزد نادان چنانک

پیش کر بربط‌‌‌سراى و نزد کور آیینه‌‌‌دار

 

پى‌‌‌نوشت‌‌‌ها:

۱ ـ منبع ما در احوال و آثار سنایى و نیز شعرهایى که در این نوشته نقل شده‌‌‌است، این بوده‌‌‌است: دیوان حکیم ابوالمجد مجدود بن آدم سنایى، به سعى و اهتمام مدرّس رضوى، انتشارات سنایى، چاپ چهارم
۲ ـ اى صاحبان مال! عبرت بگیرید و اى کسانى که خداوند را فقط با زبان مى‌‌‌خوانید، عذر آورید
۳ ـ رخسار
۴ ـ پروین، جوزا و بنات‌‌‌النعش از صورت‌‌‌هاى فلکى است
۵ ـ ترکى کردن مجازاً یعنى غارت و بیرحمى
۶ ـ کشف : لاک‌‌‌پشت
۷ ـ زین‌‌‌الدین، مایۀ زینت دین. لقب است.
۸ ـ پراکنده و پریشان
۹ ـ مراد حضرت مهدى صاحب‌‌‌الزمان است.
۱۰ ـ کیمخت: پوست، جلد. آدمى کیمخت: آدم‌‌‌نما
۱۱ ـ سیلى
۱۲ ـ جهاز شتر
۱۳ ـ سرگیجه
۱۴ ـ تازیانه
۱۵ ـ میمون آدم‌‌‌نما