Blog
دو مذهب (قسمت دوم)

اهل سنت و اهل بیت
ارادت اهل سنت به علی(ع) و خاندان او برای بسیاری از شیعیان قابل درک نیست. اهل سنت امام علی را یکی از «چهار یار» میدانند. همچنین او را از «عشره مبشره» میشمارند، یعنی ده یار بهشتی حضرت رسول (به باور آنان). البته شیعه حدیث عشره مبشره را قبول ندارد و من در این مورد بحث نمیکنم. اینقدر هست که در دیدگاه اهل سنت، علی(ع) یکی از چهار شخصیت برتر جهان اسلام و یکی از ده انسان در تاریخ اسلام است که پیامبر بهشت را برایشان تضمین کرده است.
اما قضیه به همینجا ختم نمیشود. بسیاری از اهل سنت، علی را از نظر مقام معنوی از بعضی دیگر خلفا هم برتر میدانند. این همه ستایشی که در آثار شاعران اهل سنت نسبت به علی هست، نسبت به سه خلیفه دیگر نیست. مثلاً بیدل که به خلفای دیگر فقط در چند جای و به صورت پراکنده اشاره میکند، برای علی(ع) سه قصیدۀ باشکوه دارد، که این بیت معروف، از یکی از همان قصاید است:
لب بت گر به تصدیق کمالش «یا علی» گوید،
به نوری آشنا گردد که آرد کعبه ایمانش
لقب «شیر خدا» و «شاه مردان» برای حضرت علی یک لقب فقط شیعی نیست. بیدل خود در همین قصیده میگوید
در این مرتع شکار مکر روباهان شد آن غافل
که آگاهی ندادند از کنام شیر یزدانش
کدامین شیر یزدان؟ مرتضی، آن صفدر غالب
که میخوانند مردان حقیقت شاه مردانش
و باز مولاناست که میگوید
زین همرهان سستعناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
باز از بیدل بشنویم:
بیدل، به هر کجا رگ ابری نشان دهند
در ماتم حسین و حسن گریه میکند
از سنایی:
سر برآر از گلشن تحقیق تا در کوی دین
کشتگان زنده بینی، انجمن در انجمن
در یکی صف، کشتگان بینی به تیغی چون حسین
در دگر صف، خستگان یابی به زهری چون حسن
از اقبال لاهوری:
مریم از یک نسبت عیسی عزیز
از سه نسبت حضرت زهرا عزیز
نور چشم رحمت للعالمین
آن امام اولین و آخرین
آن که جان در پیکر گیتی دمید
روزگار تازه آئین آفرید
برای بسیاری از شیعیانی که نسبت به این مسایل وقوف ندارند، این همه توصیف و تمجید قابل هضم نیست. با خود میگویند «شاید این شاعران هم شیعه بودهاند، ولی تقیه میکردهاند» ولی کسی که با عموم جامعۀ اهل سنت تماس دارد و این ارادت را در تک تک آنان میبیند، میداند که این نه تقیه، بلکه یک ارادت قلبی است در طول دورانها و در همه مکانها.
بگذارید کمی از چشمدیدهایم بگویم. حقیقت این است که با همه فراگیری رسانهها، ما پیروان دو مذهب از معتقدات، رفتارها و باورهای همدیگر خبر نداریم. تصوری که بسیاری از شیعیان دارند، این است که اهل سنت دشمن یا لااقل بدخواه امیرالمؤمنین علی(ع) و خاندان او هستند.
بر اساس همین تصور نادرست است که مثلاً باری یکی از اهالی مطبوعات ایران وقتی شعرهای قهار عاصی برای امام علی و امام حسین را دیده بود، در روزنامهای نوشته بود که «او سنی بود، اما دلی شیعی و عاشق داشت.» آن دوست ایرانی ما خبر نداشت که این قضیه «اما» به کار ندارد. اتفاقاً من در همان زمان با یکی از فضلای اهل سنت برخورد کردم که این مطلب را دیده بود و از این تعبیر ناراضی بود. میگفت «مگر این دوست نویسنده ما انتظار داشته است که جز این باشد؟ مگر او نمیداند که ما چه مقام والایی برای آن حضرت قائلیم؟» و درست میگفت.
همان طور که اهل تشیع به پنجتن ارادت تمام دارند، اهل سنت به «چهار یار» ارادت دارند و این چهار یار یعنی «ابوبکر، عمر، عثمان و علی». آنها این چهار خلیفه را ـ که خلفای راشدین نامیده میشوند ـ تنها خلفای برحق میدانند و عقیده دارند که خلافت اسلامی درست بعد از خلفای راشدین بود که به انحراف کشیده شد، یعنی در عصر امویان و عباسیان. ما که در کابل بودیم، حدیثی از حضرت پیامبر اکرم در کتابهای درسی ما در افغانستان نقل میشد که ایشان فرمودهاند بعد از من امت اسلام فقط سی سال زمامداران سالمی خواهد داشت (نقل به مضمون میکنم) و سی سال یعنی دوران خلفای راشدین.
اما قضیه به همین جا ختم نمیشود. ارادت اهل سنت به حضرت زهرا و فرزندان ایشان هم وصف ناشدنی است. بگذارید خاطرهای بگویم. در کابل و در محلۀ قلعۀ فتحالله تکیهای است به نام فاطمیه که از سالها از مراکز مهم مذهبی شیعیان در کابل بوده است. در آنجا در اوایل دهۀ شصت مسجدی هم ساختند که پدرم از بانیان آن بود ـ البته بانی مدیریتی، نه بانی پولی، چون پدرم سرمایهدار نبود، ولی مدیریتِ امور ساختوساز مسجد و جمع کردن پول و امثال اینها با او بود.
به هر حال در همسایگی فاطمیه، منزل یکی از تاجران اهل سنت بود و باری به خاطر مسایل بنایی که مزاحمتی برایش ایجاد کرده بود، آمده بود به شکایت. جریان دقیقاً این بود که آجرهای مصرفی ساختمان را در کنار دیوار خانهاش چیده بودند و بچهها از روی آجرها بالا میشدند و شوخی میکردند. وقتی او به شکایت آمد، پدرم به او قدری از وضعیت کار گفت و از این که به خاطر مشکلات مالی، کارها قدری لنگ شده است. با همان صحبت پدرم،آن تاجر بنا بر محبتی که به حضرت زهرا داشت طوری منقلب شد که فوری وعده یک کمک مالی خوب برای مسجد داد. حتی خودش گفته بود که واقعاً این کرامت «حضرت بی بی» بود که مرا که برای شکایت و دعوا آمده بودم، نه تنها آرام ساخت، بلکه وادار به کمک هم کرد.
شاید این سخنان برای بسیاری از شیعیان، به ویژه در ایران قدری اغراقآمیز بنماید و بگویند «پس آن ستمهایی که بر این خاندان شد، از کجا شد؟» ولی حقیقت این است که اهل سنت هیچگاه روایاتی را که ما در مورد این ستمها بیان میکنیم، باور ندارند. من تا حال ندیدهام که کسی از اهل سنت ـ که من در افغانستان بسیار با آنان معاشرت داشتهام ـ به اندازه سر سوزنی به آنچه در مورد ستم بر امیرالمؤمنین علی و فاطمه زهرا گفته میشود، باور داشته باشد.
البته آنها ستم بزرگ بر امام حسین(ع) و پیروانش را در عاشورا میپذیرند، بدان باور تمام دارند و سخت از یزید و یزیدیان منزجر و متنفرند. حالا اگر در سالهای اخیر، بعضی جایها به ویژه در نواحی تحت سیطره وهابیت چیزی در حمایت از یزید گفته میشود، ربطی به عموم جامعه اهل سنت ندارد. آنچه من میگویم، بر پایه چشمدیدهایم از تودههای وسیع اهل سنت است و هر کس با این تودهها معاشرت داشته است، سخنان مرا تأیید و تصدیق خواهد کرد. این یادداشت طولانی شد. بقیه بحث را میگذارم برای قسمت بعد که باز از ارادت اهل سنت به علی(ع) و خاندان او بسیار گفتنیها هست.
متأسفانه با اختلافافکنیهایی که اخیراً و در بعضی شبکههای ماهوارهای رخ داده است، اهل تشیع را «طرفدار علی» و اهل سنت را «طرفدار عمر» میپندارند. و دیدهایم که مثلاً کسانی به طعنه میگویند و مینویسند:
حشر محبان علی با علی
حشر محبان عمر با عمر
ولی اگر مبنای قضاوت ما نه این شبکههای اختلافافکن، بلکه جامعۀ چندصد میلیونی اهل سنت باشد، خواهیم دید که بسیاری از آنان محبتشان به علی کمتر از عمر نیست، که گاهی بیشتر هم هست.
سخن در این مورد بسیار است. حال باید برای این پرسش که شاید در ذهن بسیاری از شیعیان نقش بسته باشد پاسخی بیابیم: «چرا اهل سنت با همه ارادت به اهل بیت، به تشیع نمیگرایند؟»
تفاوت زاویۀ دید
بدین پرسش رسیدیم که ممکن است برای بعضی شیعیان مطرح شود: «چرا اهل سنت با همه ارادت به اهل بیت، به تشیع نمیگرایند؟» البته پاسخ دقیق را باید از خود اهل سنت طلب کرد و من صلاحیتش را ندارم. این قدر میتوانم بگویم که عقاید هر شخص یا گروه را باید از زاویه دید خودشان بررسی کنیم تا به تحلیل درستی از رفتارهایشان برسیم. نمیگویم که بدین ترتیب حق و باطل را اثبات کنیم. میگویم حداقل بدانیم که هر طرف، قضیه را چگونه ارزیابی میکند. رد و اثبات یک مرحله بعد از آن است.
حقیقت این است که اهل تشیع و تسنن به این قضایا از دو منظر گوناگون مینگرند. آن پیوند و ربط محکمی که اهل تشیع میان «مذهب شیعه» و «محبت علی» قائلاند، اهل سنت قائل نیستند. از نظر بسیاری از اهل تشیع هرکس که دوستدار علی است، به طور طبیعی باید شیعه باشد. ولی اهل سنت برآناند که محبت علی در دل همه مسلمانان وجود دارد، چون او پسرعمو و داماد پیامبر و همسر حضرت زهرا و پدر حسن و حسین و خلیفۀ چهارم مسلمین و یکی از «ده یار بهشتی» حضرت رسول است. به باور اهل سنت، مذاهب فقهی شیعه و سنی چیزی دیگر است و در زمانهای بعد و بر اثر عوامل دیگری پدید آمده است. پس آنها لزومی نمیبینند که به صرف محبت اهل بیت، شیعه شوند.
به همین ترتیب در مورد حکومت، تشیع قائل به تداوم حکومت الهی از طریق امامت است و از این روی به حکومت از منظر عقیدتی مینگرد و آن را امری مقدس میداند. ولی اهل سنت قضیه را مقدس و الهی نمیبینند. آنها خلافت را یک رویداد تاریخی میدانند که ـ بنا بر عقیده آنان ـ بنا بر مصالح جامعۀ اسلامی رخ داده و میتوانست به شکلی دیگر هم رخ دهد. یعنی اگر جریان به گونهای پیش میرفت که علی خلیفۀ اول میشد هم از نظر اهل سنت مشکلی نداشت و مقام خلفا محفوظ بود.
این را هم در نظر بگیریم که اهل سنت، خلفا را معصوم نمیدانند. پس اگر هم با شواهد تاریخی برایشان ثابت شود که قصوری در هر زمینهای از جانب خلفا رخ داده است، این را حمل بر جایزالخطا بودن انسان میکنند. حتی در مواردی اتفاق افتاده است که این قصورها برایشان روشن شده است. مثلاً بعضی از اهل سنت، به ویژه کسانی که اطلاعات تاریخی بیشتری دارند، ایرادهایی را که اهل تشیع بر خلیفۀ سوم وارد میکنند وارد میدانند (مثل میدان دادن بسیار به بنی امیه و مقرر کردن آنان به پستهای حکومتی) و خلیفه را از این ناحیه قابل ملامت میشمرند. ولی برای آنان این امور، مسایلی تاریخی است و قداستی ندارد که با خدشهدار شدن آن، اساس مذهب خود را نادرست بپندارند.
وقتی این امور را با واقعبینی تحلیل کنیم، بسیاری از تناقضهایی که در رفتارهای همدیگر حس میکنیم، حل میشود. نمیگویم اختلاف مسلمین حل میشود. حداقل این است که احساس تناقض نخواهیم کرد و قدرت تحلیل بهتری خواهیم داشت. من دیدهام که دوستانی از اهل سنت از ما گله کردهاند که «چرا ما به بزرگان مذهب شما احترام و محبت بسیار قائلیم، ولی شما به بزرگان مذهب ما قائل نیستید؟» خوب قضیه این است که اهل سنت جریان خلافت را یک امر طبیعی و مطابق میل مسلمین میپندارند و احساس حقکشی در آن نمیکنند. ولی نگاه تشیع به این امور، اعتقادی است. تشیع امامت و خلافت علی را یک «حق» میبیند و چون این امر تحقق نیافته است، احساس حقکشی میکند. طبعاً در این صورت نمیتواند همه را به یک چشم ببیند. پس اگر شیعه این احترام را قائل نیست، بسیار طبیعی است و نباید مایۀ رنجش اهل سنت شود.
همینگونه است در جریان جنگ جمل. بسیاری از شیعیان با خود میگویند که چگونه ممکن است اهل سنت هم به علی احترام داشته باشند، هم به عایشه همسر پیامبر، در حالی که عایشه به مخالفان علی پیوست. از این بالاتر، طلحه و زبیر که آنان هم جزو «ده یار بهشتی پیامبر» (به باور اهل سنت) هستند، چطور در برابر یک «یار بهشتی دیگر» ایستادند؟ خوب قضیه این است که اهل سنت هیچ جانب را حق مطلق نمیدانند و هیچطرف را هم معصوم نمیشمرند. بنابراین در این جریان هم تا قسمتی حق را به طلحه و زبیر و عایشه میدهند که انتظار داشتند علی قاتلان خلیفۀ سوم را ـ که اهل سنت عقیده دارند به ناحق کشته شد ـ مجازات کند. اهل سنت میپندارند که جنگ جمل را یک جبر تاریخی ناشی از فتنۀ کشته شدن خلیفه ایجاد کرد و یاران پیامبر را ناخواسته در برابر هم قرار داد. پس آنها انتظار ندارند که شیعه، طلحه و زبیر و عایشه را ملامت کند. ولی از زاویۀ دیگر، شیعه عقیده دارد که طلحه و زبیر خود از محرکان قتل خلیفه بودند و طمع خلافت داشتند و چون به آن نرسیدند طغیان کردند.
به هر حال اینها بحثهایی است تاریخی که تحلیلشان متخصص خود را میطلبد. من نمیخواهم و نمیتوانم شخصاً داوری کنم. نتیجهای که میخواهم بگیریم این است که اگر میبینیم که اهل سنت به خلفا وفاداری نشان میدهند، این را به معنی دشمنی اهل سنت با اهل بیت نبینیم. به همین ترتیب اهل سنت را دشمن تشیع نپنداریم. جامعۀ اهل سنت بر آن است که چنین ستمهایی رخ نداده است. پس ما مردمان اهل تشیع نمیتوانیم اهل سنت امروز را در آن جفاها شریک بدانیم. چون اینها اصل قضیه را باور ندارند.
به همین ترتیب، ما میتوانیم با واقعبینی و انصاف، عقاید و رفتارهای همدیگر را درست تحلیل کنیم تا دریابیم که بسیاری از این اختلافها به زاویۀ دید دو طرف بستگی دارد.
البته این سخن به این معنی نیست که پس حق و ناحقی وجود ندارد و از هر زاویه که بنگری، حق با یک گروه است. نه، ممکن است حق به یک جانب باشد، ولی طرف مقابل از زاویهای بنگرد که این حق را درنیابد. پس اگر او آنچه را به نظر ما حق است نمیپذیرد، سریع حمل بر لجاجت و تعصب او نکنیم، بلکه شاید از زاویۀ مناسب به موضوع نمینگرد. سعی کنیم این نگرش را تصحیح کنیم.
اما زاویۀ دید تنها عامل تفاوت نگاه پیروان دو مذهب است؟ نه چنین نیست و عواملی دیگر نیز در کار است. در بحث بعدی به یکی دیگر از عوامل این اختلافها میپردازیم.