بخشی از مقدمۀ محمدکاظم کاظمی بر کتاب تازه منتشرشدۀ «غزلپاره» از ساحل تراکمه
«غزلپاره» مجموعه شعری از ساحل تراکمه است، در قالبی به همین نام که البته در شعر فارسی بیسابقه نیست، هرچند بدون یک نام مشخص.
این کتاب با سه پیشگفتار از مصطفی محدثی خراسانی، عبدالله رئیسی و محمدکاظم کاظمی و با مقدمهای از صاحب اثر منتشر شده است و دارای ۷۳ غزلپاره از این شاعر است.
کتاب در پاییز ۱۳۹۶ به وسیلۀ انتشارات زمزمههای روشن در بوشهر، در ۱۰۴ صفحه و شمارگان ۱۰۰۰ نسخه منتشر شده است.
آنچه در اینجا میخوانید، بخشهایی از پیشگفتار محمدکاظم کاظمی است. همراه با چند نمونه از غزلپارههای این کتاب.
اگر بپذیریم که هر یک از قالبهای شعر قابلیت خاصی دارد و برای موقعیت ویژهای متناسبتر است، از آن سوی هم میشود انتظار داشت که برای بیان موقعیتهای مختلف، قالبهای متفاوتی از شعر لازم باشند تا بتوانند همۀ محدودۀ نیازهای احساسی و فکری انسان را بپوشانند. و به واقع این احساس نیاز بود که به تدریج دایرۀ قالبهای شعر فارسی را گسترش داد.
اما این که میگوییم ما برای حالات و مقامات گوناگون به قالبهای گوناگون نیاز داریم، لزوماً به این معنی نیست که میزان کاربرد همه قالبها میباید به یک اندازه باشد. این مسلم است که بعضی قالبها از جهات گوناگون قابلیتهای بیشتری دارند.
از آن روی که قالبهای شعر بر اساس ترتیب قافیهها و در موارد اندکی با شاخص وزن مشخص میشوند، میشود گفت که عمده چیزی که یک قالب را برجسته میسازد، عیار موسیقی کناری در آن است. قالب غزل از این نظر در تعادل است، یعنی نه سرشار از قافیه است و نه چنان خلوت که قافیههای شعر را از یاد ببری. درست در جای خاصی، قافیههایی با ساختار واحد تکرار میشوند. افزون بر این، غزل از مزیت بزرگ مقفّیبودن بیت اول برخوردار است، بر خلاف قطعه.
غزل از دیر باز با تعداد ابیات حدود شش تا ده _ پانزده شناخته میشده است، هرچند غزل پنجبیتی و گاه حتی بیست و چند بیتی هم داشتهایم. از این بیشتر هم البته به نوعی دست ما باز است، قالب قصیده را داریم که برای صدها بیت هم آمادگی دارد.
و حال به کانون بحث و نیاز خودمان میرسیم، این که یک جای خالی وجود دارد، این که بخواهی شعری بگویی که از جنس غزل باشد، ولی کوتاهتر از پنج بیت. این فضا تا کنون در شعر فارسی خالی مانده است. انگار یک نقطۀ نامکشوف در شعر ماست، و این چیزی است که میشود «غزلپاره» با تعریفی که خانم ساحل تراکمه به دست داده است.
با این وصف میشود گفت که غزلپاره یک ضرورت است، ضرورتی که اگر به آن وقع بنهیم، دیگر بدین ملزم نخواهیم بود که هر شعر کوتاه ما در قالب کلاسیک، یا رباعی و دوبیتی باشد با محدودیت دو بیت و محدودیت وزن، یا قطعه باشد با مطلع بیقافیه، و لاغیر. نه، اینجا میشود یک قالب دیگر وجود داشته باشد که فضای میان دوبیتی و رباعی و غزل را پُر کند. و از آن طرف هم اگر کلام به حد غزل نرسید، حداقل شعر منعقد شده باشد، بدون این که نگران باشیم یک اثر ناقص تحویل دادهایم و از بابت این که یک قافیۀ دیگر نداشتیم یا قافیه داشتیم و حس سرودن نداشتیم، در نزد کلمات سرافکنده شویم و عذاب وجدان بگیریم.
اما این ضرورتی که میگوییم، یک ضرورت صرفاً نظری است؟ یا در عمل هم میتواند اتفاق بیفتد؟ چون نیک میدانیم که هر قدر هم ما در نظر از یک ضرورت دفاع کنیم، تا شاعران ما در عمل به آن گردن ننهاده باشند، سودی ندارد. اینجا شواهد نشان میدهد که این ضرورت در عمل وجود داشته است. بسیار شاعران ما از دیرباز تا کنون شعرهایی از این دست سرودهاند و این شواهد اکنون موجود است.
فریدون مشیری:
مرا عمری به دنبالت کشاندی
سرانجامم به خاکستر نشاندی
ربودی دفتر دل را و افسوس
که سطری هم از این دفتر نخواندی
گرفتم عاقبت دل بر مَنَت سوخت
پس از مرگم سرشکی هم فشاندی
گذشت از من ولی آخر نگفتی
که بعد از من به امید که ماندی[۱]
علیرضا بدیع:
من گم شدهام روی زمین هیچکسی نیست
امروز چه قرنی است که فریادرسی نیست؟
آن روز که پَر داشتم، آورد به بندم
امروز که دلبستۀ خاکم، قفسی نیست
من روزۀ آیینه گرفتم که نبینم
غیر از تو کسی را، که به غیر از تو کسی نیست
من مولویام ترسم از آن است مرا شمس
پیدا کند آنگاه که دیگر نفسی نیست[۲]
حسین منزوی
دلگیری کدام عتابت گرفته بود؟
وقتی که شعر من به خطابت گرفته بود
میخانه بود دفتر حافظ وز آن میان
سکر کدام بادۀ نابت گرفته بود؟
رؤیای که در آن سوی پلک تو میگذشت
با جذبۀ چه وسوسه خوابت گرفته بود؟
ای جوهر عصارۀ مستی، به راستی
ته جرعۀ کدام شرابت گرفته بود؟[۳]
قیصر امینپور
ناودانها شرشر باران بیصبری است
آسمان بیحوصله، حجم هوا ابری است
کفشهایی منتظر در چارچوب در
کولهباری مختصر لبریز بیصبری است
پشت شیشه میتپد پیشانی یک مرد
در تب دردی که مثل زندگی جبری است
و سرانگشتی به روی شیشههای مات
بار دیگر مینویسد «خانهام ابری است»[۴]
و شاعری که به گمان من بیش از دیگران در این مسیر بی نام و نشان رفته است، اقبال لاهوری است. در کتابهای «زبور عجم»، «نقش فرنگ»، «افکار» و «می باقی» او به غزلپارههای بسیاری با تعداد ابیات دو تا چهار برمیخوریم که از این جمله است این شعر زیبا:
درون سینۀ ما، سوز آرزو ز کجاست؟
سبو ز ماست، ولی باده در سبو ز کجاست؟
گرفتم این که جهان خاک و ما کف خاکیم
به ذره ذرۀ ما، درد جستجو ز کجاست؟
نگاه ما به گریبان کهکشان افتد
جنون ما ز کجا، شور هایوهو ز کجاست؟[۵]
پس ما یک ظرفیت و قابلیت داشتهایم، ظرفیتی که گاه از آن استفاده شده است، اما نه به شکل رسمی و با اعتماد به نفس به عنوان یک قالب جدید، بلکه به صورت پراکنده و به شکلی که گویا خود شاعران هم از شعرهایی که در این قالب سرودهاند، چندان مطمئن نبودهاند. و باز اگر شاعرانی مثل اقبال لاهوری جدیتر از بقیه به آن پرداختهاند، کارشان وارد تعریفهای کلاسیک ادبا از غزل نشده است. غزل در چشم ادبای دانشگاهی ما همان تعریف ثابت را دارد و طبیعتاً این شعرها بدون نام و بیهویت میمانند.
تا جایی که من خبر دارم ساحل تراکمه کسی است که میکوشد به این نوع شعر رسمیت بدهد و بگوید که میتوانید در این قالب به طور جدی شعر بگویید. این رسمیتبخشی به قالب غزلپاره از دو جنبه است. یکی اسمگذاری، چون میدانیم که هر پدیدۀ نوظهور یا تازه کشفشدهای تا اسمی مشخص نداشته باشد، جدی گرفته نمیشود. مثلاً تا وقتی نام «سهگانی» یا «طرح» یا «هایکو» در شعر فارسی به کار نرفته بود، نمیشد اینها را جدی گرفت. و جنبۀ دیگر، سرایش تعدادی غزلپاره و آن هم به صورت یک مجموعه است، چیزی که باز در شعر فارسی، تا جایی که من دیدهام، بیسابقه مینماید. این هر دو در کنار هم لازم است تا بشود شخصی را مبدع یا مطرحکنندۀ یک قالب شعر دانست.
من این را میپذیرم که پیش از انتشار این مجموعه و حتی پیش از شعرسرایی و شاید به دنیا آمدن ساحل تراکمه هم کسانی شعرهایی با این شکل و شمایل سرودهاند، چنان که شواهد آن ذکر شده است. ولی قضیه این است که کسی آن را به عنوان یک ظرفیت تمام و تازه معرفی نکرده است. چنان که پیش از علی معلم هم شاعرانی مثنوی با وزن بلند را سرودند، ولی ابداع مثنوی با وزن بلند، به نام علی معلم سکه خورد و از آن بزرگتر، پیش از نیمایوشیج هم شعرهایی با مصراعهای بلند و کوتاه سروده شد، ولی ما این قالب را با نام نیما میشناسیم.
امروز، ساحل تراکمه با سرایش یک مجموعه از این جنس و ارائۀ طرح نظری و نامگذاری این قالب، اعلام کرده است که غزلپاره دیگرغزل ناتمام نیست، بلکه یک ظرفیت تمام برای بالندگی غزل امروز است. مسلم است که شاعر این مجموعه مدعی نیست و نمیتواند هم باشد که آنچه در این کتاب گرد آمده است، یک مجموعۀ کمالیافته از غزلپاره است، به ویژه با توجه به تجربۀ نه چندان درازمدت او در شعر کلاسیک. ولی میتوان گفت این یک آغاز خوب است برای کسی که همت و پشتکار و ذوق آن را دارد که نمونههای درخشانتر نیز ارائه کند، ضمن این که بسیاری از دیگر شاعران که یا این قالب را جدی نگرفتهاند و یا به فکرش نبودهاند نیز میتوانند با تجربه در این قالب، در کمال آن بکوشند.
چند غزلپاره از ساحل تراکمه
۴
تحلیلِ چشمانت به این معیار نزدیک است
از راهِ مستی خانهات ای یار نزدیک است
صحرا به صحرا میدویدم بیرمق، گفتی:
طاقت بیاور چشمه و گلزار نزدیک است
مجنونِ خوابآلوده بودم، شاعری میگفت:
برخیز لیلا! «لحظۀ دیدار نزدیک است»
۱۸
پیوندمان از لحظۀ دیدار صورى نیست
حتى نبودت، رفتنت هم مثلِ دورى نیست
دایم درونم میگدازد هستیام انگار
این شیوۀ آتشبهجان بودن صبورى نیست
محبوس در جسمم برایت نامه خواهم داد
امکان دیدارت اگر اینجا حضوری نیست
دلتنگ اقیانوس وحشى بودهام هر روز
این کوسه ماهی اهلىِ تُنگ بلوری نیست
۱۹
نه فقط وابستگیمان لحظه لحظه بیشتر میشد
در لجاجت سر به سر بودیم، این هم دردسر میشد
او که بر بومِ خیالم نقش میزد: «با تو خواهم ماند»
توى قابِ کهنۀ ذهنم شبیه رهگذر میشد
در تفأل «یارى اندر کس نمیبینیم» میآمد
شرحِ احوالم به لطف «دوستداران» مختصر میشد
[۱]. فریدون مشیری، گناه دریا، شعرِ «بعد از من».
[۲]. علیرضا بدیع، گنجینههای معبد انجیر، صفحۀ ۱۰۹.
[۳]. مجموعه اشعار حسین منزوی، نشر آفرینش _ نشر نگاه، صفحۀ ۴۷۶٫
[۴]. قیصر امینپور، مجموعۀ کامل اشعار قیصر امینپور، نشر مروارید، صفحۀ۳۵۷
[۵]. اقبال لاهوری، کلیات اشعار فارسی مولانا اقبال لاهوری، نشر کتابخانۀ سنایی، کتاب «زبور عجم»، صفحۀ ۱۱۷٫